وقف
تاریخ پخش: 07/11/89
بسم الله الرحمن الرحیم
«الهی انطقنی بالهدی و الهمنی التقوی»
بحث امروز ما دربارهی اهمیت وقف، حسینیهها، مساجد، تکایا، درمانگاهها، حوزههای علمیه، بسیاری از بقعهها، کتابخانهها و... وقف گره خوردن با تاریخ است. یعنی گذشتگان وقف میکنند برای آیندگان، آیندگان بهره میگیرند، درود میفرستند بر گذشتگان. یعنی چیزی که وقف کردی حرام نمیشود. فرق است بین خانهای که من به بچهام میدهم و وقف میکنم بچهام میگوید: خدا پدر بابا را بیامرزد این خانه را برای ما گذاشت. ولی یک قطعه زمین را مردم میگویند: خدا پدر آنها را بیامرزد.
بنده سی سال است در تلویزیون هستم. یک طلبه هستم. هرچه مردم از حدیثها و آیههای من استفاده کردند، هفتاد درصدش به خاطر وقف است. چون هفتاد درصد از بدن انسان آب است. بنده هم بچهی کاشان هستم. آب آب انبارهای کاشان را خوردم. آب انبارهای کاشان هم همه وقف است.
1- وقف مدرسه، مسجد و بیمارستان
امام(ره) و برکاتی که داشت، که میلیونها آدم را راه انداخت، امام طلبهی مدرسهی اراک بوده است. طلبهی مدرسهی قم بوده است. مدارس قم وقفی است. یعنی هر کار خیری، مطهریها، بروجردیها، مراجع، چقدر دانشگاهها وقفی است. چقدر بیمارستانها وقفی است. چقدر زایشگاهها وقفی است. کسی اگر وقف کند در تاریخ شریک میشود و در همه برکاتش شریک است. وقف یعنی من دیگران را دوست دارم. وقف وسیلهی فقر زدایی است. بالاخره وقف یعنی تداوم خودت. انسان وقتی مرد ولی از اموالش استفاده میشود انگار بود. بنده میخواهم باشم که چه کنم؟ به زن و بچهام خرجی بدهم. آن کسی هم که وقف میکند به جامعه خرجی میدهد. یعنی آدمی که وقف میکند، نمیمیرد. چه میگوید:
سعدیا مرد نکونام نمیرد هرگز *** مرده آن است که نامش به نکویی نبرند
قرآن هم میگوید: «إِنَّ الَّذینَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصَّالِحاتِ سَیَجْعَلُ لَهُمُ الرَّحْمنُ وُدًّا» (مریم/96) کسانی که عمل صالح انجام میدهند، «سَیَجْعَلُ»، نمیگوید: «جَعَلَ»، «سَیَجْعَلُ» یعنی در آینده مهرش در دلها مینشیند.
شما نگاه کنید شاه عباس، همه چیزش پرید. کلاهش، تختش، تاجش، خانمهایش، حرمسرایش، قالیهایش، پردهها، فقط آن کاروانسرایی که در راه کربلا است، فقط از شاه عباس کاروانسرایش مانده است.
وقف وسیلهی نشر فرهنگ است. همین امسال محرم و ماه رمضان، هزاران جلسهی سخنرانی تبلیغ دین که یا روی فرش نشستی، یا از دیگ مسی وقفی غذا خوردی. یا منبر وقفی، یا مسجد وقفی، یا حسینیه وقفی، یا از درآمد اوقاف پول دادند به آن واعظ و مداح که قرآن و حدیث را تبلیغ کند.
وقف مبارزه با تکاثر است. «أَلْهَئکُمُ التَّکاَثُر، حَتىَ زُرْتمُُ الْمَقَابِر» (تکاثر/1و 2) در قرآن یک کلمه است، یک واژه است، یک قالبش بد است، یک قالبش خوب است. تکاثر و کوثر همه از «کَثُرَ» کثرت است، زیادی. کوثر خیر است، « إِنَّا أَعْطَیْناکَ الْکَوْثَرَ» (کوثر/1) «تکاثر» شر است. «أَلْهَئکُمُ التَّکاَثُر» تکاثر بد است. کوثر خوب است.
مبارزه با حرص است. من اینها را بنویسم به عنوان یک تابلو، چقدر خوب است که ادارهی اوقاف این کلماتی که من مینویسم را تابلو کند، پوستر کند، و در همهجا بنویسد که این با برکت هم باشد.
2- آثار وقف در زندگی فردی و اجتماعی
سیمای وقف:
1- وقف مبارزه با حرص است.
2- وقف مبارزه با تکاثر است.
3- وقف وسیلهی محبوبیت است.
4- وقف، استمرار حیات طیبه است.
آدمی که خودش نیست ولی از موقوفاتش استفاده میکنند، انگار خودش هست. من نیستم ولی آن زمینی که وقف کردم، مردم از آن زمین استفاده میکنند. انگار هست. اینها که زنده هستند، مردم از آنها استفاده میکنند. آن هم که وقف میکند ولو خودش نیست ولی مردم از مالش استفاده میکنند. استمرار حیات طیبه است.
5- وقف وسیلهی نشر فرهنگ است.
6- وقف باقیات الصالحات است.
7- وقف نوع دوستی است. یعنی من دیگران را هم دوست دارم. آنطور نیست که هرچه دارم خودم بخورم و دهانم را پاک کنم.
8- وقف حلال مشکلات است. چقدر مشکلات را... بچه میخواهد کتاب بخواند، پدرش پول ندارد. میگوید: برو کتابخانه. عروسی میخواهد بگیرد، پول ندارد تالار بگیرد. میگوید: برو تالاری که وقف شده است. برو از سالن موقوفات استفاده کن. میخواهد افطاری بدهد، جا تنگ است، میگوید: برو در حسینیه، سفرهات را در حسینیه بیانداز.
9- وقف نشانهی ایمان به معاد است.
10- وقف تعاون است.
11- وقف شرکت در اعمال دیگران است. من که میروم در کتابخانه مطالعه میکنم از کتاب وقفی، بعد میآیم آن حرفهایی که یاد گرفتم میگویم، هرچه مردم یاد گرفتند، ضمن اینکه خود من ثواب دارم، آن کسی هم که این کتاب وقفی را در اختیار من گذاشت، در کار من شریک است.
12- وقف فانی را باقی کردن است. وقف آن چیزی را که فانی است، از بین میرود، مُهر بقا رویش میزنند.
13- وقف من، ما شدن است. آدمی که مال برای خودش است میشود من، وقتی وقف کرد، من میشود ما. وقف منها را ما میکند. فانی را باقی میکند. ادنی را اعلی میکند. «أَ تَسْتَبْدِلُونَ الَّذی هُوَ أَدْنى بِالَّذی هُوَ خَیْر» (بقره/61) یعنی چیز کم را زیاد میکند. چون مُهر خدا به آن میخورد.
14- وقف نشانهی علاقهی گذشتگان به آیندگان.
خوب، کسانی که وقف نمیکنند... خیلی ما آدم در مملکت داریم، بیشتر عمرش را کرده است. مثلاً بالای 65، 70 سالش است. دخترهایش به لطف خدا عروس شدند. سر زندگی هستند. پسرهایش به لطف خدا داماد شدند. خوب شما که شش تا بچه داری، شش تا سر زندگی رفتند. حالا فکر کن، هفت تا داشتی چه کار میکردی؟ شما سه تا بچه داری، اگر چهار تا داشتی چه کار میکردی؟ هرکسی احساس کند خدا یک اولاد بیشتر به او داده بود. چطور برای آن اولاد یک جهازیه تهیه میکرد. یک خانه تهیه میکرد. یک چیزی وقف کنیم. جمع شویم با هم یک چیزی وقف کنیم. صلواتی بفرستید... (صلوات حضار)
بنده با هیچ احدی شریک نیستم. در هیچ طرح اقتصادی شریک نبودم و نیستم و نخواهم شد. ولی یادداشتهایی دارم به عنوان یک طلبه مطالعاتی دارم. آمدیم حدوداً بیست میلیون خرج کردیم چند سال، تمام یادداشتهای چند سالهام را تایپ کردند. اعراب گذاری کردیم، سند سازی کردیم. نمایه گذاری کردیم. در یک سیدی، دو هزار سخنرانی تلویزیونی در یک سیدی. این سیدی حدوداً صد هزار تا تا به حال تکثیر شده است، صد هزار تا خانه است. بنده خدا میخواهد راجع به لباس صحبت کند. میآورد حرف لباس، قرآن و لباس، حدیث و لباس، رنگ لباس، جنس لباس، لباس احرام، لباس دزدی، لباس طفل، لباس عروس، لباس دادن به بیلباسها، «لِباسُ التَّقْوى» (اعراف/26)، «هُنَّ لِباسٌ لَکُمْ» (بقره/187) همسر برای همسر لباس است. آنچه راجع به لباس است در این سیدی است. یک بحث کامل، دو هزار سخنرانی در صد هزار خانه میرود، با پول یک ماشین. ده میلیون، بیست میلیون، پول دو تا ماشین، حالا بنده میتوانم یادداشتهایم را بدهم. من نمیدانم این شعرایی که شعرهایشان را به کسی نمیدهند، کسی که یادداشتش را به کسی نمیدهد چه فکری میکند؟ بخل چرا؟ هرکس هرچه دارد میتواند وقف کند. ما هنوز تصمیم نگرفتیم ببینیم چه کاری از ما میآید و ما خیلی کارهای قشنگی میتوانیم بکنیم.
3- خاطرهای از پدر مرحوم کوثری
آقای کوثری برای امام روضه میخواند. مهمانش شدم. گفت: اتاق بغل پدرم است بروید ببینید. خود آقای کوثری پیر بود. میگفت: پدرم هست بروید ببینید. رفتیم دیدیم یک پیرمردی است، حدود 90 سال. به قدری لاغر نمیتوانست از جا بلند شود. نشسته زندگی میکرد. گفتم: آقای کوثری احوالت چطور است؟ گفت: من هم به درد جنگ میخورم. پیرمرد نود ساله، ایام جنگ بود خانهاش رفتیم. گفتم: شما برای رزمندهها دعا کنید. گفت: دیگر کاری از من نمیآید؟ هرچه نگاه کردم دیدم نه، این عدس هم نمیتواند پاک کند. گفتم: نه هیچ کاری از شما برنمیآید. گفت: فکرهایت را بکن. آدم نود ساله! گفت: من شبها خوابم نمیبرد. رادیو بغداد را گوش میدهم، با قلم و کاغذ، این ایرانیهایی که اسیر عراقیها شدند دو بعد از نصف شب در رادیو عراق میآیند، مثلاً میگوید: من محسن قرائتی هستم، در کربلای پنج، عملیات کربلای پنج اسیر شدم. هرکس صدای من را میشنود خبر سلامتی من را به پدرم بدهد. شهرستان کاشان، این شماره تلفن... میگفت: هرچه میگوید تند تند مینویسم. فردا به پدر و مادرش زنگ میزنم که من کوثری هستم، پدر همان آقایی که برای امام روضه میخواند. پسر شما دیشب دو بعد از نصف شب در رادیو بغداد صحبت کرد. میگفت: خدا میداند چه هیجانی راه میاندازند. پیرمرد نود ساله که نمیتواند از سر جایش بلند شود و نصف شب خوابش نمیبرد، باز از همان بیخوابی نصف شب به نفع اسلام استفاده میکند. ما نمیشود روی خودمان مهندسی کنیم، که چه کاری از ما میآید؟ نمیشود حساب کنیم.
مشهد یک جوان هیپی بود، زلفهای زیادی داشت. پدرش دوست نداشت، گفت: برو سرت را ماشین کن. هرچه نصیحت میکرد، فایده نکرد. گفت: اگر سرت را اصلاح کنی یک ماشین برایت میخرم. گفت: من زلفهایم را بیشتر از ماشین دوست دارم. گفت: خدا مرگت بدهد. گفت: با همین زلفها در گور میروم. با همین زلفها در گور میروم. پدر دید دیگر خسته شد او را رها کرد. پدرش گفت: یک روز آمدم دیدم پسرم سرش را ماشین کرده است. گفتیم: لابد رفیقهایش به او گفتند: احمق برو سرت را اصلاح کن، یک ماشین بگیر. مو دوباره درمیآید! تو یک ماشین را به خاطر یک سیر مو... رفیقهایش کُکش کردند. گفتم: خوب آن روز گفتم: اصلاح کن. گوش ندادی، حالا چطور شد؟ گفت: من به خاطر ماشین اصلاح نکردم. امام از پاریس دستور داده شیر نفت را ببندید، تا کمر اقتصادی شاه بشکند. سربازها از سربازخانه فرار کنند، تا کمر نظامی شاه بشکند. لشگر هفتاد و هفت مشهد سربازها فرار کردند، سربازها چون سرشان را تراشیده بودند، در خیابان شناخته میشدند، پلیس اینها را میگرفت. حکومت دست شاه بود. ما هیپیهای مشهد تصمیم گرفتیم سرمان را ماشین کنیم در خیابانها راه برویم که آنها با ما قاطی شوند، آنها گیر نکنند. بنده هیپی هستم، اما با موی سرم به انقلاب خدمت میکنم. ببینید انرژی هستهای که در طبیعت نیست، در هر کلهای یک انرژی هستهای است. در هر کلهای منتهی ننشستیم ناخنک بزنیم، یعنی واقعاً کاری بیش از این از من نمیآید؟ چرا، چرا...
ماه رمضان طلبههای مختلف کشورهای مختلف را دعوت کردم، آنها را پای تخته سیاه میکردیم، روش کلاسداری، از کشورهای مختلف دنیا، کلاسداری را تمرین میکردیم. یعنی بنده زبان کاشانی دارم، ولی میتوانم کلاسداریام را به این طلبه القا کنم، طلبهی ترکی و اندونزی و این طرف و آن طرف بتواند برای جوانهای آنجا کلاسداری کند. ننشستهایم، آدمهایی که پول دارند میتوانند از پولشان استفاده کنند، فکر باید بکنند. البته توفیق الهی هم باید کمک کند.
بعضیها که وقف نمیکنند، قرآن میگوید: «یَحْسَبُ أَنَّ مالَهُ أَخْلَدَهُ» (همزه/3) تو فکر میکنی مالت به تو ابدیت میدهد؟ «وَ لا یَحْسَبَنَّ الَّذینَ یَبْخَلُونَ بِما آتاهُمُ اللَّهُ مِنْ فَضْلِهِ هُوَ خَیْراً لَهُم» (آلعمران/180) آنهایی که پولدار هستند و وقف نمیکنند، فکر نکنند خیر است. «بَلْ هُوَ شَرٌّ لَهُم» (آلعمران/180) شر است. «سَیُطَوَّقُونَ ما بَخِلُوا» (آلعمران/180) قرآن میگوید. حدیث نیست. قرآن میگوید: کسانی که مال دارند و کمک نمیکنند مالشان طوق میشود و قیامت به گردنشان میافتد.
4- آثار وقف، پس از مرگ واقف
مسألهی وقف خیلی ارزش دارد. روایت داریم که انسان که می میرد سه چیز بعدش میماند. یکی صدقهی جاریه، یکی سنتی که به آن عمل شود. یکی اولاد صالحی که در حقش دعا کند، اینها جز باقیات الصالحات است. کسانی که میگویند: وقف نکن، چون گاهی آدم میخواهد وقف کند، دور و اطراف میگویند: وقف نکن. پیری داری، کوری داری، نمیدانی آینده چه میشود. الآن وقف میکنی ممکن است فردا... مثل بعضی از مغازهدارها میگویند: پول خرد داری؟ میگوید: نه! بچهاش میگوید: آقاجان تو که داری، چرا به این گفتی نه؟ خفه شو! من خودم یک ساعت دیگر میخواهم. یعنی میگوید: حالا نمیدهم برای اینکه ممکن است بعداً... شما امروز بده فردا خدا بزرگ است. پس توکل چیست؟ پس توکل چیست؟
یک جوانی پیش من آمد، گفت: آقای قرائتی میخواهم داماد شوم. یک دختری برای ما معرفی کن که صد در صد خوب باشد. گفتم: پس خدا را از خدایی بیاندازید. چون اگر صد در صد خوب باشد، جای دیگری برای توکل نیست. مثل دو دو تا، چهار تا. چه خدا باشد، چه خدا نباشد. توکل معنایش این است که یک سری از چیزها را ما نمیدانیم. ما باید مشورت کنیم تحقیق کنیم. اما آینده چه میشود، ممکن است همهی دقتهایت را بکنی، باز هم ببینی همسر تو آن کسی که میخواستی نیست. باید توکل کرد. کسانی که میخواهند صد در صد مطمئن باشند، یعنی خدا بیخدا! اینکه نمیشود. بنابراین میگوید: وقف نکن. پیری داری، کوری داری. اینها مشکل توکل دارند. گاهی انسان نان هم روی دستش است، و گرسنگی میخورد. اینطور نیست که شما اگر داشته باشی، وضعت خوب باشد. ممکن است نان روی دستت هم باشد باز هم گرسنگی بخوری.
5- گرسنه خوابیدن با داشتن چهل نان!
من یک قصه دارم برای خودم بگویم. خدا همهی اموات را رحمت کند. پدر من، من را فرستاد طلبه شوم. خوب پنجاه سال پیش که من طلبه شدم، من 15 سالگی طلبه شدم، الآن 65 سالم است. 50 سال پیش آخوندی خیلی شغل عرض کنم به حضور جنابعالی که ضعیفی بود. هنوز هم ضعیف است. جز عدهای که مسئول هستند و حالا یا قاضی هستند، یا واعظ هستند، یا نویسنده هستند، بالاترین حقوق طلبههای قم دویست، سیصد تومان بیشتر نیست. باسواد ترین طلبههای قم که دو سه برابر خیلیها درس خوانده باشد، حقوقش دویست، سیصد تومان بیشتر نیست. بله حالا یک عده وکیل می شوند، وزیر می شوند، واعظ میشوند، نویسنده میشوند، آنها دیگر نجات پیدا میکنند. ولی بدنهی طلبهها زندگیشان روی شمعک است. پدر من که من را فرستاد طلبه شوم، خیلی از مردم او را ترساندند. که این طلبه شد گرسنگی، بدبختی، تو بازاری هستی چرا پسرت را آخوند کردی؟
و حتی یادم هست یک پیرمرد تاجر در مغازه آمد، این را بچه بودم و این را دیدم. گفت: حاجی! به پدرم گفت: اشتباه کردی پسرت را آخوند کردی. پس اشتباه دوم را نکنی. گفت: اشتباه دوم چیست؟ گفت: اگر خواستی زنش بدهی حتماً زن سیدش بده. که مردم بگویند: زنش سید است، به خاطر سیدی زنش به او خمس بدهند. آنوقت این سر سفرهی خانمش بنشیند و زندگی کند که من آنروز خیلی اذیت شدم. خیلی در دوران نوجوانی گفتم: خدایا یعنی آخوند باید اینطور گرسنگی بخورد، که اگر خواست زن بگیرد، زن سید... زن سید ارزش است ولی نه به خاطر اینکه مثلاً به اسم زن من، خمس به زن من بدهند، آنوقت من سر سفرهی زنم...
از بس ترسانده بودند، ایشان ما که طلبهی نجف بودیم، امام ترکیه بود، من آن زمان طلبهی نجف بودم. پدر ما یک پولی فرستاد گفت: برو مکه که من خاطرم جمع باشد. تو دیگر فقیر نمیشوی. چون حج آدم را از فقر بیمه میکند. چون با ماشین میخواستیم برویم یک چهل تا نان گرفتیم، حدود یک ماه در سفر بودیم. کاروان که نداشتیم. روی پای خودمان بودیم. نان را خشک میکردیم در کیسهی شکری که رفت و برگشت نان خشک داشته باشیم. آنجا گفتم: چهل تا نان برای مکه میخواهم. گفت: آخر شب بیا بگیر. رفتیم چهل تا نان را روی دست ما گذاشت. بعد گفتم: یکی را هم بده امشب بخورم. گفتم: یکی بده امشب بخورم ندارد. خوب چهل تا نان است یکی را بخور. مثل کسی که یک کامیون انگور دارد، بگوید: آقا یک نیم کلیو هم بده خودم بخورم. از همان چهل... اصلاً دیدم سؤالم سؤال غلطی است. گفتم: آقا ببخشید. من چهل تا نان دستم است یکی را میخورم. یکی برای امشب، این فکر فکر غلطی است. آدمی که چهل تا نان دستش است که گرسنگی نمیخورد. آمدیم مدرسه بنا است خشک شود، اتاقم کوچک بود، اتاق بغلی نانها را پهن کردیم، اتاق خودمان رفتیم. خواستیم غذا بخوریم، رفتیم این نان را برداریم دیدیم این اتاق بغلی در را بسته و رفته است. سفرهی خودمان نان نیست. دویدیم بیرون نان بگیریم، دیدیم در مدرسه را هم بستند. رفتیم برنج بپزیم، دیدیم روغن نداریم. رفتیم بخوابیم دیدیم گرسنهمان است.
شصت هفتاد تا اتاق بود، همه چراغها خاموش، سه تا اتاق روشن بود. رفتم گفتم: آقا نان در سفرهی شما نیست؟ سفره را باز کردند یک ته نان سیاه و ذراتی که در سفره میماند، در عمرم شصت و پنج سال است یک شب نان گدایی خوردم. و آن شبی بود که چهل تا نان روی دست من بود. خدا میخواست بگوید: حواست را جمع کن. دیگر نگویی: کسی که چهل تا نان روی دستش است گرسنگی نمیخورد. یوسف لب چاه خندید. گفتند: چرا میخندی؟ گفت: یک روز نگاه به برادرهایم کردم،گفتم: با بودن این برادرها کسی نمیتواند به من بگوید: بالای چشمت ابرو است. حالا میبینم به همان که تکیه کردم، همان من را در چاه میاندازد. به هرچه تکیه کنی، همان... نمیشود در دنیا عاشق کسی شد. به دنیا دل ببندی همان تو را زجر میدهد. همان که به تو میچسبد مثل چسب، وقتی میخواهی بکنی جیز و ویز میکنی. اینهایی که وقف نمیکنند...
وقف یکی دیگر از برکاتش این است.
12- جلوگیری از بریز و بپاش وارثان است. آدم که مال زیاد گذاشت، وارثان بخور بخور راه میاندازند. اسراف و تبذیر میکنند. اما اگر بخشی از مالش را وقف کرد، یک چیزی هم برای وارثها بگذارد. دیگر اینقدر نیست که به عیاشی بیافتند. وقف جلوگیری کردن از اسراف و تبذیر وارثان است. دیگر وارث خیلی پول نیست که در آن شیرجه برود، جلوگیری از اسراف و این...
13- کسی که از پول نگذرد در خط قارون است. کسی که از پول بگذرد در خط خدیجه است. خدیجه مال کثیر داد، خداوند به کوثرش رساند. خدیجه پولدار بود. مال کثیر داد، مادر کوثر شد. مال کثیر بدهیم تا به کوثر برسیم. وقف از کثیر گذشتن و به کوثر رسیدن است. این هم یک... من دلم میخواهد این بحث امروز ما را ادارهی اوقاف یک پوستر کند. چون از خودم نیست. من حرفهایم ارزش ندارد. اینها چیزهایی است که محصول سی چهل ساعت مطالعه بوده که من دیشب فقط چهار ساعت نشستم اینها را تنظیم کردم. یک تابلویی از این دربیاوریم. مردم هم اگر بشنوند، مردم ما مردم خوبی هستند، منتهی ما غافل میشویم. این اهمیت وقف است.
6- وقف، انفاق خالصانه و دور از منّت
14- وقف، انفاق بیمنت است. چطور؟ آدم وقتی زنده است پول به کسی میدهد، ممکن است منت بگذارد. من بودم که تو را داماد کردم. جهازیهات را من درست کردم. خانهات را من به تو وام دادم. هی میگوید: من من ... اما وقتی وقف میکنی میمیری، دیگر طرف را که استفاده میکند نمیبینی که بر سرش منت بگذاری. بنابراین وقف انفاق بی منت است.
15- خوب، وقف انفاق خالصانه است. چون نیستیم. من نیستم. من همین فکر را برای خودم هم کردم. به رفقایم هم گفتم. آنچه من در تلویزیون میگویم معلوم نیست خدایی باشد. بله من از تلویزیون پول نمیگیرم. در این سی سال هم نگرفتم. اما شهرت که گرفتم. بالاخره مردم به خاطر تلویزیون احترام میکنند، سلام علیک میکنند. بالاخره یا در تلویزیون پول است، پول هم نباشد، پز که در آن است. اما اگر یادداشت مرا یک طلبهی دیگر رفت خواند. آن نه پول دارد نه پز. آن برای قیامت میماند. کارهایی که خودمان میکنیم بو دارد. بوی ریا، سمعه، غرور، عجب، منت، کارهایی که با دست خودت میکنی آفت پذیر است. اما وقف را میدهی و میروی. بنابراین انفاق هست و به اخلاص هم نزدیک است. یعنی انفاق بیآفات است.
16- وقف مضاربه بیضرر با خداست. اینهایی که مضاربه میکنند، پول میدهند ممکن است سرمایهشان از بین برود. همین الآن که داشتم میآمدم در ماشین یک کسی زنگ زد که فلانی پول گرفته برای تجارت ورشکست شد. وقف یعنی مضاربه با خدا. مضاربه با خدا شکست ندارد. چون «إِنَّ اللَّهَ اشْتَرى» (توبه/111) به بهشت میخرد.
7- نقش وقف در تعدیل ثروت
17- وقف گامی برای تعدیل ثروت است. یکی از راههای تعدیل ثروت همین وقف کردن است. اینها ارزش وقف است.
حالا اگر کسی وقف نکند چه میشود؟ اگر کسی وقف نکند مصداق این آیه است. «ما أَغْنى عَنِّی مالِیَهْ» (حاقه/28) آیهی قرآن است. افرادی روز قیامت میگویند: خاک بر سر ما! پول داشتم، پولم به دردم نخورد. «ما أَغْنى عَنِّی مالِیَهْ» این فریاد افرادی است که دارند و انفاق نمیکنند. «یا لَیْتَنی قَدَّمْتُ لِحَیاتی» (فجر/24) آیهی قرآن است. کاش برای قیامت یک چیزی ذخیره کرده بودم. این نالهی افرادی است که انفاق نمیکنند. «رَبِّ ارْجِعُون» (مؤمنون/99) خدایا مرا به دنیا برگردان. عمل صالحی انجام دهم. این شعار کسانی است که وقف نمیکنند.
من یک حرفهای دیگر دارم که میترسم بگویند وقت تمام شد، نرسم اینها را نگویم. توجه! توجه! خواهش میکنم این را توجه کنید. حرف جدی میزنم. چون از خودم نیست.
8- تصرف در اموال وقفی با رعایت احکام شرعی
خرید و فروش وقف حرام است.
واگذاری اموال موقوفه حرام است.
بخشیدن اموال وقفی به کسی حرام است.
عمل کسی که با آگاهی بدون اجازهی متولی در زمین وقفی تصرف میکند، عملش باطل است. بدون اجازهی متولی شرعی میآید در زمین وقف، حتی نماز میخواند، نمازش باطل است. روضه میخواند، روضهاش باطل است. با کمال تأسف ما در بحث زکات به این گناهها گرفتار شدیم. آوردیم که هرکس هرچه زکات بدهد، همان مقدار را هم دولت رویش میگذارد خرج همان روستا میکند. بعضی به دروغ آمدند گفتند: این بیست میلیون زکات است. زکات نبود، الکی گفتند: زکات است. بیست میلیون هم از دولت گرفتند، چهل میلیون حسینیه ساختند. ببینید حسینیه براساس دروغ! در این حسینیه چه کسی منبر میرود؟ چه کسی میخواند، چه کسی آدم میشود؟ چه کسی اصلاح میشود؟ هیئت امنا حق ندارند در موقوفات تصرف کنند. درآمد موقوفات فقط برای متولی شرعی است. هیئت امنا مردم انتخاب کردند، شما هیئت امنا باشید. خیلی خوب هیئت امنا باشند. اما در اموال وقف، یا پول وقف را بگیرند، به اداره اوقاف نگویند. مثلاً بیست میلیون کرایه میگیرند، دو میلیونش را میدهند.
خوب جعل سند، میگوید: آقا سند دارد. سندش جعلی است. سند جعلی سبب مالکیت نمیشود. هرکجا با نظارت متولی شرعی نباشد، غصبی است. حکم غصب دارد، دزدی است. اگر پول اوقاف آنگونه که متولی خواسته خرج نشود، متولی شرعی حکم غصبی دارد. من اینها را هم با فتوای مقام معظم رهبری چک کردم، هم با فتوای بعضی از مراجع قم. غصبی است.
خیلی زشت است به آدم بگویند: دزد! چه چیزی دزدیدم؟ چند تا توجیه میکنند برای اینکه مال مردم را بخورند. 1- میگوید: سی سال است ما در این دکان هستیم. حالا سی سال است در این دکان هستی، باید سال به سال اجارهاش تمدید شود. سی سال پیش شما ماهی فلان مبلغ کمی میدادید. اینکه من چون سی سال است، چهل سال است، پنجاه سال است، پدر در پدرم اینجا بوده است، پس کرایه کم بدهم نه! این مغازه چقدر کرایهاش است؟ حالا چون برای حضرت معصومه است باید بخوری؟ برای امام رضا، برای حضرت عبدالعظیم، شاهچراغ، فلان امامزاده است باید بخوری؟ آقا پدر در پدر من اینجا کار میکردند. پدر در پدرت آن زمان کرایهی خودشان را باید بدهند. الآن این تاریخ کرایهی اینجا چند است؟ چون سابقهی ما زیاد است کرایه کم بدهیم. حرام! حرام! حرام!
کار فرهنگی میکنیم از ما کم بگویید. مثلاً میآید قم به متولی حضرت معصومه میگویند: آقا ما میخواهیم اینجا یک مدرسهی علمیه بسازیم. کتابخانه، درمانگاه، خوب اگر میخواهی کار فرهنگی کنی باید پول حضرت معصومه را بخوری؟ معنای کار فرهنگی حتی حوزه، میخواهی مسجد بسازی، هرکاری میخواهی بکنی، باید از امام رضا، از جیب امام رضا برداریم؟ به اسم اینکه میخواهی کار مذهبی بکنی، شما حق ندارید پول اوقاف را ندهید. آقا این زمین وقفی است. تبدیل کنیم به پاساژ، به مغازه، سودش بیشتر است. حق نداری! مالک گفته: میخواهم این زمین وقف باشد. خوب این زمین سی میلیون درآمده است، به چهار تا مغازه تبدیل کنی شصت میلیون میشود. مالکش چه؟ مالکش آدم بوده، انسان بوده، نیت کرده، میخواسته روی این زمین عزاداری شود. شما این زمین را میفروشی پاساژ میکنی. خوب نیت مالک از بین میرود. مردم باید اعتماد کنند. من بدانم یک چیزی وقف میکنم به نیت من عمل میشود. نگوییم: امروز وقف میکنیم فردا معلوم نیست چه کسی برد و خورد و جابه جا شد. درست است ممکن است سود بیشتری باشد، اما این سود بیشتر اعتماد مردم را سلب میکند. میگوید: آقا من میخواهم اینجا تفسیر خوانده شود. شما میگویی: نه امشب تفسیر تواشیح بگذاریم. بچهها بیشتر جذب میشوند. بابا من اینجا را وقف تفسیر کردم. حالا شما اگر بگویی اینجا را پول تفسیر را میدهیم برای تواشیح یا برای سرود، بچهها خوشمزهتر است، جمع میشوند، این دلیل نیست. دولت هم حق ندارد در زمین وقفی چاه بزند. لولهی گاز، لولهی آب، اگر دولت هم میخواهد خدمات رسانی کند، چاهی، آّی، گازی، آب میخواهد از زمین وقفی برسد، باید دولت پول اوقاف را بدهد. دزدی دولت با دزدی فرد فرق نمیکند. هم دولت میتواند دزدی کند، هم ملت میتواند دزدی کنند. دزدی حرام است، چه از شخص چه از نظام! بنده رییس گاز و آب و برق هستم میخواهم از اینجا لوله رد کنم برای گاز رسانی! خیلی خوب لوله رد کن، اما حق اوقاف را بده... نمیتواند بگوید: چون دولت هستم نمیدهم! چون برای مسجد و کتابخانه است نمیدهم. چون پدر در پدرم اینجا بوده نمیدهم. چون درآمدش بیشتر است تغییر میدهم. و عمل کسانی هم که آگاهانه بدون پرداخت حق وقف به متولی تصرف کنند، اعمالشان هم باطل است.
حالا خدا میداند، خدا میداند چقدر بازاریها و خیابانیها، در این مغازههایی نشستند که کرایهاش خیلی سنگین است، نصف یک صدم، یک پنجم کرایه میدهند به هوای اینکه ما مثلاً کتاب مفاتیح میفروشیم. مفاتیح فروختن هم حرام است. صرف اینکه کتاب مفاتیح میفروشیم نمیتوانید حق اوقاف را ندهید. به هیچ دلیلی حق اوقاف را کسی نمیتواند عوض کند. ما هیئت امنا هستیم، باش! کار فرهنگی میکنیم باش! میخواهیم نمیدانم جمعیت اضافه کنیم باش! اینها هیچ کدام دلیل نیست که ما حق اوقاف را ندهیم. آنوقت اگر لقمهتان حرام شد، حدیث داریم مال حرام در نسل اثر میکند. نگذارید بچههایتان بد عاقبت شوند. لقمهی حرام میدهید فکر نکنید زرنگ هستید. نه این لقمهی حرام از حلقوم بچهات درمیآید. هرکس به حرام تکیه کند از حرام کمش میشود. یک جوانی که در خیابان راه میرود، یک دختر خوشگل میبیند، میگوید: به چه خوشگل است! برویم یک خرده او را ببینیم. آن بیست دقیقه، نیم ساعتی که از این دختر خوشگل کام گرفتی یک سال و نیم ازدواجت عقب میافتد. حدیث داریم کسی اگر از حرام خودش را تأمین کند، خدا از حلال برایش کم میگذارد. که اگر نگاه نمیکردی میگفتی: خدایا من جوان هستم دختر خوشگل را دوست دارم. اما حرام است، نگاه نمیکنم. تو خودت درست کن. اگر چشمت را ببندی کارت باز میشود. چشمچرانی میکنی از حرام ازدواجت عقب میافتد. حدیث داریم رزق هرکسی حلال اندازهگیری شده است. تمام آنهایی که به حرام میپرند خدا از حلال کمش میگذارد، قیامت هم دارد.
خدایا به کسانی که در طول تاریخ وقف کردند، جزای خیر مرحمت بفرما. کسانی که از اوقاف حفاظت میکنند حفظ بفرما. کسانی که مال اوقاف را میخورند و لبشان را پاک میکنند، خدایا اینها مسلمان هستند، حلال زاده هستند، ولی غافل هستند، آنها را از خواب غفلت بیدار کن.
«والسلام علیکم و رحمة الله و برکاته»
--------------------------------------------------------------------------------
«سؤالات مسابقه»
1- در فرهنگ قرآن، کدام واژه مورد مذمّت قرار گرفته است؟
1) کوثر
2) تکاثر
3) کثیر
2- چه کاری، فانی را باقی و منها را به ما تبدیل میکند؟
1) نذر
2) وقف
3) وصیت
3- حضرت امام برای شکستن قدرت شاه چه فرمانی داد؟
1) بستن شیرهای نفت
2) فرار سربازها از سربازخانهها
3) هر دو مورد
4- بر اساس قرآن، مالی که در راه خدا انفاق نشود، به چه صورت در قیامت مجسّم میشود؟
1) آتشی در دهان
2) طوقی بر گردن
3) زنجیری بر پا
5- بر اساس آیه 99 سورهی مؤمنون، درخواست دوزخیان چیست؟
1) بازگشت به دنیا
2) آمرزش گناهان
3) خروج از دوزخ
وقف
تاریخ پخش: 07/11/89
بسم الله الرحمن الرحیم
«الهی انطقنی بالهدی و الهمنی التقوی»
بحث امروز ما دربارهی اهمیت وقف، حسینیهها، مساجد، تکایا، درمانگاهها، حوزههای علمیه، بسیاری از بقعهها، کتابخانهها و... وقف گره خوردن با تاریخ است. یعنی گذشتگان وقف میکنند برای آیندگان، آیندگان بهره میگیرند، درود میفرستند بر گذشتگان. یعنی چیزی که وقف کردی حرام نمیشود. فرق است بین خانهای که من به بچهام میدهم و وقف میکنم بچهام میگوید: خدا پدر بابا را بیامرزد این خانه را برای ما گذاشت. ولی یک قطعه زمین را مردم میگویند: خدا پدر آنها را بیامرزد.
بنده سی سال است در تلویزیون هستم. یک طلبه هستم. هرچه مردم از حدیثها و آیههای من استفاده کردند، هفتاد درصدش به خاطر وقف است. چون هفتاد درصد از بدن انسان آب است. بنده هم بچهی کاشان هستم. آب آب انبارهای کاشان را خوردم. آب انبارهای کاشان هم همه وقف است.
1- وقف مدرسه، مسجد و بیمارستان
امام(ره) و برکاتی که داشت، که میلیونها آدم را راه انداخت، امام طلبهی مدرسهی اراک بوده است. طلبهی مدرسهی قم بوده است. مدارس قم وقفی است. یعنی هر کار خیری، مطهریها، بروجردیها، مراجع، چقدر دانشگاهها وقفی است. چقدر بیمارستانها وقفی است. چقدر زایشگاهها وقفی است. کسی اگر وقف کند در تاریخ شریک میشود و در همه برکاتش شریک است. وقف یعنی من دیگران را دوست دارم. وقف وسیلهی فقر زدایی است. بالاخره وقف یعنی تداوم خودت. انسان وقتی مرد ولی از اموالش استفاده میشود انگار بود. بنده میخواهم باشم که چه کنم؟ به زن و بچهام خرجی بدهم. آن کسی هم که وقف میکند به جامعه خرجی میدهد. یعنی آدمی که وقف میکند، نمیمیرد. چه میگوید:
سعدیا مرد نکونام نمیرد هرگز *** مرده آن است که نامش به نکویی نبرند
قرآن هم میگوید: «إِنَّ الَّذینَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصَّالِحاتِ سَیَجْعَلُ لَهُمُ الرَّحْمنُ وُدًّا» (مریم/96) کسانی که عمل صالح انجام میدهند، «سَیَجْعَلُ»، نمیگوید: «جَعَلَ»، «سَیَجْعَلُ» یعنی در آینده مهرش در دلها مینشیند.
شما نگاه کنید شاه عباس، همه چیزش پرید. کلاهش، تختش، تاجش، خانمهایش، حرمسرایش، قالیهایش، پردهها، فقط آن کاروانسرایی که در راه کربلا است، فقط از شاه عباس کاروانسرایش مانده است.
وقف وسیلهی نشر فرهنگ است. همین امسال محرم و ماه رمضان، هزاران جلسهی سخنرانی تبلیغ دین که یا روی فرش نشستی، یا از دیگ مسی وقفی غذا خوردی. یا منبر وقفی، یا مسجد وقفی، یا حسینیه وقفی، یا از درآمد اوقاف پول دادند به آن واعظ و مداح که قرآن و حدیث را تبلیغ کند.
وقف مبارزه با تکاثر است. «أَلْهَئکُمُ التَّکاَثُر، حَتىَ زُرْتمُُ الْمَقَابِر» (تکاثر/1و 2) در قرآن یک کلمه است، یک واژه است، یک قالبش بد است، یک قالبش خوب است. تکاثر و کوثر همه از «کَثُرَ» کثرت است، زیادی. کوثر خیر است، « إِنَّا أَعْطَیْناکَ الْکَوْثَرَ» (کوثر/1) «تکاثر» شر است. «أَلْهَئکُمُ التَّکاَثُر» تکاثر بد است. کوثر خوب است.
مبارزه با حرص است. من اینها را بنویسم به عنوان یک تابلو، چقدر خوب است که ادارهی اوقاف این کلماتی که من مینویسم را تابلو کند، پوستر کند، و در همهجا بنویسد که این با برکت هم باشد.
2- آثار وقف در زندگی فردی و اجتماعی
سیمای وقف:
1- وقف مبارزه با حرص است.
2- وقف مبارزه با تکاثر است.
3- وقف وسیلهی محبوبیت است.
4- وقف، استمرار حیات طیبه است.
آدمی که خودش نیست ولی از موقوفاتش استفاده میکنند، انگار خودش هست. من نیستم ولی آن زمینی که وقف کردم، مردم از آن زمین استفاده میکنند. انگار هست. اینها که زنده هستند، مردم از آنها استفاده میکنند. آن هم که وقف میکند ولو خودش نیست ولی مردم از مالش استفاده میکنند. استمرار حیات طیبه است.
5- وقف وسیلهی نشر فرهنگ است.
6- وقف باقیات الصالحات است.
7- وقف نوع دوستی است. یعنی من دیگران را هم دوست دارم. آنطور نیست که هرچه دارم خودم بخورم و دهانم را پاک کنم.
8- وقف حلال مشکلات است. چقدر مشکلات را... بچه میخواهد کتاب بخواند، پدرش پول ندارد. میگوید: برو کتابخانه. عروسی میخواهد بگیرد، پول ندارد تالار بگیرد. میگوید: برو تالاری که وقف شده است. برو از سالن موقوفات استفاده کن. میخواهد افطاری بدهد، جا تنگ است، میگوید: برو در حسینیه، سفرهات را در حسینیه بیانداز.
9- وقف نشانهی ایمان به معاد است.
10- وقف تعاون است.
11- وقف شرکت در اعمال دیگران است. من که میروم در کتابخانه مطالعه میکنم از کتاب وقفی، بعد میآیم آن حرفهایی که یاد گرفتم میگویم، هرچه مردم یاد گرفتند، ضمن اینکه خود من ثواب دارم، آن کسی هم که این کتاب وقفی را در اختیار من گذاشت، در کار من شریک است.
12- وقف فانی را باقی کردن است. وقف آن چیزی را که فانی است، از بین میرود، مُهر بقا رویش میزنند.
13- وقف من، ما شدن است. آدمی که مال برای خودش است میشود من، وقتی وقف کرد، من میشود ما. وقف منها را ما میکند. فانی را باقی میکند. ادنی را اعلی میکند. «أَ تَسْتَبْدِلُونَ الَّذی هُوَ أَدْنى بِالَّذی هُوَ خَیْر» (بقره/61) یعنی چیز کم را زیاد میکند. چون مُهر خدا به آن میخورد.
14- وقف نشانهی علاقهی گذشتگان به آیندگان.
خوب، کسانی که وقف نمیکنند... خیلی ما آدم در مملکت داریم، بیشتر عمرش را کرده است. مثلاً بالای 65، 70 سالش است. دخترهایش به لطف خدا عروس شدند. سر زندگی هستند. پسرهایش به لطف خدا داماد شدند. خوب شما که شش تا بچه داری، شش تا سر زندگی رفتند. حالا فکر کن، هفت تا داشتی چه کار میکردی؟ شما سه تا بچه داری، اگر چهار تا داشتی چه کار میکردی؟ هرکسی احساس کند خدا یک اولاد بیشتر به او داده بود. چطور برای آن اولاد یک جهازیه تهیه میکرد. یک خانه تهیه میکرد. یک چیزی وقف کنیم. جمع شویم با هم یک چیزی وقف کنیم. صلواتی بفرستید... (صلوات حضار)
بنده با هیچ احدی شریک نیستم. در هیچ طرح اقتصادی شریک نبودم و نیستم و نخواهم شد. ولی یادداشتهایی دارم به عنوان یک طلبه مطالعاتی دارم. آمدیم حدوداً بیست میلیون خرج کردیم چند سال، تمام یادداشتهای چند سالهام را تایپ کردند. اعراب گذاری کردیم، سند سازی کردیم. نمایه گذاری کردیم. در یک سیدی، دو هزار سخنرانی تلویزیونی در یک سیدی. این سیدی حدوداً صد هزار تا تا به حال تکثیر شده است، صد هزار تا خانه است. بنده خدا میخواهد راجع به لباس صحبت کند. میآورد حرف لباس، قرآن و لباس، حدیث و لباس، رنگ لباس، جنس لباس، لباس احرام، لباس دزدی، لباس طفل، لباس عروس، لباس دادن به بیلباسها، «لِباسُ التَّقْوى» (اعراف/26)، «هُنَّ لِباسٌ لَکُمْ» (بقره/187) همسر برای همسر لباس است. آنچه راجع به لباس است در این سیدی است. یک بحث کامل، دو هزار سخنرانی در صد هزار خانه میرود، با پول یک ماشین. ده میلیون، بیست میلیون، پول دو تا ماشین، حالا بنده میتوانم یادداشتهایم را بدهم. من نمیدانم این شعرایی که شعرهایشان را به کسی نمیدهند، کسی که یادداشتش را به کسی نمیدهد چه فکری میکند؟ بخل چرا؟ هرکس هرچه دارد میتواند وقف کند. ما هنوز تصمیم نگرفتیم ببینیم چه کاری از ما میآید و ما خیلی کارهای قشنگی میتوانیم بکنیم.
3- خاطرهای از پدر مرحوم کوثری
آقای کوثری برای امام روضه میخواند. مهمانش شدم. گفت: اتاق بغل پدرم است بروید ببینید. خود آقای کوثری پیر بود. میگفت: پدرم هست بروید ببینید. رفتیم دیدیم یک پیرمردی است، حدود 90 سال. به قدری لاغر نمیتوانست از جا بلند شود. نشسته زندگی میکرد. گفتم: آقای کوثری احوالت چطور است؟ گفت: من هم به درد جنگ میخورم. پیرمرد نود ساله، ایام جنگ بود خانهاش رفتیم. گفتم: شما برای رزمندهها دعا کنید. گفت: دیگر کاری از من نمیآید؟ هرچه نگاه کردم دیدم نه، این عدس هم نمیتواند پاک کند. گفتم: نه هیچ کاری از شما برنمیآید. گفت: فکرهایت را بکن. آدم نود ساله! گفت: من شبها خوابم نمیبرد. رادیو بغداد را گوش میدهم، با قلم و کاغذ، این ایرانیهایی که اسیر عراقیها شدند دو بعد از نصف شب در رادیو عراق میآیند، مثلاً میگوید: من محسن قرائتی هستم، در کربلای پنج، عملیات کربلای پنج اسیر شدم. هرکس صدای من را میشنود خبر سلامتی من را به پدرم بدهد. شهرستان کاشان، این شماره تلفن... میگفت: هرچه میگوید تند تند مینویسم. فردا به پدر و مادرش زنگ میزنم که من کوثری هستم، پدر همان آقایی که برای امام روضه میخواند. پسر شما دیشب دو بعد از نصف شب در رادیو بغداد صحبت کرد. میگفت: خدا میداند چه هیجانی راه میاندازند. پیرمرد نود ساله که نمیتواند از سر جایش بلند شود و نصف شب خوابش نمیبرد، باز از همان بیخوابی نصف شب به نفع اسلام استفاده میکند. ما نمیشود روی خودمان مهندسی کنیم، که چه کاری از ما میآید؟ نمیشود حساب کنیم.
مشهد یک جوان هیپی بود، زلفهای زیادی داشت. پدرش دوست نداشت، گفت: برو سرت را ماشین کن. هرچه نصیحت میکرد، فایده نکرد. گفت: اگر سرت را اصلاح کنی یک ماشین برایت میخرم. گفت: من زلفهایم را بیشتر از ماشین دوست دارم. گفت: خدا مرگت بدهد. گفت: با همین زلفها در گور میروم. با همین زلفها در گور میروم. پدر دید دیگر خسته شد او را رها کرد. پدرش گفت: یک روز آمدم دیدم پسرم سرش را ماشین کرده است. گفتیم: لابد رفیقهایش به او گفتند: احمق برو سرت را اصلاح کن، یک ماشین بگیر. مو دوباره درمیآید! تو یک ماشین را به خاطر یک سیر مو... رفیقهایش کُکش کردند. گفتم: خوب آن روز گفتم: اصلاح کن. گوش ندادی، حالا چطور شد؟ گفت: من به خاطر ماشین اصلاح نکردم. امام از پاریس دستور داده شیر نفت را ببندید، تا کمر اقتصادی شاه بشکند. سربازها از سربازخانه فرار کنند، تا کمر نظامی شاه بشکند. لشگر هفتاد و هفت مشهد سربازها فرار کردند، سربازها چون سرشان را تراشیده بودند، در خیابان شناخته میشدند، پلیس اینها را میگرفت. حکومت دست شاه بود. ما هیپیهای مشهد تصمیم گرفتیم سرمان را ماشین کنیم در خیابانها راه برویم که آنها با ما قاطی شوند، آنها گیر نکنند. بنده هیپی هستم، اما با موی سرم به انقلاب خدمت میکنم. ببینید انرژی هستهای که در طبیعت نیست، در هر کلهای یک انرژی هستهای است. در هر کلهای منتهی ننشستیم ناخنک بزنیم، یعنی واقعاً کاری بیش از این از من نمیآید؟ چرا، چرا...
ماه رمضان طلبههای مختلف کشورهای مختلف را دعوت کردم، آنها را پای تخته سیاه میکردیم، روش کلاسداری، از کشورهای مختلف دنیا، کلاسداری را تمرین میکردیم. یعنی بنده زبان کاشانی دارم، ولی میتوانم کلاسداریام را به این طلبه القا کنم، طلبهی ترکی و اندونزی و این طرف و آن طرف بتواند برای جوانهای آنجا کلاسداری کند. ننشستهایم، آدمهایی که پول دارند میتوانند از پولشان استفاده کنند، فکر باید بکنند. البته توفیق الهی هم باید کمک کند.
بعضیها که وقف نمیکنند، قرآن میگوید: «یَحْسَبُ أَنَّ مالَهُ أَخْلَدَهُ» (همزه/3) تو فکر میکنی مالت به تو ابدیت میدهد؟ «وَ لا یَحْسَبَنَّ الَّذینَ یَبْخَلُونَ بِما آتاهُمُ اللَّهُ مِنْ فَضْلِهِ هُوَ خَیْراً لَهُم» (آلعمران/180) آنهایی که پولدار هستند و وقف نمیکنند، فکر نکنند خیر است. «بَلْ هُوَ شَرٌّ لَهُم» (آلعمران/180) شر است. «سَیُطَوَّقُونَ ما بَخِلُوا» (آلعمران/180) قرآن میگوید. حدیث نیست. قرآن میگوید: کسانی که مال دارند و کمک نمیکنند مالشان طوق میشود و قیامت به گردنشان میافتد.
4- آثار وقف، پس از مرگ واقف
مسألهی وقف خیلی ارزش دارد. روایت داریم که انسان که می میرد سه چیز بعدش میماند. یکی صدقهی جاریه، یکی سنتی که به آن عمل شود. یکی اولاد صالحی که در حقش دعا کند، اینها جز باقیات الصالحات است. کسانی که میگویند: وقف نکن، چون گاهی آدم میخواهد وقف کند، دور و اطراف میگویند: وقف نکن. پیری داری، کوری داری، نمیدانی آینده چه میشود. الآن وقف میکنی ممکن است فردا... مثل بعضی از مغازهدارها میگویند: پول خرد داری؟ میگوید: نه! بچهاش میگوید: آقاجان تو که داری، چرا به این گفتی نه؟ خفه شو! من خودم یک ساعت دیگر میخواهم. یعنی میگوید: حالا نمیدهم برای اینکه ممکن است بعداً... شما امروز بده فردا خدا بزرگ است. پس توکل چیست؟ پس توکل چیست؟
یک جوانی پیش من آمد، گفت: آقای قرائتی میخواهم داماد شوم. یک دختری برای ما معرفی کن که صد در صد خوب باشد. گفتم: پس خدا را از خدایی بیاندازید. چون اگر صد در صد خوب باشد، جای دیگری برای توکل نیست. مثل دو دو تا، چهار تا. چه خدا باشد، چه خدا نباشد. توکل معنایش این است که یک سری از چیزها را ما نمیدانیم. ما باید مشورت کنیم تحقیق کنیم. اما آینده چه میشود، ممکن است همهی دقتهایت را بکنی، باز هم ببینی همسر تو آن کسی که میخواستی نیست. باید توکل کرد. کسانی که میخواهند صد در صد مطمئن باشند، یعنی خدا بیخدا! اینکه نمیشود. بنابراین میگوید: وقف نکن. پیری داری، کوری داری. اینها مشکل توکل دارند. گاهی انسان نان هم روی دستش است، و گرسنگی میخورد. اینطور نیست که شما اگر داشته باشی، وضعت خوب باشد. ممکن است نان روی دستت هم باشد باز هم گرسنگی بخوری.
5- گرسنه خوابیدن با داشتن چهل نان!
من یک قصه دارم برای خودم بگویم. خدا همهی اموات را رحمت کند. پدر من، من را فرستاد طلبه شوم. خوب پنجاه سال پیش که من طلبه شدم، من 15 سالگی طلبه شدم، الآن 65 سالم است. 50 سال پیش آخوندی خیلی شغل عرض کنم به حضور جنابعالی که ضعیفی بود. هنوز هم ضعیف است. جز عدهای که مسئول هستند و حالا یا قاضی هستند، یا واعظ هستند، یا نویسنده هستند، بالاترین حقوق طلبههای قم دویست، سیصد تومان بیشتر نیست. باسواد ترین طلبههای قم که دو سه برابر خیلیها درس خوانده باشد، حقوقش دویست، سیصد تومان بیشتر نیست. بله حالا یک عده وکیل می شوند، وزیر می شوند، واعظ میشوند، نویسنده میشوند، آنها دیگر نجات پیدا میکنند. ولی بدنهی طلبهها زندگیشان روی شمعک است. پدر من که من را فرستاد طلبه شوم، خیلی از مردم او را ترساندند. که این طلبه شد گرسنگی، بدبختی، تو بازاری هستی چرا پسرت را آخوند کردی؟
و حتی یادم هست یک پیرمرد تاجر در مغازه آمد، این را بچه بودم و این را دیدم. گفت: حاجی! به پدرم گفت: اشتباه کردی پسرت را آخوند کردی. پس اشتباه دوم را نکنی. گفت: اشتباه دوم چیست؟ گفت: اگر خواستی زنش بدهی حتماً زن سیدش بده. که مردم بگویند: زنش سید است، به خاطر سیدی زنش به او خمس بدهند. آنوقت این سر سفرهی خانمش بنشیند و زندگی کند که من آنروز خیلی اذیت شدم. خیلی در دوران نوجوانی گفتم: خدایا یعنی آخوند باید اینطور گرسنگی بخورد، که اگر خواست زن بگیرد، زن سید... زن سید ارزش است ولی نه به خاطر اینکه مثلاً به اسم زن من، خمس به زن من بدهند، آنوقت من سر سفرهی زنم...
از بس ترسانده بودند، ایشان ما که طلبهی نجف بودیم، امام ترکیه بود، من آن زمان طلبهی نجف بودم. پدر ما یک پولی فرستاد گفت: برو مکه که من خاطرم جمع باشد. تو دیگر فقیر نمیشوی. چون حج آدم را از فقر بیمه میکند. چون با ماشین میخواستیم برویم یک چهل تا نان گرفتیم، حدود یک ماه در سفر بودیم. کاروان که نداشتیم. روی پای خودمان بودیم. نان را خشک میکردیم در کیسهی شکری که رفت و برگشت نان خشک داشته باشیم. آنجا گفتم: چهل تا نان برای مکه میخواهم. گفت: آخر شب بیا بگیر. رفتیم چهل تا نان را روی دست ما گذاشت. بعد گفتم: یکی را هم بده امشب بخورم. گفتم: یکی بده امشب بخورم ندارد. خوب چهل تا نان است یکی را بخور. مثل کسی که یک کامیون انگور دارد، بگوید: آقا یک نیم کلیو هم بده خودم بخورم. از همان چهل... اصلاً دیدم سؤالم سؤال غلطی است. گفتم: آقا ببخشید. من چهل تا نان دستم است یکی را میخورم. یکی برای امشب، این فکر فکر غلطی است. آدمی که چهل تا نان دستش است که گرسنگی نمیخورد. آمدیم مدرسه بنا است خشک شود، اتاقم کوچک بود، اتاق بغلی نانها را پهن کردیم، اتاق خودمان رفتیم. خواستیم غذا بخوریم، رفتیم این نان را برداریم دیدیم این اتاق بغلی در را بسته و رفته است. سفرهی خودمان نان نیست. دویدیم بیرون نان بگیریم، دیدیم در مدرسه را هم بستند. رفتیم برنج بپزیم، دیدیم روغن نداریم. رفتیم بخوابیم دیدیم گرسنهمان است.
شصت هفتاد تا اتاق بود، همه چراغها خاموش، سه تا اتاق روشن بود. رفتم گفتم: آقا نان در سفرهی شما نیست؟ سفره را باز کردند یک ته نان سیاه و ذراتی که در سفره میماند، در عمرم شصت و پنج سال است یک شب نان گدایی خوردم. و آن شبی بود که چهل تا نان روی دست من بود. خدا میخواست بگوید: حواست را جمع کن. دیگر نگویی: کسی که چهل تا نان روی دستش است گرسنگی نمیخورد. یوسف لب چاه خندید. گفتند: چرا میخندی؟ گفت: یک روز نگاه به برادرهایم کردم،گفتم: با بودن این برادرها کسی نمیتواند به من بگوید: بالای چشمت ابرو است. حالا میبینم به همان که تکیه کردم، همان من را در چاه میاندازد. به هرچه تکیه کنی، همان... نمیشود در دنیا عاشق کسی شد. به دنیا دل ببندی همان تو را زجر میدهد. همان که به تو میچسبد مثل چسب، وقتی میخواهی بکنی جیز و ویز میکنی. اینهایی که وقف نمیکنند...
وقف یکی دیگر از برکاتش این است.
12- جلوگیری از بریز و بپاش وارثان است. آدم که مال زیاد گذاشت، وارثان بخور بخور راه میاندازند. اسراف و تبذیر میکنند. اما اگر بخشی از مالش را وقف کرد، یک چیزی هم برای وارثها بگذارد. دیگر اینقدر نیست که به عیاشی بیافتند. وقف جلوگیری کردن از اسراف و تبذیر وارثان است. دیگر وارث خیلی پول نیست که در آن شیرجه برود، جلوگیری از اسراف و این...
13- کسی که از پول نگذرد در خط قارون است. کسی که از پول بگذرد در خط خدیجه است. خدیجه مال کثیر داد، خداوند به کوثرش رساند. خدیجه پولدار بود. مال کثیر داد، مادر کوثر شد. مال کثیر بدهیم تا به کوثر برسیم. وقف از کثیر گذشتن و به کوثر رسیدن است. این هم یک... من دلم میخواهد این بحث امروز ما را ادارهی اوقاف یک پوستر کند. چون از خودم نیست. من حرفهایم ارزش ندارد. اینها چیزهایی است که محصول سی چهل ساعت مطالعه بوده که من دیشب فقط چهار ساعت نشستم اینها را تنظیم کردم. یک تابلویی از این دربیاوریم. مردم هم اگر بشنوند، مردم ما مردم خوبی هستند، منتهی ما غافل میشویم. این اهمیت وقف است.
6- وقف، انفاق خالصانه و دور از منّت
14- وقف، انفاق بیمنت است. چطور؟ آدم وقتی زنده است پول به کسی میدهد، ممکن است منت بگذارد. من بودم که تو را داماد کردم. جهازیهات را من درست کردم. خانهات را من به تو وام دادم. هی میگوید: من من ... اما وقتی وقف میکنی میمیری، دیگر طرف را که استفاده میکند نمیبینی که بر سرش منت بگذاری. بنابراین وقف انفاق بی منت است.
15- خوب، وقف انفاق خالصانه است. چون نیستیم. من نیستم. من همین فکر را برای خودم هم کردم. به رفقایم هم گفتم. آنچه من در تلویزیون میگویم معلوم نیست خدایی باشد. بله من از تلویزیون پول نمیگیرم. در این سی سال هم نگرفتم. اما شهرت که گرفتم. بالاخره مردم به خاطر تلویزیون احترام میکنند، سلام علیک میکنند. بالاخره یا در تلویزیون پول است، پول هم نباشد، پز که در آن است. اما اگر یادداشت مرا یک طلبهی دیگر رفت خواند. آن نه پول دارد نه پز. آن برای قیامت میماند. کارهایی که خودمان میکنیم بو دارد. بوی ریا، سمعه، غرور، عجب، منت، کارهایی که با دست خودت میکنی آفت پذیر است. اما وقف را میدهی و میروی. بنابراین انفاق هست و به اخلاص هم نزدیک است. یعنی انفاق بیآفات است.
16- وقف مضاربه بیضرر با خداست. اینهایی که مضاربه میکنند، پول میدهند ممکن است سرمایهشان از بین برود. همین الآن که داشتم میآمدم در ماشین یک کسی زنگ زد که فلانی پول گرفته برای تجارت ورشکست شد. وقف یعنی مضاربه با خدا. مضاربه با خدا شکست ندارد. چون «إِنَّ اللَّهَ اشْتَرى» (توبه/111) به بهشت میخرد.
7- نقش وقف در تعدیل ثروت
17- وقف گامی برای تعدیل ثروت است. یکی از راههای تعدیل ثروت همین وقف کردن است. اینها ارزش وقف است.
حالا اگر کسی وقف نکند چه میشود؟ اگر کسی وقف نکند مصداق این آیه است. «ما أَغْنى عَنِّی مالِیَهْ» (حاقه/28) آیهی قرآن است. افرادی روز قیامت میگویند: خاک بر سر ما! پول داشتم، پولم به دردم نخورد. «ما أَغْنى عَنِّی مالِیَهْ» این فریاد افرادی است که دارند و انفاق نمیکنند. «یا لَیْتَنی قَدَّمْتُ لِحَیاتی» (فجر/24) آیهی قرآن است. کاش برای قیامت یک چیزی ذخیره کرده بودم. این نالهی افرادی است که انفاق نمیکنند. «رَبِّ ارْجِعُون» (مؤمنون/99) خدایا مرا به دنیا برگردان. عمل صالحی انجام دهم. این شعار کسانی است که وقف نمیکنند.
من یک حرفهای دیگر دارم که میترسم بگویند وقت تمام شد، نرسم اینها را نگویم. توجه! توجه! خواهش میکنم این را توجه کنید. حرف جدی میزنم. چون از خودم نیست.
8- تصرف در اموال وقفی با رعایت احکام شرعی
خرید و فروش وقف حرام است.
واگذاری اموال موقوفه حرام است.
بخشیدن اموال وقفی به کسی حرام است.
عمل کسی که با آگاهی بدون اجازهی متولی در زمین وقفی تصرف میکند، عملش باطل است. بدون اجازهی متولی شرعی میآید در زمین وقف، حتی نماز میخواند، نمازش باطل است. روضه میخواند، روضهاش باطل است. با کمال تأسف ما در بحث زکات به این گناهها گرفتار شدیم. آوردیم که هرکس هرچه زکات بدهد، همان مقدار را هم دولت رویش میگذارد خرج همان روستا میکند. بعضی به دروغ آمدند گفتند: این بیست میلیون زکات است. زکات نبود، الکی گفتند: زکات است. بیست میلیون هم از دولت گرفتند، چهل میلیون حسینیه ساختند. ببینید حسینیه براساس دروغ! در این حسینیه چه کسی منبر میرود؟ چه کسی میخواند، چه کسی آدم میشود؟ چه کسی اصلاح میشود؟ هیئت امنا حق ندارند در موقوفات تصرف کنند. درآمد موقوفات فقط برای متولی شرعی است. هیئت امنا مردم انتخاب کردند، شما هیئت امنا باشید. خیلی خوب هیئت امنا باشند. اما در اموال وقف، یا پول وقف را بگیرند، به اداره اوقاف نگویند. مثلاً بیست میلیون کرایه میگیرند، دو میلیونش را میدهند.
خوب جعل سند، میگوید: آقا سند دارد. سندش جعلی است. سند جعلی سبب مالکیت نمیشود. هرکجا با نظارت متولی شرعی نباشد، غصبی است. حکم غصب دارد، دزدی است. اگر پول اوقاف آنگونه که متولی خواسته خرج نشود، متولی شرعی حکم غصبی دارد. من اینها را هم با فتوای مقام معظم رهبری چک کردم، هم با فتوای بعضی از مراجع قم. غصبی است.
خیلی زشت است به آدم بگویند: دزد! چه چیزی دزدیدم؟ چند تا توجیه میکنند برای اینکه مال مردم را بخورند. 1- میگوید: سی سال است ما در این دکان هستیم. حالا سی سال است در این دکان هستی، باید سال به سال اجارهاش تمدید شود. سی سال پیش شما ماهی فلان مبلغ کمی میدادید. اینکه من چون سی سال است، چهل سال است، پنجاه سال است، پدر در پدرم اینجا بوده است، پس کرایه کم بدهم نه! این مغازه چقدر کرایهاش است؟ حالا چون برای حضرت معصومه است باید بخوری؟ برای امام رضا، برای حضرت عبدالعظیم، شاهچراغ، فلان امامزاده است باید بخوری؟ آقا پدر در پدر من اینجا کار میکردند. پدر در پدرت آن زمان کرایهی خودشان را باید بدهند. الآن این تاریخ کرایهی اینجا چند است؟ چون سابقهی ما زیاد است کرایه کم بدهیم. حرام! حرام! حرام!
کار فرهنگی میکنیم از ما کم بگویید. مثلاً میآید قم به متولی حضرت معصومه میگویند: آقا ما میخواهیم اینجا یک مدرسهی علمیه بسازیم. کتابخانه، درمانگاه، خوب اگر میخواهی کار فرهنگی کنی باید پول حضرت معصومه را بخوری؟ معنای کار فرهنگی حتی حوزه، میخواهی مسجد بسازی، هرکاری میخواهی بکنی، باید از امام رضا، از جیب امام رضا برداریم؟ به اسم اینکه میخواهی کار مذهبی بکنی، شما حق ندارید پول اوقاف را ندهید. آقا این زمین وقفی است. تبدیل کنیم به پاساژ، به مغازه، سودش بیشتر است. حق نداری! مالک گفته: میخواهم این زمین وقف باشد. خوب این زمین سی میلیون درآمده است، به چهار تا مغازه تبدیل کنی شصت میلیون میشود. مالکش چه؟ مالکش آدم بوده، انسان بوده، نیت کرده، میخواسته روی این زمین عزاداری شود. شما این زمین را میفروشی پاساژ میکنی. خوب نیت مالک از بین میرود. مردم باید اعتماد کنند. من بدانم یک چیزی وقف میکنم به نیت من عمل میشود. نگوییم: امروز وقف میکنیم فردا معلوم نیست چه کسی برد و خورد و جابه جا شد. درست است ممکن است سود بیشتری باشد، اما این سود بیشتر اعتماد مردم را سلب میکند. میگوید: آقا من میخواهم اینجا تفسیر خوانده شود. شما میگویی: نه امشب تفسیر تواشیح بگذاریم. بچهها بیشتر جذب میشوند. بابا من اینجا را وقف تفسیر کردم. حالا شما اگر بگویی اینجا را پول تفسیر را میدهیم برای تواشیح یا برای سرود، بچهها خوشمزهتر است، جمع میشوند، این دلیل نیست. دولت هم حق ندارد در زمین وقفی چاه بزند. لولهی گاز، لولهی آب، اگر دولت هم میخواهد خدمات رسانی کند، چاهی، آّی، گازی، آب میخواهد از زمین وقفی برسد، باید دولت پول اوقاف را بدهد. دزدی دولت با دزدی فرد فرق نمیکند. هم دولت میتواند دزدی کند، هم ملت میتواند دزدی کنند. دزدی حرام است، چه از شخص چه از نظام! بنده رییس گاز و آب و برق هستم میخواهم از اینجا لوله رد کنم برای گاز رسانی! خیلی خوب لوله رد کن، اما حق اوقاف را بده... نمیتواند بگوید: چون دولت هستم نمیدهم! چون برای مسجد و کتابخانه است نمیدهم. چون پدر در پدرم اینجا بوده نمیدهم. چون درآمدش بیشتر است تغییر میدهم. و عمل کسانی هم که آگاهانه بدون پرداخت حق وقف به متولی تصرف کنند، اعمالشان هم باطل است.
حالا خدا میداند، خدا میداند چقدر بازاریها و خیابانیها، در این مغازههایی نشستند که کرایهاش خیلی سنگین است، نصف یک صدم، یک پنجم کرایه میدهند به هوای اینکه ما مثلاً کتاب مفاتیح میفروشیم. مفاتیح فروختن هم حرام است. صرف اینکه کتاب مفاتیح میفروشیم نمیتوانید حق اوقاف را ندهید. به هیچ دلیلی حق اوقاف را کسی نمیتواند عوض کند. ما هیئت امنا هستیم، باش! کار فرهنگی میکنیم باش! میخواهیم نمیدانم جمعیت اضافه کنیم باش! اینها هیچ کدام دلیل نیست که ما حق اوقاف را ندهیم. آنوقت اگر لقمهتان حرام شد، حدیث داریم مال حرام در نسل اثر میکند. نگذارید بچههایتان بد عاقبت شوند. لقمهی حرام میدهید فکر نکنید زرنگ هستید. نه این لقمهی حرام از حلقوم بچهات درمیآید. هرکس به حرام تکیه کند از حرام کمش میشود. یک جوانی که در خیابان راه میرود، یک دختر خوشگل میبیند، میگوید: به چه خوشگل است! برویم یک خرده او را ببینیم. آن بیست دقیقه، نیم ساعتی که از این دختر خوشگل کام گرفتی یک سال و نیم ازدواجت عقب میافتد. حدیث داریم کسی اگر از حرام خودش را تأمین کند، خدا از حلال برایش کم میگذارد. که اگر نگاه نمیکردی میگفتی: خدایا من جوان هستم دختر خوشگل را دوست دارم. اما حرام است، نگاه نمیکنم. تو خودت درست کن. اگر چشمت را ببندی کارت باز میشود. چشمچرانی میکنی از حرام ازدواجت عقب میافتد. حدیث داریم رزق هرکسی حلال اندازهگیری شده است. تمام آنهایی که به حرام میپرند خدا از حلال کمش میگذارد، قیامت هم دارد.
خدایا به کسانی که در طول تاریخ وقف کردند، جزای خیر مرحمت بفرما. کسانی که از اوقاف حفاظت میکنند حفظ بفرما. کسانی که مال اوقاف را میخورند و لبشان را پاک میکنند، خدایا اینها مسلمان هستند، حلال زاده هستند، ولی غافل هستند، آنها را از خواب غفلت بیدار کن.
«والسلام علیکم و رحمة الله و برکاته»
--------------------------------------------------------------------------------
«سؤالات مسابقه»
1- در فرهنگ قرآن، کدام واژه مورد مذمّت قرار گرفته است؟
1) کوثر
2) تکاثر
3) کثیر
2- چه کاری، فانی را باقی و منها را به ما تبدیل میکند؟
1) نذر
2) وقف
3) وصیت
3- حضرت امام برای شکستن قدرت شاه چه فرمانی داد؟
1) بستن شیرهای نفت
2) فرار سربازها از سربازخانهها
3) هر دو مورد
4- بر اساس قرآن، مالی که در راه خدا انفاق نشود، به چه صورت در قیامت مجسّم میشود؟
1) آتشی در دهان
2) طوقی بر گردن
3) زنجیری بر پا
5- بر اساس آیه 99 سورهی مؤمنون، درخواست دوزخیان چیست؟
1) بازگشت به دنیا
2) آمرزش گناهان
3) خروج از دوزخ
سلمان فارسی(1)
تاریخ پخش: 23/10/89
بسم الله الرحمن الرحیم
«الهی انطقنی بالهدی و الهمنی التقوی»
بحث امشب میخواهیم یک خرده آشنا بشویم با سلمان فارسی. یعنی هر ایرانی باید بتواند حداقل یک صفحه در مورد سلمان بنویسد. سلمان چه کسی بود؟ جبرئیل بر پیغمبر نازل شد، گفت: محمد! خدا گفت: سلام مرا، یعنی سلام خدا را به سلمان برسان. اگر هم بناست آدم در خط ملیگرایی برود، یک کسانی باشند که تاریخ را بریدند و جلو رفتند. بالاتر از مرزها و لهجهها! وگرنه ملیگرایی که آدم روی دهش، شهرش، وطنش، محلهاش، کوچهاش، خیابانش، تعصب داشته باشد، اینها خیلی مهم نیست.
1- سلمان به دنبال شناخت حقیقت
خوب عرض کنم که خود سلمان میگوید: من قبلاً زرتشتی بودم، بعد کلیسا میرفتم. و راز و نیاز و نیایش آنها را دیدم. فکر کردم که از ایران به دمشق، شام بروم. دنبال یک برتری میگشت و بالاخره موصل رفت و بعد روم رفت و آنجا علمای مسیحی را هم دید و میگفت که یک استاد داشتم به من گفت: تو دنبال چه میگردی؟ آن کسی که دنبالش میگردی در مکه مبعوث شده است. برو پیدایش کن، گمشدهات را پیدا میکنی. از این چه میفهمیم؟ آخر ما الآن آدم داریم که نشسته است، کتاب روی طاقچه است، حال ندارد بلند شود بخواند. حالا من نمیگویم: چه کسی بود. چون میدانم او چه کسی بود. کسی را سراغ دارم، زیر لحاف میرفت. از سقف یک زنجیر آویزان کرده بود. دو تا گیره داشت. یک گیره این طوری، یک گیره این طوری. آنوقت این کتاب را به گیره وصل میکرد، همینطور زیر لحاف مطالعه میکرد. حال نداشت با دستهایش کتاب را نگه دارد. بدون امکانات چقدر عاشق بودند. یک قصه است نصفش را میدانید، نصفش را نمیدانید. آن نصفی که میدانید این است که حضرت وقتی وارد مدینه شد دویدند افسار شتر را بکشند، میخواستند بگویند: بیا محلهی ما! او میگفت: بیا محلهی ما، او میگفت: بیا محلهی ما، میخواستند بگویند: افتخار کنند که پیغمبر روز ورود به مدینه مهمان قبیلهی ما شد. حضرت دید حالا روز ورود کشمکش است. او میکشید و من میکشیدم. گفت: آقا هیچ کاری نداریم. هرجا شتر خوابید! یعنی چه؟ برای اینکه فتنه را بخواباند، گفت: من بیطرف هستم. هرجا شتر خوابید. شد؟ که من از این استفاده میکنم که کسانی که میخواهند کار فرهنگی بکنند، مثل استاد دانشگاه، طلبه، مدرس، عالم، وقتی میخواهد با فکر مردم کار بکند باید این تنشها را برطرف کند. روز اول پیغمبر آمده مردم را به خدا دعوت کند. حالا این میگوید: نخیر این طرفدار آن قبیله است. بگوید: نخیر این طرفدار آن قبیله است. اگر پیغمبر مسألهدار باشد، موفق نیست. باید آدم بیمسألهای باشد.
شتر در خانهی کسی به نام ابو ایوب انصاری خوابید. تا اینجا را شنیدید. از اینجا را میخواهم بگویم که نشنیدهاید. یک حدیثی این بعد از پیغمبر شنید. گفت: این حدیث به پیغمبر در خانهی من نازل شد. شتر در خانهی من خوابید. پیغمبر وارد خانهی من شد. من خیلی حرف از پیغمبر شنیدم. این حدیث را چه کسی شنیده است؟ گفتند: فلانی و الآن مصر است. از مدینه به مصر رفت، برای شنیدن این حدیث.
سلمان فارسی دانشجو بود. دانشجو یعنی سراغ دانش برود. ما خیلی از جلساتی که مینشینیم جلسات فامیلی است. تبدیل به گفت و شنودهای علمی کنیم. آقا شما چه کاره هستید؟ من نخود فروش هستم. خوب نخود از کجای ایران، تولید نخود در کجای ایران بیشتر است؟ چند رقم نخود داریم؟ آیا مناطقی که نخود تولید میکند، مزههای نخود هم با هم فرق دارد؟ مثلاً مزهی برنجها فرق میکند. اصلاً با همان نخود فروشانی که نشستی، از اطلاعاتش استفاده کن.
یکی از بزرگان از مراجع، من یکوقتی ایشان را دیدم. بعد فهمیدیم ایشان با یک مارگیر آشنا شده گفته: علم مارگیری را به من هم یاد بده. مرجع تقلید بود. میگفت: من مارگیری هم بلد هستم. آدم پهلوی هرکسی نشست باید استفاده کند. حالا استفادهی یک چیز عادی چه برسد به استفاده چیزهای معنوی. سلمان فارسی عاشق علم بود. چند تا کشور رفت که چیزی یاد بگیرد و این افتخار ایرانیها است.
2- برده شدن سلمان به دست راهزنان
خوب، بالاخره میگفت که پیغمبر را پیدا کردم. رفتم و آنجا در راه، راهزنها، دزدها اموال من را گرفتند و من را به عنوان غلام فروختند. سلمانی که دنبال تحصیل می رود در راه دزدها، آدمرباها او را میربایند، سلمان را میدزدند. به عنوان برده او را میفروشند. ایشان در باغ یک یهودی در مدینه کار میکرد و به هر حال خدمت پیغمبر رسید، روی پایش افتاد و پایش را بوسید. ماجرای خودش را نقل کرد.
چون برده بود، در جنگ بدر و احد، نتوانست بیاید، چون اربابش یهودی بود و اجازه نمیداد. اما بعداً که مسلمان شد و آزاد شد، در جنگ خندق و سایر جنگها شرکت میکرد. در دو جبهه سلمان نبود آن هم به خاطر اینکه نوکر مردم بود و اربابش اجازه نمیداد. این هم خودش یک درسی است که وقتی آدم اجیر است نباید جا خالی کند. نگوید: گور پدرش یهودی است. بالاخره یا یهودی، یا مسیحی، هرچه هست. تو فعلاً کارگر او هستی. از کار نباید بدزدی. ولو کارفرمایت مسلمان نباشد. امیرالمؤمنین فرمود که: پیغمبر یک چیزهایی به من و سلمان داد و خیلی سلمان مقام داشت.
یک روز سلمان نزد پیغمبر نشسته بود. یک عرب آمد سلمان را هُل داد و جای او نشست. پیغمبر عصبانی شد. فرمود: میدانی او چه کسی بود؟ اصلاً کسی را نمیشود از سر جایش بلند کرد و جایش نشست. حالا من یک حرفهایی راجع به وقف خواهم داشت که اینهایی که نسبت به وقف حلال و حرام کردند، چه حرامخوریهای چند هزار نفری را انجام دادند. از مرجع تقلید میپرسند که آقا دیگ مسی دیگر به درد نمیخورد. دور بریزیم و برای هیئت یک ظرف دیگری بخریم. فرمود: مگر نمیتوانید سفید کنید؟ خوب سفید کنید و از آن استفاده کنید. چرا دور میریزید؟
آقا مال وقف را میشود بخشید؟ هرگز! هرگز! نمیشود ذرهای جابهجا کرد. اگر یک شکری برای تاسوعا است، عاشورا حق نداری شربت بدهی. میگوید: این شکر برای تاسوعا است. اگر یک چیزی برای ابالفضل است، شما حق نداری خرج امام جواد کنی. با اینکه مقام امام جواد بیش از ابالفضل است. امام جواد امام است، ابالفضل امامزاده است. البته ابالفضل هم خیلی مقام دارد. مقامی دارد که همه به او غبطه میخورند. در عین حال اگر چیزی، آقا اگر یک کسی یک چیزی را نذر من کرد. من یک طلبه هستم. شما حق نداری بگویی: قرائتی که کسی نیست. من به مرجع تقلید میدهم. اگر نذر من کرد شما حق نداری به او بدهی.
بده میروم یک جایی سخنرانی میکنم، یک چادر میدهند میگویند: به خانم بدهید. من میگویم: خوب حالا خانم دو تا چادر دارد. این را به یک زن مستضعفی بدهید. حرام است!
کسی در مشهد وقف کرده که تولد امام حسین هر رقم میوه روی زمین است، بخرید و پولدار ترین آدمهای مشهد را دعوت کنید، انواع میوهها را بخورند. چه؟ پولدارترین آدمهای مشهد از همه رقم میوهها بخورند. به امام مینویسند که آقا یک چنین نذری است. فرمود: طبق نیت واقف عمل کنید. بگذارید مردم اعتماد کنند. نگوید: بابا! حالا ما این زمین را وقف میکنیم معلوم نیست فردا چه کسی برد و خورد؟ چه با او کردند و چه شد؟ اگر چیزی نذر مفاتیح است، شما حق ندارید قرآن بخرید. با اینکه قرآن کلام خداست. کلام خدا باشد. این برای مفاتیح است. بچهی من است و حقش را دارم. نخیر! برای بچهات را شما حق نداری بخوری. از مراجع بپرسید. اگر پدر بیپول شد میتواند قلک بچهاش را بردارد خرج کند و بگوید: بعداً جایش میگذارم؟ بپرسید.
3- دفاع پیامبر از سلمان
سلمان نشسته بود. یک کسی آمد او را هل داد و جایش نشست. پیغمبر حسابی با او برخورد کرد و فرمود: چرا چنین کردی؟ بعد پیغمبر فرمود: هرکس سلمان را اذیت کند، مرا اذیت کرده است. خیلی مقام است که یک ایرانی به اینجا برسد.
خدا شهید مطهری را رحمت کند. اینهایی که یک خرده رگ ملیگریشان تحریک شده و هی ایران ایران میکنند، این کتاب خدمات متقابل اسلام و ایران را بخوانند. که اسلام چه خدماتی به ایرانیها کرد. در مقابل. ایرانیها هم چه خدماتی به اسلام کردند؟ یعنی هردو به گردن هم حق دارند.
یک بار چند تا ایرانی را گرفتند، نزد خلیفه بردند. گفت: خیلی خوب، ایرانیها را نگه دارید، این کسانی که نمیتوانند طواف کنند باید کولشان کرد ایرانیها اینها را کول کنند. یعنی حمالی کنند. به قدری امیرالمؤمنین ناراحت شد. فرمود ایرانی شریف است. البته حالا نمیخواهم بگویم: شغل حمالی شریف نیست. به هر حال آن هم یک کاری است ولی آن کار را به عنوان تحقیر به ایرانیها دادند. که حضرت امیر جلوی تحقیرش را گرفت.
4- بشارت پیامبر دربارهی سلمان
یک حدیث داریم که پیغمبر فرمود: بهشت به چهار نفر از امت من عاشق است. بهشت عاشق چهار نفر است. گفتند: خوب بپرسیم این چهار نفر چه کسانی هستند؟ به ابیبکر خلیفهی اول گفتند برو بپرس. گفت: حالا اگر بپرسم بگوید: تو نیستی، آنوقت نزد فامیل خیط میشوم. به خلیفهی دوم گفتند: برو بپرس آن چهار نفر چه کسانی هستند؟ گفت: حالا اگر گفت: تو یکی نیستی، آنوقت من چه کار کنم؟ بالاخره به علی گفتند: علی تو برو بپرس این چهار نفر چه کسانی هستند که بهشت عاشق اینهاست. گفت: میروم میپرسم. گفت: یا رسول الله! شما که میگویی بهشت عاشق چهار نفر است. میخواهی بگویی: این چهار نفر چه کسانی هستند؟ گفت: اولی خودت! اولی خودت هستی. بعد گفت: سلمان، ابوذر، مقداد! حالا اینجا هم یک درس بگیرم. به بعضی از امام جمعهها می گوییم: باران نمیآید نماز باران بخوان. میگوید: آخر میترسم نماز باران بخوانم، باران نیاید. خوب یکبار دیگر بخوان. مثل اینکه به تبر زن بگوییم: آقا تبر بزن چوب را بشکن. میگوید: میترسم تبر بزنم چوب نشکند. خوب نشکست یکی دیگر بزن. میترسم شیشه بخرم درش باز نشود. خوب به یک نفر دیگر میدهی باز کند. برو گل بزن. میترسم بروم در آن کشور بازی کنم گل نزنم. خوب گل نزدی، یکبار دیگر بازی کن. هیچ فوتبالیستی این حرف را نمیزند که میترسم بروم در فوتبال بازی کنم، گل نزنم. چرا؟ آقا نماز میخوانم، تازه اگر نماز خواندیم دیدیم باران نیامد، معلوم میشود یک عیبی داریم. گریه میکنیم. تضرّع میکنیم. عذرخواهی میکنیم. بعد هم نماز باران را گفتند: بچهها را هم ببرید، زنها را هم ببرید. زیر آسمان باشد. بچهها را از مادرها جدا کنید. که بچهها بدون مادر جیغ بزنند. یعنی یک شرایط عاطفی را هم به وجود بیاورید.
من این خاطرات را بنویسم چون بعضی پای تلویزیون می نویسند. بسم الله الرحمن الرحیم. آشنایی با سلمان:
1- خداوند به او سلام میرساند.
2- برده و کارگر یهودی بود، اما خیانت نکرد.
3- در تمام جنگها جز بدر و احد شرکت نمود.
4- حدیث داریم از چهار نفری است که بهشت عاشق اوست.
5- طرح خندق به پیشنهاد سلمان
سلمان آدم قدرتمندی بود. طراح بود. در جنگ خندق، طرح خندق از سلمان بود. برنامهریز بود، طراح بود. و سرش هم دعوا بود. مثل ابراهیم. سر ابراهیم هم دعوا بود. یهودیها میگفتند: ابراهیم برای ما است. مسیحیها میگفتند: ابراهیم برای ما است. یک آدم خوب را همه میخواهند به هیئت خودشان بکشند. بگویند: این جزؤ ما است. قرآن آمد، فرمود: «ما کانَ إِبْراهیمُ یَهُودِیًّا وَ لا نَصْرانِیًّا» (آلعمران/67) ابراهیم نه یهودی است و نه نصرانی! ابراهیم خودش مستقل است. خوب، سلمان را مهاجرین میگفتند: از ما است. مهاجرین یعنی مردم مکهای که به مدینه هجرت کردند. آنها میگفتند: از ما است. انصار مردم مدینه میگفتند: سلمان از ما است. آنها هم میگفتند: از ما است. خوب ما باید به جایی برسیم که همه سر ما دعوا کنند. یک آدم خوب را سرش دعوا میکنند.
یک روز حضرت فرمود که اگر علم در ثریا باشد، سلمان میرود پیدایش میکند. یعنی اینقدر عاشق است. یک آیه نازل شد. آخر افرادی میآمدند در گوش پیغمبر پچ پچ میکردند. تنگ گوشی! او میرفت، او میرفت، او میرفت. پیغمبر خسته شد. خلقش هم خلق عظیمی بود. آیه نازل شد، هرکس میخواهد در گوشی صحبت کند، یک پولی به فقر بدهد. تا دیدند پولی شد و بلیطی شد، فرار کردند. گفتند: غرض عرض سلامی بود.
یکبار یک افرادی دور من ریختند استخاره کنند. من چند تا استخاره کردم خسته شدم. گفتم: آقا هرکس آمد استخاره کند، یک مبلغ به کمیتهی امداد بدهد و بیاید. دیدم نه اصلاً استخاره نمیخواستند. آخوند مفت بود میآمدند استخاره کنند. (خنده حضار) بعضیها هستند طناب مفت پیدا کنند، خودشان را خفه میکنند. میگفت: شراب مفت را قاضی هم میخورد!!! خوب مفت است دیگر.
به یک نفر گفتند: برویم روضه. گفت: شام خوردم. (خنده حضار) این معلوم شد روضه هم که میرود برای شام میرود. گفتند: برویم روضه گفت: من شام خوردم. حالا کسی که عاشق علم است...
خدا آیتالله العظمی نجفی مرعشی را رحمت کند. میگفت: میخواستم یک کتاب بخرم پول نداشتم. دیدم این کتاب حیف است از دستم میرود. به کتاب فروش گفتم: میشود این را روی طاقچه بگذاری، برای من. من برایت پول میآورم. فقط تا من میآیم این را به کسی نفروش. میگفت: در خیابان پریدم، قبایم را کندم. کنار خیابان قبایم را مثل شقهی گوشت نگه داشتم، گفتم: حراج است حراج! حراج، حراج! میگفت: قبایم را فروختم و آمدم این کتاب را خریدم. هیچ اشکالی ندارد آدم ساعت مچی نداشته باشد. ماشین نداشته باشد. مخش خالی باشد غصه میخورد. آدمهایی هستند همه چیز دارند، در مخشان چیزی نیست. آدمهایی هم هستند زندگیشان ساده است. حدیث داریم پهلوی باسواد روی خاک بنشینی، شرف دارد که نزد جاهل روی قالی بنشینی. علم خیلی ارزش دارد. منتهی نه هر علمی، علم مفید! فرمود: اگر علم در ثریا باشد سلمان به او دسترسی پیدا میکند.
سلمان یک روز گفت: اگر من آنچه را که میدانم به شما اطلاع بدهم، شما میگویید: سلمان دیوانه است. یا یک کسی را میفرستید من را بکشد. یعنی تحمل مرا ندارید.
امام صادق فرمود: در اسلام بعد از ائمه مردی فقیهتر از سلمان آفریده نشده است! خیلی است. ایرانیها کیف کنند. زنها اگر زاییدند اسم بچهشان را، بعد از اهلبیت سلمان بگذارند. اول اهلبیت. در همهی خانهها مهدی باشد. در همهی خانهها زهرا و فاطمه باشد. این را چند بار دیگر هم گفتم هی نگویید: خواهرم فاطمه دارد، داداشم هم زهرا دارد. خوب خواهرت تلویزیون دارد و داداشت هم جارو برقی دارد. پس تو دیگر نمیخواهی. من نمیدانم چرا سر تلفن و موبایل و تلویزیون نمیگوییم: خواهرم دارد ما نمیخواهیم. تا میگوییم: مهدی میگوید: آخر در فایل ما سه تا مهدی است. صد تا مهدی باشد. اینها بعداً اثر میگذارد. ما وقتی در لغتنامه دهخدا میشماریم مثلاً فرض کنید هفتصد تا علیآباد هست. بعد مثلاً حسن آباد، بعد حسین آباد، این پیداست کشور ما کشور ولایی است. اصلاً وقتی امام حرکت کرد، بعضی در آفریقا و هندوستان و کشورهای مستضعف اسم بچههایشان را روحالله میگذاشتند. خیلی از اسمگذاریها بار سیاسی دارد. خیلی بار سیاسی دارد. همین مُهر کربلا این مهر کربلا بار سیاسی دارد. چون آنها گفتند: بدن امام حسین را زیر سم اسب کنید که خبری از حسین و کربلا نباشد. اسلام دستور داد، خاک کربلا را مُهر کنید، که همیشه این خاک کربلا در جیبهایتان باشد. یعنی آنها میخواستند کربلا محو شود، اسلام دستور داد که کربلا محو نشود. این چیزها مهم است.
6- روزهداری و عبادت سلمان
یکبار پیغمبر فرمود: چه کسی است که در طول سال روزه بگیرد و هرشب را هم عبادت کند. سلمان گفت: من! مردم گفتند: آقا دروغ میگوید. ما دیدیم این روزها میخورد. این می گوید: من هرروز روزه هستم دروغ میگوید. گفت: آقا بیا به تو بگویم معنایش چیست؟ قرآن میگوید: هرکس یک کار خوب بکند، ضرب در ده میکنیم. من هر ماه سه روز روزه میگیرم. سه ضرب در ده، سی. البته روزه مستحبی. در ماه رمضان کسی روزه مستحبی نمیگیرد بگوید: ضرب در ده. آخر حساب و کتاب هم یک چیزی است.
یک نفر را میگفتند: خیلی آدم خوبی است. او را دیدند، دیدند که دو تا انار دزدید. گفتند: اِ... چه آدم خوبی است. دکان میوه فروشی دو تا انار برداشت و رفت و پولش را هم نداد و نکشید. بعد رفت دکان نانوایی هم دو تا نان برداشت. پنهان کرد. اِ... این دزد است. بعد جلوتر رفت و به یک فقیر داد. گفتند: چه کار کردی؟ گفت: مؤمن زرنگ است. دو تا انار دزدیدم دو تا گناه، دو تا نان دزدیدم دو تا گناه، دو تا و دو تا، چهار تا. به فقیر دادم. چهار ضرب در ده میشود چهل. چهار تا گناه از آن کم میشود، سی و شش تا برای من میماند. گفت: بله! ریاضی تو خوب است. مخت خراب است.
کسی داماد شد و بعد از سه ماه دید زنش زایید. پهلوی پدر زنش آمد. گفت: آقا دختر تو زاییده! گفت: پس میخواستی نزاید. گفت: آخر سه ماهه زاییده. گفت: چند وقته باید بزاید؟ گفت: نه ماهه، گفت: بنشین برایت بگویم. هرچه میگویم جواب بده. چند ماه است تو شوهر دختر من شدی؟ گفت: سه ماه. گفت: خوب بنویس سه ماه. چند ماه است که او زن تو شده است؟ چند ماه است تو شوهر او شدی؟ چند ماه است او زن تو شده است؟ گفت: چند ماه است با هم زن و شوهر هستید؟ گفت: سه ماه! گفت: سه سه تا؟ نه تا! (خنده حضار) گفت: ریاضی تو خوب است. اما سوء ظن ما هم سر جایش است. بعضیها... مال حلال، این که میگوید: «أَنْفِقُوا مِنْ طَیِّبات» (بقره/267) قرآن میگوید: «أَنْفِقُوا مِنْ طَیِّباتِ ما کَسَبْتُم» (بقره/267)
یک کسی نذر کرد که اگر مواد مخدرش به وطن رسید، روز عاشورا خرج بده. ای بابا! جوانهای مردم را میکشد بعد به سینهزنهای امام حسین پلو میدهد. «إِنَّما یَتَقَبَّلُ اللَّهُ مِنَ الْمُتَّقینَ» (مائده/27) عبادت آدم با تقوا قبول است. نه عبادتی که با مواد مخدر جوانها را نابود میکند، بعد هم یک خرجی برای امام حسین میدهد. کلاه برداری میکند. احتکار، اختلاس، هزار رقم حرام خوری میکند، بعد هم چک میکشد و پول میدهد. قرآن میگوید: این پولها را نگیرید. البته قرآن راجع به مشرکین میگوید. «ما کانَ لِلْمُشْرِکینَ أَنْ یَعْمُرُوا مَساجِدَ اللَّهِ» (توبه/17) این پولها را اگر آدم بداند نباید بگیرد.
گفت: خوب شما هرشب میخوابی، چرا میگویی: شبها هرشب احیا میگیرم؟ گفت: آقا قانون داریم که اگر کسی وقت خواب وضو گیرد بخوابد، تا صبح هم که بخوابد ثواب عبادت دارد. یعنی این که میگویند: مؤمن «کَیِّس» است، معنایش همین است.
چه کسی است که هرشب ختم قرآن کند؟ سلمان گفت: من! گفتند: آخر تو چه وقت ختم قرآن میکنی؟ گفت: داریم هرکس وقت خواب سه تا «قل هو الله» بخواند، انگار یک ختم قرآن کرده است.
7- سخن پیامبر دربارهی حضرت علی(علیهالسلام)
یک روز پیغمبر به علی گفت: یا علی! تو هم مثل «قل هو الله» هستی. چطور؟ گفت: هرکس یک «قل هو الله» بخواند یک سوم قرآن را خوانده است. دو تا، دو سوم، سه تا همهی قرآن. هرکس تو را با زبانش دوست داشته باشد، یک سوم ایمان دارد. هرکس با زبان و دلش باشد، دو سوم. هرکس با زبان و قلب و عمل... با زبان علی را دوست داشته باشی، یک سوم دین داری. با زبان و قلب، دو سوم. با زبان و قلب و عمل... عمل مهم است. مثلث باید باشد.
قرآن در آیهای که میگوید: صلوات بفرستید میگوید که: «یا أَیُّهَا الَّذینَ آمَنُوا صَلُّوا عَلَیْهِ» (احزاب/56) بعد میگوید: «صَلُّوا عَلَیْهِ وَ سَلِّمُوا»، «صَلُّوا» یعنی با زبان، «سَلِّمُوا» یعنی در عمل. گاهی ممکن است عکس امام خمینی هم بالای سرش است. اما گوش به حرف آقا نمیدهد.
خیلی وقتها میخواستند سلمان را تحقیر کنند. هرجا مینشست یک متلکی به او میگفتند. که مثلاً حالا این ایرانی است. این را دست بیاندازیم. تحقیرش کنیم. یک روز به او گفتند: سلمان ریش تو بهتر است یا دم سگ؟ فرمود: هرکدام از پل صراط رد شوند. او هم پاتک میزد. چون روایت داریم نگویید چه کسی فقیر است و چه کسی غنی. «الْغِنَى وَ الْفَقْرُ بَعْدَ الْعَرْضِ عَلَى اللَّه» (بحارالانوار/ج69/ص53) چه کسی غنی است و چه کسی فقیر، ببینید چه کسی از پل صراط میگذرد؟ خیلی غنیها آنجا گیر هستند، خیلی فقیرها آنجا رد میشوند. حدیث است. «الْغِنَى وَ الْفَقْرُ بَعْدَ الْعَرْضِ عَلَى اللَّه».
8- افتخار سلمان به مسلمان بودن
یکبار چند نفر نشسته بودند، هر کدام میگفت: من پسرم چه کسی است. مادرم چه کسی است. دائم به فامیل خودشان پز میدادند. به سلمان گفتند: حالا تو بگو: چه کسی هستم. گفت: من میگویم چه کسی هستم! من یک آدمی بودم که گمراه بودم خدا هدایتم کرده است. حدیث داریم. «یَا مَعْشَرَ قُرَیْشٍ إِنَّ حَسَبَ الرَّجُلِ دِینُه» (بحارالانوار/ج22/ص381) میخواهید ببینید چه کسی است؟ دینش را حساب کن. من پسر چه کسی هستم، دختر چه کسی هستم. چقدر دین داری؟ «حَسَبَ الرَّجُلِ دِینُهُ وَ مُرُوَّتَهُ خُلُقُهُ وَ أَصْلَهُ عَقْلُه» (بحارالانوار/ج22/ص381) اصل انسان عقل انسان است. چقدر عقل داری؟ چقدر وفادار هستی؟ چقدر مکتبی هستی؟ حالا هرکس میخواهی باش.
ما داشتیم آدمهایی را که شغلشان پایین بوده، شرفشان اوه...! و آدمهایی داریم که خیلی پولدار بودند، شرفشان... افرادی که شغلشان ضعیف است.
دو نفر بودند با دوششان قالی حمل و نقل میکردند. یکی آمد گفت: احمد آقا بیا. این قالی را آنجا ببر. گفت: آقا این قالی را به دوستم بده. گفت: چرا؟ گفت: من صبح تا حالا چند تا قالی حمل کردم پول گیر من آمده است. اما کسی به این نمیگوید: بیا قالی ببر. حالا من اینجا میایستم. تو که به من گفتی بیا قالی ببر، به ایشان بده، یک خرده هم اضافه بده که این به من برسد. «و ارزقنی...» در دعای شعبان داریم خدایا! یک حالتی به من بده که بخواهم آن عقب ماندهها هم به من برسند. یک کاری کنیم دیگران به ما برسند. ماشین خوب آن نیست که گازش بدهد، برود. ماشین خوب آن است که اگر یک ماشین قراضه هم در جاده است، بوکسلش کند. خودت رفتی مهم نیست. پسر خوب کسی نیست که در المپیاد نفر اول شود. پسر خوب آن است که حالا که تیزهوش است و نمرهاش خوب است، پسر عموها و پسر خالهها یا اگر دختر خوبی است، دختر خالهها و دختر عمهها و دختر عموها را جمع کند و آن ضعف علمیشان را حل کند. تو خودت تیز هوش هستی نمرهات خوب است. خیلی خوب! چه خیری برای دیگران داشتی؟
حدیث داریم امام صادق فرمود: سلمان «أَدْرَکَ سَلْمَانُ الْعِلْمَ الْأَوَّلَ وَ الْعِلْمَ الْآخِر» (بحارالانوار/ج22/ص373) الله اکبر! علوم اولی و آخری را سلمان گرفته است. حالا چطور به اینجا رسیده است!!
حدیث داریم امیرالمؤمنین فرمود: سلمان مثل لقمان است. لقمان لبهایش کلفت بود. یک متلکی گفتند: لبهایت کلفت است. فرمود: لبهایم کلفت است ولی حرفهای لطیفی از آن درمیآید. لب کلفت است ولی حرفهای ظریفی درمیآید. تو لبت نازک است اما حرفهای کلفتی از آن درمیآید. نگاه نکنید که لب کلفت است یا ظریف ببینید چه کلمهای از آن درمیآید؟
امام باقر فرمود: نگویید: سلمان فارسی! بگویید: سلمان محمدی. (صلوات حضار) یک ایرانی به جایی برسد که ایرانی میگوید: سلمان فارسی است. آنها میگویند: سلمان محمدی است.
9- سلمان، از اهل بیت پیامبر
«سَلْمَانُ مِنَّا أَهْلَ الْبَیْت» (بحارالانوار/ج10/ص121) روایات متعدد داریم. فرمود: سلمان از ما است. انسان به کجا کشیده میشود. ما باید افتخار کنیم که ایرانی هستیم. و افتخار کنیم که مکتب ما مکتب وحیانی است. افتخار کنیم که عاشق اهلبیت هستیم. همه چیز داریم. یعنی همهی بهترینها را داریم.
یک آدم خوب اگر یکجایی باشد خدا رزقش را اضافه میکند. روایت داریم که امیرالمؤمنین فرمود: خدا به برکت افرادی رزق باقیها را هم میدهد. گفتند: آن افراد چه کسانی هستند؟ گفت: سلمان، ابوذر، عمار،...عجب! یعنی گاهی به خاطر یک آدم خوب خدا باقیها را هم... در قرآن هم هست که گاهی به خاطر یک آدم خوب دفع بلا میشود. خدا به فرشتهها گفت: بروید شهر لوط را زیر و رو کنید برای اینکه آدمهای بدی هستند. فرشتهها آمدند شهر را زیر و رو کنند دیدند حضرت لوط هم آنجاست. خوب مردم بد هستند، حضرت لوط پیغمبر است. گفتند: آخر یک آدم خوب آنجاست. یعنی چه؟ یعنی اگر یک جا یک آدم خوب باشد، آنجا را به برکت آن آدم خوب خدا حفظ می کند. داریم به برکت علیبن مهزیار خداوند اهواز را حفظ میکند. به برکت موسیبن جعفر چه برکاتی خدا میدهد. «إِنَّ فیها لُوطاً» (عنکبوت/32) این عربیهایی که میخوانم آیهی قرآن است. «إِنَّ فیها لُوطاً» لوط آنجاست. یک آدم خوب آنجا است. یک پیغمبر، خدا فرمود: «نَحْنُ أَعْلَمُ بِمَنْ فیها» (عنکبوت/32) ما میدانیم یک پیغمبر آنجا است. به او میگوییم: برود. وقتی رفت، شهر را زیر و رو میکنیم.
یک کسی گفت: هواپیما به این بزرگی را چطور میدزدند؟ گفت: وقتی پایین است بزرگ است، نمیشود دزدید. میگذارند در هوا برود، کوچک که شد آنجا میدزدند. (خنده حضار) با بودن پیغمبر چطور شهر زیر و رو شود؟ میدانیم. منتهی میگوییم برود، وقتی رفت زیر و رو کنید.
خدایا انواع صلوات و سلام خودت را به کسانی که این مکتب اسلام را فرا گرفتند و به ما رساندند، انواع اجرهایت را بر آنها سرازیر بفرما. و امروز اسلام دست ما رسیده است. به ما توفیق بده درست اسلام را بشناسیم. و درست عمل کنیم و به نسل آینده اسلام را تحویل بدهیم. نکند فردا به ما بگویند: شما بیعرضه بودید، نسل در نسل نمازخوان بودند، وقتی تو پدر شدی به نماز بچهات نرسیدی. این حجاب را نسل در نسل آوردند وقتی تو مادر شدی، دخترت بد حجاب شد. نسل در نسل همه حلالخور بودند، به تو که رسید لقمهی حرام را شروع کردی. به ما میگویند: آدمهای بیعرضه بودید. انقلاب را آوردیم، در دست تو این چنین شد. خدایا ما را نسبت به خون شهدا و زحمات دیگران خائن و غافل قرار نده.
«والسلام علیکم و رحمة الله و برکاته»
--------------------------------------------------------------------------------
«سؤالات مسابقه»
1- بر اساس روایات، چه کسی به سلمان، سلام و درود فرستاد؟
1) رسول خدا
2) جبرئیل امین
3) خداوند
2- چرا سلمان در جنگهای بدر و احد شرکت نکرد؟
1) چون هنوز مسلمان نشده بود.
2) چون بردهی یک یهودی بود.
3) چون توان جنگیدن نداشت.
3- بر اساس روایات، بهشت عاشق چه کسی است؟
1) مقداد و ابوذر
2) سلمان و علی(علیهالسلام)
3) هر چهار نفر
4- پیشنهاد سلمان در جنگ احزاب چه بود؟
1) حفر خندق در اطراف مدینه
2) ورود دشمن به شهر مدینه
3) متحّد شدن با یهودیان مدینه
5- رسول خدا، حضرت علی(علیهالسلام) را به کدام سورهی قرآن تشبیه فرمودند؟
1) سورهی حمد
2) سورهی توحید
3) سورهی عصر
سلمان فارسی(1)
تاریخ پخش: 23/10/89
بسم الله الرحمن الرحیم
«الهی انطقنی بالهدی و الهمنی التقوی»
بحث امشب میخواهیم یک خرده آشنا بشویم با سلمان فارسی. یعنی هر ایرانی باید بتواند حداقل یک صفحه در مورد سلمان بنویسد. سلمان چه کسی بود؟ جبرئیل بر پیغمبر نازل شد، گفت: محمد! خدا گفت: سلام مرا، یعنی سلام خدا را به سلمان برسان. اگر هم بناست آدم در خط ملیگرایی برود، یک کسانی باشند که تاریخ را بریدند و جلو رفتند. بالاتر از مرزها و لهجهها! وگرنه ملیگرایی که آدم روی دهش، شهرش، وطنش، محلهاش، کوچهاش، خیابانش، تعصب داشته باشد، اینها خیلی مهم نیست.
1- سلمان به دنبال شناخت حقیقت
خوب عرض کنم که خود سلمان میگوید: من قبلاً زرتشتی بودم، بعد کلیسا میرفتم. و راز و نیاز و نیایش آنها را دیدم. فکر کردم که از ایران به دمشق، شام بروم. دنبال یک برتری میگشت و بالاخره موصل رفت و بعد روم رفت و آنجا علمای مسیحی را هم دید و میگفت که یک استاد داشتم به من گفت: تو دنبال چه میگردی؟ آن کسی که دنبالش میگردی در مکه مبعوث شده است. برو پیدایش کن، گمشدهات را پیدا میکنی. از این چه میفهمیم؟ آخر ما الآن آدم داریم که نشسته است، کتاب روی طاقچه است، حال ندارد بلند شود بخواند. حالا من نمیگویم: چه کسی بود. چون میدانم او چه کسی بود. کسی را سراغ دارم، زیر لحاف میرفت. از سقف یک زنجیر آویزان کرده بود. دو تا گیره داشت. یک گیره این طوری، یک گیره این طوری. آنوقت این کتاب را به گیره وصل میکرد، همینطور زیر لحاف مطالعه میکرد. حال نداشت با دستهایش کتاب را نگه دارد. بدون امکانات چقدر عاشق بودند. یک قصه است نصفش را میدانید، نصفش را نمیدانید. آن نصفی که میدانید این است که حضرت وقتی وارد مدینه شد دویدند افسار شتر را بکشند، میخواستند بگویند: بیا محلهی ما! او میگفت: بیا محلهی ما، او میگفت: بیا محلهی ما، میخواستند بگویند: افتخار کنند که پیغمبر روز ورود به مدینه مهمان قبیلهی ما شد. حضرت دید حالا روز ورود کشمکش است. او میکشید و من میکشیدم. گفت: آقا هیچ کاری نداریم. هرجا شتر خوابید! یعنی چه؟ برای اینکه فتنه را بخواباند، گفت: من بیطرف هستم. هرجا شتر خوابید. شد؟ که من از این استفاده میکنم که کسانی که میخواهند کار فرهنگی بکنند، مثل استاد دانشگاه، طلبه، مدرس، عالم، وقتی میخواهد با فکر مردم کار بکند باید این تنشها را برطرف کند. روز اول پیغمبر آمده مردم را به خدا دعوت کند. حالا این میگوید: نخیر این طرفدار آن قبیله است. بگوید: نخیر این طرفدار آن قبیله است. اگر پیغمبر مسألهدار باشد، موفق نیست. باید آدم بیمسألهای باشد.
شتر در خانهی کسی به نام ابو ایوب انصاری خوابید. تا اینجا را شنیدید. از اینجا را میخواهم بگویم که نشنیدهاید. یک حدیثی این بعد از پیغمبر شنید. گفت: این حدیث به پیغمبر در خانهی من نازل شد. شتر در خانهی من خوابید. پیغمبر وارد خانهی من شد. من خیلی حرف از پیغمبر شنیدم. این حدیث را چه کسی شنیده است؟ گفتند: فلانی و الآن مصر است. از مدینه به مصر رفت، برای شنیدن این حدیث.
سلمان فارسی دانشجو بود. دانشجو یعنی سراغ دانش برود. ما خیلی از جلساتی که مینشینیم جلسات فامیلی است. تبدیل به گفت و شنودهای علمی کنیم. آقا شما چه کاره هستید؟ من نخود فروش هستم. خوب نخود از کجای ایران، تولید نخود در کجای ایران بیشتر است؟ چند رقم نخود داریم؟ آیا مناطقی که نخود تولید میکند، مزههای نخود هم با هم فرق دارد؟ مثلاً مزهی برنجها فرق میکند. اصلاً با همان نخود فروشانی که نشستی، از اطلاعاتش استفاده کن.
یکی از بزرگان از مراجع، من یکوقتی ایشان را دیدم. بعد فهمیدیم ایشان با یک مارگیر آشنا شده گفته: علم مارگیری را به من هم یاد بده. مرجع تقلید بود. میگفت: من مارگیری هم بلد هستم. آدم پهلوی هرکسی نشست باید استفاده کند. حالا استفادهی یک چیز عادی چه برسد به استفاده چیزهای معنوی. سلمان فارسی عاشق علم بود. چند تا کشور رفت که چیزی یاد بگیرد و این افتخار ایرانیها است.
2- برده شدن سلمان به دست راهزنان
خوب، بالاخره میگفت که پیغمبر را پیدا کردم. رفتم و آنجا در راه، راهزنها، دزدها اموال من را گرفتند و من را به عنوان غلام فروختند. سلمانی که دنبال تحصیل می رود در راه دزدها، آدمرباها او را میربایند، سلمان را میدزدند. به عنوان برده او را میفروشند. ایشان در باغ یک یهودی در مدینه کار میکرد و به هر حال خدمت پیغمبر رسید، روی پایش افتاد و پایش را بوسید. ماجرای خودش را نقل کرد.
چون برده بود، در جنگ بدر و احد، نتوانست بیاید، چون اربابش یهودی بود و اجازه نمیداد. اما بعداً که مسلمان شد و آزاد شد، در جنگ خندق و سایر جنگها شرکت میکرد. در دو جبهه سلمان نبود آن هم به خاطر اینکه نوکر مردم بود و اربابش اجازه نمیداد. این هم خودش یک درسی است که وقتی آدم اجیر است نباید جا خالی کند. نگوید: گور پدرش یهودی است. بالاخره یا یهودی، یا مسیحی، هرچه هست. تو فعلاً کارگر او هستی. از کار نباید بدزدی. ولو کارفرمایت مسلمان نباشد. امیرالمؤمنین فرمود که: پیغمبر یک چیزهایی به من و سلمان داد و خیلی سلمان مقام داشت.
یک روز سلمان نزد پیغمبر نشسته بود. یک عرب آمد سلمان را هُل داد و جای او نشست. پیغمبر عصبانی شد. فرمود: میدانی او چه کسی بود؟ اصلاً کسی را نمیشود از سر جایش بلند کرد و جایش نشست. حالا من یک حرفهایی راجع به وقف خواهم داشت که اینهایی که نسبت به وقف حلال و حرام کردند، چه حرامخوریهای چند هزار نفری را انجام دادند. از مرجع تقلید میپرسند که آقا دیگ مسی دیگر به درد نمیخورد. دور بریزیم و برای هیئت یک ظرف دیگری بخریم. فرمود: مگر نمیتوانید سفید کنید؟ خوب سفید کنید و از آن استفاده کنید. چرا دور میریزید؟
آقا مال وقف را میشود بخشید؟ هرگز! هرگز! نمیشود ذرهای جابهجا کرد. اگر یک شکری برای تاسوعا است، عاشورا حق نداری شربت بدهی. میگوید: این شکر برای تاسوعا است. اگر یک چیزی برای ابالفضل است، شما حق نداری خرج امام جواد کنی. با اینکه مقام امام جواد بیش از ابالفضل است. امام جواد امام است، ابالفضل امامزاده است. البته ابالفضل هم خیلی مقام دارد. مقامی دارد که همه به او غبطه میخورند. در عین حال اگر چیزی، آقا اگر یک کسی یک چیزی را نذر من کرد. من یک طلبه هستم. شما حق نداری بگویی: قرائتی که کسی نیست. من به مرجع تقلید میدهم. اگر نذر من کرد شما حق نداری به او بدهی.
بده میروم یک جایی سخنرانی میکنم، یک چادر میدهند میگویند: به خانم بدهید. من میگویم: خوب حالا خانم دو تا چادر دارد. این را به یک زن مستضعفی بدهید. حرام است!
کسی در مشهد وقف کرده که تولد امام حسین هر رقم میوه روی زمین است، بخرید و پولدار ترین آدمهای مشهد را دعوت کنید، انواع میوهها را بخورند. چه؟ پولدارترین آدمهای مشهد از همه رقم میوهها بخورند. به امام مینویسند که آقا یک چنین نذری است. فرمود: طبق نیت واقف عمل کنید. بگذارید مردم اعتماد کنند. نگوید: بابا! حالا ما این زمین را وقف میکنیم معلوم نیست فردا چه کسی برد و خورد؟ چه با او کردند و چه شد؟ اگر چیزی نذر مفاتیح است، شما حق ندارید قرآن بخرید. با اینکه قرآن کلام خداست. کلام خدا باشد. این برای مفاتیح است. بچهی من است و حقش را دارم. نخیر! برای بچهات را شما حق نداری بخوری. از مراجع بپرسید. اگر پدر بیپول شد میتواند قلک بچهاش را بردارد خرج کند و بگوید: بعداً جایش میگذارم؟ بپرسید.
3- دفاع پیامبر از سلمان
سلمان نشسته بود. یک کسی آمد او را هل داد و جایش نشست. پیغمبر حسابی با او برخورد کرد و فرمود: چرا چنین کردی؟ بعد پیغمبر فرمود: هرکس سلمان را اذیت کند، مرا اذیت کرده است. خیلی مقام است که یک ایرانی به اینجا برسد.
خدا شهید مطهری را رحمت کند. اینهایی که یک خرده رگ ملیگریشان تحریک شده و هی ایران ایران میکنند، این کتاب خدمات متقابل اسلام و ایران را بخوانند. که اسلام چه خدماتی به ایرانیها کرد. در مقابل. ایرانیها هم چه خدماتی به اسلام کردند؟ یعنی هردو به گردن هم حق دارند.
یک بار چند تا ایرانی را گرفتند، نزد خلیفه بردند. گفت: خیلی خوب، ایرانیها را نگه دارید، این کسانی که نمیتوانند طواف کنند باید کولشان کرد ایرانیها اینها را کول کنند. یعنی حمالی کنند. به قدری امیرالمؤمنین ناراحت شد. فرمود ایرانی شریف است. البته حالا نمیخواهم بگویم: شغل حمالی شریف نیست. به هر حال آن هم یک کاری است ولی آن کار را به عنوان تحقیر به ایرانیها دادند. که حضرت امیر جلوی تحقیرش را گرفت.
4- بشارت پیامبر دربارهی سلمان
یک حدیث داریم که پیغمبر فرمود: بهشت به چهار نفر از امت من عاشق است. بهشت عاشق چهار نفر است. گفتند: خوب بپرسیم این چهار نفر چه کسانی هستند؟ به ابیبکر خلیفهی اول گفتند برو بپرس. گفت: حالا اگر بپرسم بگوید: تو نیستی، آنوقت نزد فامیل خیط میشوم. به خلیفهی دوم گفتند: برو بپرس آن چهار نفر چه کسانی هستند؟ گفت: حالا اگر گفت: تو یکی نیستی، آنوقت من چه کار کنم؟ بالاخره به علی گفتند: علی تو برو بپرس این چهار نفر چه کسانی هستند که بهشت عاشق اینهاست. گفت: میروم میپرسم. گفت: یا رسول الله! شما که میگویی بهشت عاشق چهار نفر است. میخواهی بگویی: این چهار نفر چه کسانی هستند؟ گفت: اولی خودت! اولی خودت هستی. بعد گفت: سلمان، ابوذر، مقداد! حالا اینجا هم یک درس بگیرم. به بعضی از امام جمعهها می گوییم: باران نمیآید نماز باران بخوان. میگوید: آخر میترسم نماز باران بخوانم، باران نیاید. خوب یکبار دیگر بخوان. مثل اینکه به تبر زن بگوییم: آقا تبر بزن چوب را بشکن. میگوید: میترسم تبر بزنم چوب نشکند. خوب نشکست یکی دیگر بزن. میترسم شیشه بخرم درش باز نشود. خوب به یک نفر دیگر میدهی باز کند. برو گل بزن. میترسم بروم در آن کشور بازی کنم گل نزنم. خوب گل نزدی، یکبار دیگر بازی کن. هیچ فوتبالیستی این حرف را نمیزند که میترسم بروم در فوتبال بازی کنم، گل نزنم. چرا؟ آقا نماز میخوانم، تازه اگر نماز خواندیم دیدیم باران نیامد، معلوم میشود یک عیبی داریم. گریه میکنیم. تضرّع میکنیم. عذرخواهی میکنیم. بعد هم نماز باران را گفتند: بچهها را هم ببرید، زنها را هم ببرید. زیر آسمان باشد. بچهها را از مادرها جدا کنید. که بچهها بدون مادر جیغ بزنند. یعنی یک شرایط عاطفی را هم به وجود بیاورید.
من این خاطرات را بنویسم چون بعضی پای تلویزیون می نویسند. بسم الله الرحمن الرحیم. آشنایی با سلمان:
1- خداوند به او سلام میرساند.
2- برده و کارگر یهودی بود، اما خیانت نکرد.
3- در تمام جنگها جز بدر و احد شرکت نمود.
4- حدیث داریم از چهار نفری است که بهشت عاشق اوست.
5- طرح خندق به پیشنهاد سلمان
سلمان آدم قدرتمندی بود. طراح بود. در جنگ خندق، طرح خندق از سلمان بود. برنامهریز بود، طراح بود. و سرش هم دعوا بود. مثل ابراهیم. سر ابراهیم هم دعوا بود. یهودیها میگفتند: ابراهیم برای ما است. مسیحیها میگفتند: ابراهیم برای ما است. یک آدم خوب را همه میخواهند به هیئت خودشان بکشند. بگویند: این جزؤ ما است. قرآن آمد، فرمود: «ما کانَ إِبْراهیمُ یَهُودِیًّا وَ لا نَصْرانِیًّا» (آلعمران/67) ابراهیم نه یهودی است و نه نصرانی! ابراهیم خودش مستقل است. خوب، سلمان را مهاجرین میگفتند: از ما است. مهاجرین یعنی مردم مکهای که به مدینه هجرت کردند. آنها میگفتند: از ما است. انصار مردم مدینه میگفتند: سلمان از ما است. آنها هم میگفتند: از ما است. خوب ما باید به جایی برسیم که همه سر ما دعوا کنند. یک آدم خوب را سرش دعوا میکنند.
یک روز حضرت فرمود که اگر علم در ثریا باشد، سلمان میرود پیدایش میکند. یعنی اینقدر عاشق است. یک آیه نازل شد. آخر افرادی میآمدند در گوش پیغمبر پچ پچ میکردند. تنگ گوشی! او میرفت، او میرفت، او میرفت. پیغمبر خسته شد. خلقش هم خلق عظیمی بود. آیه نازل شد، هرکس میخواهد در گوشی صحبت کند، یک پولی به فقر بدهد. تا دیدند پولی شد و بلیطی شد، فرار کردند. گفتند: غرض عرض سلامی بود.
یکبار یک افرادی دور من ریختند استخاره کنند. من چند تا استخاره کردم خسته شدم. گفتم: آقا هرکس آمد استخاره کند، یک مبلغ به کمیتهی امداد بدهد و بیاید. دیدم نه اصلاً استخاره نمیخواستند. آخوند مفت بود میآمدند استخاره کنند. (خنده حضار) بعضیها هستند طناب مفت پیدا کنند، خودشان را خفه میکنند. میگفت: شراب مفت را قاضی هم میخورد!!! خوب مفت است دیگر.
به یک نفر گفتند: برویم روضه. گفت: شام خوردم. (خنده حضار) این معلوم شد روضه هم که میرود برای شام میرود. گفتند: برویم روضه گفت: من شام خوردم. حالا کسی که عاشق علم است...
خدا آیتالله العظمی نجفی مرعشی را رحمت کند. میگفت: میخواستم یک کتاب بخرم پول نداشتم. دیدم این کتاب حیف است از دستم میرود. به کتاب فروش گفتم: میشود این را روی طاقچه بگذاری، برای من. من برایت پول میآورم. فقط تا من میآیم این را به کسی نفروش. میگفت: در خیابان پریدم، قبایم را کندم. کنار خیابان قبایم را مثل شقهی گوشت نگه داشتم، گفتم: حراج است حراج! حراج، حراج! میگفت: قبایم را فروختم و آمدم این کتاب را خریدم. هیچ اشکالی ندارد آدم ساعت مچی نداشته باشد. ماشین نداشته باشد. مخش خالی باشد غصه میخورد. آدمهایی هستند همه چیز دارند، در مخشان چیزی نیست. آدمهایی هم هستند زندگیشان ساده است. حدیث داریم پهلوی باسواد روی خاک بنشینی، شرف دارد که نزد جاهل روی قالی بنشینی. علم خیلی ارزش دارد. منتهی نه هر علمی، علم مفید! فرمود: اگر علم در ثریا باشد سلمان به او دسترسی پیدا میکند.
سلمان یک روز گفت: اگر من آنچه را که میدانم به شما اطلاع بدهم، شما میگویید: سلمان دیوانه است. یا یک کسی را میفرستید من را بکشد. یعنی تحمل مرا ندارید.
امام صادق فرمود: در اسلام بعد از ائمه مردی فقیهتر از سلمان آفریده نشده است! خیلی است. ایرانیها کیف کنند. زنها اگر زاییدند اسم بچهشان را، بعد از اهلبیت سلمان بگذارند. اول اهلبیت. در همهی خانهها مهدی باشد. در همهی خانهها زهرا و فاطمه باشد. این را چند بار دیگر هم گفتم هی نگویید: خواهرم فاطمه دارد، داداشم هم زهرا دارد. خوب خواهرت تلویزیون دارد و داداشت هم جارو برقی دارد. پس تو دیگر نمیخواهی. من نمیدانم چرا سر تلفن و موبایل و تلویزیون نمیگوییم: خواهرم دارد ما نمیخواهیم. تا میگوییم: مهدی میگوید: آخر در فایل ما سه تا مهدی است. صد تا مهدی باشد. اینها بعداً اثر میگذارد. ما وقتی در لغتنامه دهخدا میشماریم مثلاً فرض کنید هفتصد تا علیآباد هست. بعد مثلاً حسن آباد، بعد حسین آباد، این پیداست کشور ما کشور ولایی است. اصلاً وقتی امام حرکت کرد، بعضی در آفریقا و هندوستان و کشورهای مستضعف اسم بچههایشان را روحالله میگذاشتند. خیلی از اسمگذاریها بار سیاسی دارد. خیلی بار سیاسی دارد. همین مُهر کربلا این مهر کربلا بار سیاسی دارد. چون آنها گفتند: بدن امام حسین را زیر سم اسب کنید که خبری از حسین و کربلا نباشد. اسلام دستور داد، خاک کربلا را مُهر کنید، که همیشه این خاک کربلا در جیبهایتان باشد. یعنی آنها میخواستند کربلا محو شود، اسلام دستور داد که کربلا محو نشود. این چیزها مهم است.
6- روزهداری و عبادت سلمان
یکبار پیغمبر فرمود: چه کسی است که در طول سال روزه بگیرد و هرشب را هم عبادت کند. سلمان گفت: من! مردم گفتند: آقا دروغ میگوید. ما دیدیم این روزها میخورد. این می گوید: من هرروز روزه هستم دروغ میگوید. گفت: آقا بیا به تو بگویم معنایش چیست؟ قرآن میگوید: هرکس یک کار خوب بکند، ضرب در ده میکنیم. من هر ماه سه روز روزه میگیرم. سه ضرب در ده، سی. البته روزه مستحبی. در ماه رمضان کسی روزه مستحبی نمیگیرد بگوید: ضرب در ده. آخر حساب و کتاب هم یک چیزی است.
یک نفر را میگفتند: خیلی آدم خوبی است. او را دیدند، دیدند که دو تا انار دزدید. گفتند: اِ... چه آدم خوبی است. دکان میوه فروشی دو تا انار برداشت و رفت و پولش را هم نداد و نکشید. بعد رفت دکان نانوایی هم دو تا نان برداشت. پنهان کرد. اِ... این دزد است. بعد جلوتر رفت و به یک فقیر داد. گفتند: چه کار کردی؟ گفت: مؤمن زرنگ است. دو تا انار دزدیدم دو تا گناه، دو تا نان دزدیدم دو تا گناه، دو تا و دو تا، چهار تا. به فقیر دادم. چهار ضرب در ده میشود چهل. چهار تا گناه از آن کم میشود، سی و شش تا برای من میماند. گفت: بله! ریاضی تو خوب است. مخت خراب است.
کسی داماد شد و بعد از سه ماه دید زنش زایید. پهلوی پدر زنش آمد. گفت: آقا دختر تو زاییده! گفت: پس میخواستی نزاید. گفت: آخر سه ماهه زاییده. گفت: چند وقته باید بزاید؟ گفت: نه ماهه، گفت: بنشین برایت بگویم. هرچه میگویم جواب بده. چند ماه است تو شوهر دختر من شدی؟ گفت: سه ماه. گفت: خوب بنویس سه ماه. چند ماه است که او زن تو شده است؟ چند ماه است تو شوهر او شدی؟ چند ماه است او زن تو شده است؟ گفت: چند ماه است با هم زن و شوهر هستید؟ گفت: سه ماه! گفت: سه سه تا؟ نه تا! (خنده حضار) گفت: ریاضی تو خوب است. اما سوء ظن ما هم سر جایش است. بعضیها... مال حلال، این که میگوید: «أَنْفِقُوا مِنْ طَیِّبات» (بقره/267) قرآن میگوید: «أَنْفِقُوا مِنْ طَیِّباتِ ما کَسَبْتُم» (بقره/267)
یک کسی نذر کرد که اگر مواد مخدرش به وطن رسید، روز عاشورا خرج بده. ای بابا! جوانهای مردم را میکشد بعد به سینهزنهای امام حسین پلو میدهد. «إِنَّما یَتَقَبَّلُ اللَّهُ مِنَ الْمُتَّقینَ» (مائده/27) عبادت آدم با تقوا قبول است. نه عبادتی که با مواد مخدر جوانها را نابود میکند، بعد هم یک خرجی برای امام حسین میدهد. کلاه برداری میکند. احتکار، اختلاس، هزار رقم حرام خوری میکند، بعد هم چک میکشد و پول میدهد. قرآن میگوید: این پولها را نگیرید. البته قرآن راجع به مشرکین میگوید. «ما کانَ لِلْمُشْرِکینَ أَنْ یَعْمُرُوا مَساجِدَ اللَّهِ» (توبه/17) این پولها را اگر آدم بداند نباید بگیرد.
گفت: خوب شما هرشب میخوابی، چرا میگویی: شبها هرشب احیا میگیرم؟ گفت: آقا قانون داریم که اگر کسی وقت خواب وضو گیرد بخوابد، تا صبح هم که بخوابد ثواب عبادت دارد. یعنی این که میگویند: مؤمن «کَیِّس» است، معنایش همین است.
چه کسی است که هرشب ختم قرآن کند؟ سلمان گفت: من! گفتند: آخر تو چه وقت ختم قرآن میکنی؟ گفت: داریم هرکس وقت خواب سه تا «قل هو الله» بخواند، انگار یک ختم قرآن کرده است.
7- سخن پیامبر دربارهی حضرت علی(علیهالسلام)
یک روز پیغمبر به علی گفت: یا علی! تو هم مثل «قل هو الله» هستی. چطور؟ گفت: هرکس یک «قل هو الله» بخواند یک سوم قرآن را خوانده است. دو تا، دو سوم، سه تا همهی قرآن. هرکس تو را با زبانش دوست داشته باشد، یک سوم ایمان دارد. هرکس با زبان و دلش باشد، دو سوم. هرکس با زبان و قلب و عمل... با زبان علی را دوست داشته باشی، یک سوم دین داری. با زبان و قلب، دو سوم. با زبان و قلب و عمل... عمل مهم است. مثلث باید باشد.
قرآن در آیهای که میگوید: صلوات بفرستید میگوید که: «یا أَیُّهَا الَّذینَ آمَنُوا صَلُّوا عَلَیْهِ» (احزاب/56) بعد میگوید: «صَلُّوا عَلَیْهِ وَ سَلِّمُوا»، «صَلُّوا» یعنی با زبان، «سَلِّمُوا» یعنی در عمل. گاهی ممکن است عکس امام خمینی هم بالای سرش است. اما گوش به حرف آقا نمیدهد.
خیلی وقتها میخواستند سلمان را تحقیر کنند. هرجا مینشست یک متلکی به او میگفتند. که مثلاً حالا این ایرانی است. این را دست بیاندازیم. تحقیرش کنیم. یک روز به او گفتند: سلمان ریش تو بهتر است یا دم سگ؟ فرمود: هرکدام از پل صراط رد شوند. او هم پاتک میزد. چون روایت داریم نگویید چه کسی فقیر است و چه کسی غنی. «الْغِنَى وَ الْفَقْرُ بَعْدَ الْعَرْضِ عَلَى اللَّه» (بحارالانوار/ج69/ص53) چه کسی غنی است و چه کسی فقیر، ببینید چه کسی از پل صراط میگذرد؟ خیلی غنیها آنجا گیر هستند، خیلی فقیرها آنجا رد میشوند. حدیث است. «الْغِنَى وَ الْفَقْرُ بَعْدَ الْعَرْضِ عَلَى اللَّه».
8- افتخار سلمان به مسلمان بودن
یکبار چند نفر نشسته بودند، هر کدام میگفت: من پسرم چه کسی است. مادرم چه کسی است. دائم به فامیل خودشان پز میدادند. به سلمان گفتند: حالا تو بگو: چه کسی هستم. گفت: من میگویم چه کسی هستم! من یک آدمی بودم که گمراه بودم خدا هدایتم کرده است. حدیث داریم. «یَا مَعْشَرَ قُرَیْشٍ إِنَّ حَسَبَ الرَّجُلِ دِینُه» (بحارالانوار/ج22/ص381) میخواهید ببینید چه کسی است؟ دینش را حساب کن. من پسر چه کسی هستم، دختر چه کسی هستم. چقدر دین داری؟ «حَسَبَ الرَّجُلِ دِینُهُ وَ مُرُوَّتَهُ خُلُقُهُ وَ أَصْلَهُ عَقْلُه» (بحارالانوار/ج22/ص381) اصل انسان عقل انسان است. چقدر عقل داری؟ چقدر وفادار هستی؟ چقدر مکتبی هستی؟ حالا هرکس میخواهی باش.
ما داشتیم آدمهایی را که شغلشان پایین بوده، شرفشان اوه...! و آدمهایی داریم که خیلی پولدار بودند، شرفشان... افرادی که شغلشان ضعیف است.
دو نفر بودند با دوششان قالی حمل و نقل میکردند. یکی آمد گفت: احمد آقا بیا. این قالی را آنجا ببر. گفت: آقا این قالی را به دوستم بده. گفت: چرا؟ گفت: من صبح تا حالا چند تا قالی حمل کردم پول گیر من آمده است. اما کسی به این نمیگوید: بیا قالی ببر. حالا من اینجا میایستم. تو که به من گفتی بیا قالی ببر، به ایشان بده، یک خرده هم اضافه بده که این به من برسد. «و ارزقنی...» در دعای شعبان داریم خدایا! یک حالتی به من بده که بخواهم آن عقب ماندهها هم به من برسند. یک کاری کنیم دیگران به ما برسند. ماشین خوب آن نیست که گازش بدهد، برود. ماشین خوب آن است که اگر یک ماشین قراضه هم در جاده است، بوکسلش کند. خودت رفتی مهم نیست. پسر خوب کسی نیست که در المپیاد نفر اول شود. پسر خوب آن است که حالا که تیزهوش است و نمرهاش خوب است، پسر عموها و پسر خالهها یا اگر دختر خوبی است، دختر خالهها و دختر عمهها و دختر عموها را جمع کند و آن ضعف علمیشان را حل کند. تو خودت تیز هوش هستی نمرهات خوب است. خیلی خوب! چه خیری برای دیگران داشتی؟
حدیث داریم امام صادق فرمود: سلمان «أَدْرَکَ سَلْمَانُ الْعِلْمَ الْأَوَّلَ وَ الْعِلْمَ الْآخِر» (بحارالانوار/ج22/ص373) الله اکبر! علوم اولی و آخری را سلمان گرفته است. حالا چطور به اینجا رسیده است!!
حدیث داریم امیرالمؤمنین فرمود: سلمان مثل لقمان است. لقمان لبهایش کلفت بود. یک متلکی گفتند: لبهایت کلفت است. فرمود: لبهایم کلفت است ولی حرفهای لطیفی از آن درمیآید. لب کلفت است ولی حرفهای ظریفی درمیآید. تو لبت نازک است اما حرفهای کلفتی از آن درمیآید. نگاه نکنید که لب کلفت است یا ظریف ببینید چه کلمهای از آن درمیآید؟
امام باقر فرمود: نگویید: سلمان فارسی! بگویید: سلمان محمدی. (صلوات حضار) یک ایرانی به جایی برسد که ایرانی میگوید: سلمان فارسی است. آنها میگویند: سلمان محمدی است.
9- سلمان، از اهل بیت پیامبر
«سَلْمَانُ مِنَّا أَهْلَ الْبَیْت» (بحارالانوار/ج10/ص121) روایات متعدد داریم. فرمود: سلمان از ما است. انسان به کجا کشیده میشود. ما باید افتخار کنیم که ایرانی هستیم. و افتخار کنیم که مکتب ما مکتب وحیانی است. افتخار کنیم که عاشق اهلبیت هستیم. همه چیز داریم. یعنی همهی بهترینها را داریم.
یک آدم خوب اگر یکجایی باشد خدا رزقش را اضافه میکند. روایت داریم که امیرالمؤمنین فرمود: خدا به برکت افرادی رزق باقیها را هم میدهد. گفتند: آن افراد چه کسانی هستند؟ گفت: سلمان، ابوذر، عمار،...عجب! یعنی گاهی به خاطر یک آدم خوب خدا باقیها را هم... در قرآن هم هست که گاهی به خاطر یک آدم خوب دفع بلا میشود. خدا به فرشتهها گفت: بروید شهر لوط را زیر و رو کنید برای اینکه آدمهای بدی هستند. فرشتهها آمدند شهر را زیر و رو کنند دیدند حضرت لوط هم آنجاست. خوب مردم بد هستند، حضرت لوط پیغمبر است. گفتند: آخر یک آدم خوب آنجاست. یعنی چه؟ یعنی اگر یک جا یک آدم خوب باشد، آنجا را به برکت آن آدم خوب خدا حفظ می کند. داریم به برکت علیبن مهزیار خداوند اهواز را حفظ میکند. به برکت موسیبن جعفر چه برکاتی خدا میدهد. «إِنَّ فیها لُوطاً» (عنکبوت/32) این عربیهایی که میخوانم آیهی قرآن است. «إِنَّ فیها لُوطاً» لوط آنجاست. یک آدم خوب آنجا است. یک پیغمبر، خدا فرمود: «نَحْنُ أَعْلَمُ بِمَنْ فیها» (عنکبوت/32) ما میدانیم یک پیغمبر آنجا است. به او میگوییم: برود. وقتی رفت، شهر را زیر و رو میکنیم.
یک کسی گفت: هواپیما به این بزرگی را چطور میدزدند؟ گفت: وقتی پایین است بزرگ است، نمیشود دزدید. میگذارند در هوا برود، کوچک که شد آنجا میدزدند. (خنده حضار) با بودن پیغمبر چطور شهر زیر و رو شود؟ میدانیم. منتهی میگوییم برود، وقتی رفت زیر و رو کنید.
خدایا انواع صلوات و سلام خودت را به کسانی که این مکتب اسلام را فرا گرفتند و به ما رساندند، انواع اجرهایت را بر آنها سرازیر بفرما. و امروز اسلام دست ما رسیده است. به ما توفیق بده درست اسلام را بشناسیم. و درست عمل کنیم و به نسل آینده اسلام را تحویل بدهیم. نکند فردا به ما بگویند: شما بیعرضه بودید، نسل در نسل نمازخوان بودند، وقتی تو پدر شدی به نماز بچهات نرسیدی. این حجاب را نسل در نسل آوردند وقتی تو مادر شدی، دخترت بد حجاب شد. نسل در نسل همه حلالخور بودند، به تو که رسید لقمهی حرام را شروع کردی. به ما میگویند: آدمهای بیعرضه بودید. انقلاب را آوردیم، در دست تو این چنین شد. خدایا ما را نسبت به خون شهدا و زحمات دیگران خائن و غافل قرار نده.
«والسلام علیکم و رحمة الله و برکاته»
--------------------------------------------------------------------------------
«سؤالات مسابقه»
1- بر اساس روایات، چه کسی به سلمان، سلام و درود فرستاد؟
1) رسول خدا
2) جبرئیل امین
3) خداوند
2- چرا سلمان در جنگهای بدر و احد شرکت نکرد؟
1) چون هنوز مسلمان نشده بود.
2) چون بردهی یک یهودی بود.
3) چون توان جنگیدن نداشت.
3- بر اساس روایات، بهشت عاشق چه کسی است؟
1) مقداد و ابوذر
2) سلمان و علی(علیهالسلام)
3) هر چهار نفر
4- پیشنهاد سلمان در جنگ احزاب چه بود؟
1) حفر خندق در اطراف مدینه
2) ورود دشمن به شهر مدینه
3) متحّد شدن با یهودیان مدینه
5- رسول خدا، حضرت علی(علیهالسلام) را به کدام سورهی قرآن تشبیه فرمودند؟
1) سورهی حمد
2) سورهی توحید
3) سورهی عصر
سلمان فارسی(2)
تاریخ پخش: 30/10/89
بسم الله الرحمن الرحیم
«الهی انطقنی بالهدی و الهمنی التقوی»
عرض کنم که بعضیها در میراث فرهنگی فقط به آثار باستانی و مجسمهها و خانهها توجه میکنند. البته خوب آنها هم هست. اما میراث فرهنگی ما نباید فقط صرف آجر و خشت و سفال و اینها بشود. ببینیم چه کسانی را داشتیم. چه نوابغی و چه دانشمندانی، یک مقداری دربارهی سلمان صحبت کردم. ولی بحث من تمام نشد. میخواهم یک جلسهی دیگر هم دربارهی سلمان صحبت کنم که ما ایرانیها افتخار کنیم که بالاترین اصحاب پیغمبر ایرانی بود.
1- سلمان، بالاترین صحابه رسول خدا
در تمام اصحاب پیغمبر هیچکدام به به مقام سلمان نمیرسند و آن هم ایرانی بود. خاطراتی از سلمان نقل کردم. آدم غصه میخورد. افرادی به قدری تیز هستند، که مثلاً یک دهم عمرش مسلمان است. نود درصد عمرش مسلمان نبوده است. اما در این یک دهم عمرش، آن چند سال آخر عمرش چنان سرعت میگیرد، که اینهایی که از اول عمر تا آخر عمر مسلمان هستند، به گردش نمیرسند. چند درصد عمر سلمان مسلمان بوده است؟ آنوقت کار به جایی برسد که اهلبیت بگویند: «سَلْمَانُ مِنَّا» (بحارالانوار/ج10/ص121) سلمان از ماست. مردم مدینه، انصار بگویند: سلمان از ما است. مهاجرین مکه بگویند: سلمان از ما است. همه بگویند: سلمان از ما است. چند درصد از عمرش را مسلمان بوده که اینقدر رشد کرده است؟
هستند آدمهایی که در بازار میآیند، ده سال کاسبی میکنند به اندازهی کسانی که هشتاد سال در بازار هستند، پول پیدا میکنند. البته خوب بعضیهایشان هم حرام خواری میکنند. ولی نه، بعضیهایشان هم تلاش میکنند. تدبیر میکنند. قناعت میکنند. پولشان را صرف عیاشی نمیکنند. بالاخره بعضیها از راه حلال هم هست ولی خوب رشد میکنند. این چه به ما میگوید؟ این خودش یک درس است. آقایانی که یک سالهایی از عمرمان کج رفتیم، نگویید: ما دیگر بدبخت هستیم. از ما دیگر گذشت. از هیچکس نگذشته است.
دیروز من اصفهان بودم، به مناسبت هفت دی جشنی بود. خوب ما کسانی را که بیسواد بودند، خوب پنجاه درصد مردم بیسواد بودند، وقتی شاه رفت. الآن ده، دوازده درصد مردم بیسواد هستند. یعنی چهل درصد به آمار باسوادها اضافه شد. دیگر الان زجر میکشیم تا یک بیسواد پیدا کنیم. قبلاً تا یک لگد به درخت میزدیم، توتها میریخت. الآن بیسوادها مثل گردو است، باید از پشت برگها پیدا کنیم. تازه با چوب باید در سرش بزنیم. یعنی جذب بیسواد خیلی سخت شده است.
2- درس گرفتن از زندگی سلمان فارسی
یک خانمی رفت... حالا از این چند میلیونی که باسواد شدند، دهها هزار نفرشان دیپلم شدند. یک جمع چند هزار نفریشان هم وارد دانشگاه شدند. چند تا از آنها پزشک شدند. بعضی از آنها استاد دانشگاه هم شدند. یعنی از نهضت سواد آموزی رفته... تعجب نکنید. یکی از این چهرهها در اصفهان بلند شد گفت: بسم الله الرحمن الرحیم، من حدود هشتاد سالم است. مادر نه بچه هستم. همسرم هم شهید شده است. بعد از شهادت همسرم با داشتن نه بچه رفتم کلاس نهضت سواد آموزی و الان دانشجو هستم. یک خانم هشتاد ساله، نه تا بچه، همسر شهید، اراده حرف اول را میزند. یک جوانهایی داریم که بیکار نیستند، همتشان کم است. انسان ممکن است دقیقهی آخر بیاید، و به کمالاتی برسد. سلمان وجودش برای ما درس است. هیچکس نگوید: از ما گذشت. از هیچکس نگذشته است. همهی بدها میتوانند خوب شوند. همهی آنهایی که متوسط هستند میتوانند خودشان را بالا بکشند.
سلمان میگوید که: در تورات خواندم که برکت غذا به شستن دست بعد از غذا است. اما رسول خدا فرمودند: برکت این است که هم قبل از غذا دستمان را بشوییم و هم بعد از غذا. شستن دست خیلی مهم است. میوه را هم گفتند: با پوست بخورید. ولی بشویید. بشویید چون برکات و فواید و آثاری در پوست هست که در میوه نیست.
چند وقت پیش به کسی گفتم: شما که باطنت خوب است، چرا ظاهرت اینطور هستی؟ گفت: اصل باطن است. یک مثال برایش زدم. گفتم: اگر تخم هندوانه را بشکنی، مغزش را بکاری، مغز خالی سبز نمیشود. پوست هندوانه را هم بکاری باز سبز نمیشود. تخم کدو، تخم هندوانه را بکاری، به شرطی سبز میشود که این تخم هندوانه هم مغز داشته باشد، هم پوست. اگر باطنت خوب باشد، ظاهرت بد باشد، فاسق هستی. باطنت خوب است، ظاهرت بد است. اگر باطنت بد باشد ظاهرت خوب باشد، منافق هستی. باطنت بد است، ظاهرش خوب است. اسلام گفته: هم باطن، هم ظاهر.
سلمان میگوید: یکبار مهمان پیغمبر شدم، پیغمبر برای من یک متکا گذاشت و فرمود: هر مسلمانی خانهی کسی برود، «فَیُلْقِی لَهُ الْوِسَادَةَ إِکْرَاماً لَهُ إِلَّا غَفَرَ اللَّهُ لَهُ» (بحارالانوار/ج16/ص235) همین که مهمان آمد، یک متکا پشت کمرش بگذاری، خدا به خاطر همین پذیرایی، خدا گناهان شما را میبخشد. مهمان خیلی ارزش دارد.
یکبار امام رضا(ع) مهمان داشت. مهمان دستش را دراز کرد که این فتیلهی چراغ را تغییر بدهد. فرمود: دستتان را بکشید من خودم درست میکنم. نامرد است کسی که مهمان به خانهاش بیاید و از مهمان کار بکشد. یعنی در خانه نگذارید مهمان کار کند. گفت: آقا من کاری نکردم. همینطور که نشستم دست دراز کردم این فتیله را درست کنم. فرمود: همین مقدار را هم نباید، مهمان عزیز است.
یکبار یک خانمی خدمت پیغمبر آمد، پیغمبر خیلی او را تحویل گرفت. این خانم رفت، یک مردی آمد او را تحویل نگرفت. گفتند: یا رسول الله! این خانم و این مرد، خواهر و برادر بودند. هردو هم برادر رضایی تو بودند. یعنی از یک سینه شیر خوردند. چطور خواهر را تحویل گرفتی و برادر را سرد برخورد کردی؟ حضرت فرمود: آن خواهر احترام پدر و مادرش را میگیرد. چون احترام پدر و مادرش را میگیرد، من تحویلش گرفتم. این برادر یک خرده قلدری در خانه میکند. حالا من نمیگویم: پدرها خوب هستند. یا مادرها خوب هستند. ممکن است پدر و مادر هم آدمهای نق زن، بهانهگیر باشند. اما قرآن گفته: «وَ بِالْوالِدَیْنِ إِحْساناً» (بقره/83) نگفته: «وَ بِالْوالِدَیْنِ المؤمنین»، «وَ بِالْوالِدَیْنِ إِحْساناً» چه مؤمن، چه غیر مؤمن!
خوب از کارهای خوبی که سلمان کرد، افتخار ایرانیها، این جمع قرآن است که بعد از امیرالمؤمنین به جمع قرآن پرداخت.
3- دفاع سلمان از ولایت حضرت علی(علیهالسلام)
یکبار سلمان دربارهی ولایت خطبه میخواند. به مردم گفت: ای مردم! اگر بعد از پیغمبر دستتان را در دست اهلبیت پیغمبر میگذاشتید، انواع برکات بر شما نازل میشد. چوبی که میخورید به خاطر این است که از اهلبیت زاویه گرفتید. فاصله گرفتید. یعنی دفاع از اهلبیت! سلمان گفت: به خدا قسم! سلمان فارسی قسم خورد. گفت: به خدا قسم ما در زمان پیغمبر هم به امیرالمؤمنین، امیرالمؤمنین میگفتیم. یعنی مقام امیرالمؤمنین، امیرالمؤمنین، امیرالمؤمنین بود حتی در زمان پیغمبر.
یکروز سلمان گفت: دنیا مثل مار است. البته این از حضرت امیر است. من چند تا جمله نقل کنم. تذکراتی از سلمان:
فرمود دنیا مثل مار است. پوستش نرم و لطیف است اما درونش زهر است. حضرت امیر هم میفرماید: «لَیِّنٌ مَسُّهَا قَاتِلٌ سَمُّهَا» (نهجالبلاغه/ص458) این جمله برای حضرت امیر است. «لَیِّنٌ» نرم، «لَیِّنٌ مَسُّهَا» دستش که میزنی نرم است، اما«قَاتِلٌ سَمُّهَا» سمّش کشنده است.
یا مثلاً داریم که «سرور محزون» به دنیا میرسی شاد هستی، اما فردا هم از تو گرفته میشود، «محزون» غمناک هستی. دنیا هم سرور است و هم محزون. یا مثلاً داریم «إِینَاس» یعنی انس، با دنیا انس پیدا میکند «أَزَالَتْهُ عَنْهُ إِلَى إِیحَاشٍ» (بحارالانوار/ج33/ص484) وحشت میکنی. حضرت امیر خیلی میگوید: گول دنیا را نخورید. امروز به شما رأی اعتماد میدهند، افتخار میکنید. فردا فوری تو را برمیدارند. لذت رأی اعتماد با غم و اندوه عزل، یعنی شیرینی نصب و تلخی عزل را با هم قاطی کنی، میبینی... «لَیِّن، قاتِلٌ»، «سرورٌ، محزون»، «ایناسٌ، ایحاش»، «ایناس» یعنی انس، «ایحاش» یعنی وحشت. مثل طبیعت، طبیعت هم قله دارد، کنار قله دره است. یعنی کنار هر قلهای یک دره است. کسی خوشی نکند که امروز وضع ما خوش است.
4- علم و تدبیر سلمان در زمان پیامبر و خلفا
سلمان از نظر تدبیر خیلی بالا بود. همینطور که از نظر علم، در جلسهی قبل گفتیم. حضرت فرمود: سلمان علم اولی و آخری را داشت. از نظر تدبیر و مدیریت هم خیلی بالا بود. اخر بعضیها حزباللهی هستند، اما به درد مدیریت نمیخورند.
پیغمبر به یکی از اصحابش گفت: ای فلان! حالا اسمش را نبریم. «إِنِّی أَرَاکَ ضَعِیفاً» (بحارالانوار/ج22/ص406) تو آدم ضعیفی هستی. نماز شبت خوب است. انقلابی هم هستی، اما به درد حکومت نمیخوری. «یا اباذر...» بگذارید بنویسم. این را یاد بگیرید. چون فردا میگویند: فلانی فرماندهی جنگ است، یک پستی به او بدهید. فلانی حافظ قرآن است، یک پستی به او بدهید. فلانی بله، آدم خوبی است. اما این کار به درد این نمیخورد. ما از امام خمینی بالاتر نداریم. روز عاشورا که میشد آقای کوثری روضه میخواند. یعنی چه؟ یعنی در روضه خواندن کوثری از امام بالاتر بود. ما پیغمبری به نام حضرت موسی داریم. گفت: برادرم از من بهتر است. «هُوَ أَفْصَحُ مِنِّی» (قصص/34) او بیانش از من بهتر است. یک کسی بهتر... اگر تو بهتر میدانی بیا... این که حالا هرکس یک خوبی دارد هی روی هم روی هم...
یک کسی آمد گفت: آقای قرائتی خودت هم چند تا پست داری. هم رییس بیسوادهایی، نهضت سواد آموزی. هم رییس بینمازهایی، ستاد اقامه نماز. هم مسئول زکات هستی. هم مسئول نمیدانم مهدویت هستی. گفتم: ببین این پستهای من را کسی نبوده من برداشتم. هرکس هست، میخواهد... کسی احساس وظیفه نمیکند در زکات، همه احساس وظیفه میکنند مکه بروند. کسی احساس وظیفه نمیکند در ستاد نماز بیاید. همه احساس وظیفه میکنند بروند نماینده مجلس شوند. پنجاه تا نمایندهی مجلس میخواهیم، پنج هزار نفر احساس وظیفه شرعی میکنند. اما حالا بیایید بگویید: آقا ما اینقدر جوان تارکالصلاة داریم. یک نفر احساس وظیفهی شرعی میکند یا نمیکند خدا میداند. حالا نمیگوییم: نکنند. یکوقت میبینی احساس کردند. غافل بودند. یک صلواتی بفرستید. (صلوات حضار)
«یَا ابَا ذَرٍّ» پیغمبر فرمود: ای اباذر! «إِنِّی» من «أَرَاکَ ضَعِیفا» تو را ضعیف میبینم. تو ضعیف هستی و به در این کار نمیخوری. «فَلَا تَأَمَّرَنَّ» ولایت نداشته باش، «عَلَى اثْنَیْن» تو نمیتوانی دو نفر را اداره کنی. این اباذر است. انقلابی! اباذر خیلی انقلابی بود. به همین خاطر هم دائم تبعیدش کردند، کتکش زدند. اباذر خیلی انقلابی بود. اما پیغمبر فرمود: انقلابی هستی، اما تو ضعیف هستی. ولی سلمان چه؟ سلمان نه. امیرالمؤمنین به خلیفهی دوم عمر گفت: حکومت مدائن را به سلمان بده. سلمان از نظر تدبیر... آنوقت جالب است حکومت که دستش بود حقوق نمیگرفت. تمام حقوقی که سهم خودش بود، همه را به فقرا میداد. خارج از وقت حصیر بافی میکرد. گفتند: تو رییس حکومت هستی. گفت: رییس حکومت باشم. کارهای حکومتی را انجام دادم، وقتی را که آزاد هستم میخواهم حصیر بافی کنم. الآن دخترهای دبیرستانی ما عارشان میشود ژاکت بافی کنند. من دیپلم هستم! خوب ببخشید، حالا دیپلم هستید یک ژاکت ببافید، طوری میشود؟ من لیسانس هستم.
میگفت خدمت امام جمعهی یک جایی یک جوانی رفت گفت: آقا من کار ندارم. گفتند: خوب یک کاری برایت درست میکنیم. میگفت: کار که برایش درست کردم گفت: مگر من... من با دیپلم این کار را بکنم؟ یک خرده مشکل شده است.
من یکوقت از یک کسی پرسیدم مادران ما چند تا بچه متولد میکردند همه را شیر میدادند. باز هم شیر زیادی داشتند. حالا این زنها یکی میزایند شیرشان خشک میشود. در زنها چه شد که شیر اینطور شد؟ حالا اینکه دیگر گیر آمریکا و اروپا نیستیم. شیر در سینهی مادر است. قدیم شیر بود، الآن در سینهها شیر نیست. این چه شد؟ او چنین گفت. حالا من نمیدانم درست است یا نه؟ من طرح مسأله میکنم. میگفت: بچهها، سینهی مادر را چون گوشت است باید سفت بمکند، شیر بخورند، سر شیشهای که به آنها میدهند میبیند پلاستیک است با یک مُک دهانشان پر از شیر میشود. میگوید: مگر من خل هستم که باید جان بکنم شیر را از لای گوشت بیرون بکشم. با یک سر شیشهای نازک دهانم را پر از شیر میکنم. میگفت: دو سه بار که سر شیشهای را دهان گرفت، لوس میشود و دیگر حال کار سخت ندارد. ایشان چنین میگفت. البته آدم مهمی بود. یکی از وزرای بهداشت و درمان بود. وزرای قبل.
خوب هدیه قبول نمیکرد. چون بعضی هدیهها دام است. اخیراً یک چند تا دام برای خود من پیش آمده است.
یک کسی در دانشگاه آمد گفت: من دانشجو هستم. میآیم پشت سر شما نماز میخوانم. پدر من سرمایهدار است. مرحوم شده است. گفته: هشتصد میلیون تومان به آقای قرائتی بدهید، خرج دین کند. گفتم: پدرت مرده است؟ گفت: بله. گفتم: خدا رحمتش کند. ولی اگر میخواهی پول بدهی، برو دفتر مقام معظم رهبری بده. یا یکی از مراجع، گفت: گفته به قرائتی بدهم. گفتم: خوب به او بگو، او به من بدهد. من از دست تو پول نمیگیرم. حضرت عباسی ما را ول کن! تو دیگر... چه کسی بود پول میداد افراد را راه میانداخت؟ (یکی از افراد از میان جمعیت پاسخ میدهد... شهرام جزایری... هان) من از تو پول نمیگیرم. بعد معلوم شد نه پدری مرده، نه هشتصد میلیون است، نه یک میلیون، اصلاً هیچی به هیچی! فقط یک دامی بود.
یک روز دیگر یک کسی نهضت سواد آموزی آمد. گفت: من سرطان دارم. ممکن است زیر عمل بمیرم. وصیت کردم یک قطعه زمین خوب دارم، هزار متر است در لواسان، به آقای قرائتی بدهم کار خیر بکند. گفتم: بنده از کسی پول نمیگیرم. از هیچکس پول نمیگیرم. شما دفتر مراجع یا دفتر مقام معظم رهبری بده، او به من بدهد. من از تو پول نمیگیرم.
افرادی هستند، این دامها همیشه هست. دام است، دام. ما الآن بعضی از مسئولین... من به یک نفر زنگ زدم، که آقا ایشان لیاقت این کار را ندارد، گفته: آقای قرائتی این زیارت عاشورایش ترک نمیشود. میگویم: باسمه تعالی غلط کرد زیارت عاشورا بخواند و وضع مردم را خراب کند. خوب این به درد این کار نمیخورد. تو اینقدر مخت نمیکشد که وقتی میگویند: ایشان اینجا را خراب کرد، اینجا را خراب کرد، این حرف را بیخود زد. شما میگویید: زیارت عاشورا میخواند با صد لعن و سلام! خوب اینها وسیلهی احمق کردن تو شده است. اینکه میگویند: بصیرت، یکی از معنای بصیرت این است. یعنی گول زیارت عاشورا را نخور. ما آدم در مملکت داریم، پست حساس گرفته، تمام اطرافیانش را با زیارت عاشورا استعمار کرده است. گول نخورید. چیزی از کسی قبول نمیکرد. آخرش که قبول کرد، یک خانهی بسیار محقّر.
5- حضور سلمان در خانه امیرالمؤمنین(علیهالسلام)
دعای نور هست، حضرت زهرا به سلمان یاد داد و سلمان میگوید: یک دعای نور را تا به حال به هزار نفر یاد دادم.
سلمان میگوید: یک روز خانهی فاطمهی زهرا بودم. دیدم امام حسین کوچولو است. خیلی گریه میکند و گفتم: فاطمه جان! این بچه را به کنیزت بده. فرمود: پدرم گفته: یک روز تو کار کن کنیزت استراحت کند. یک روز کنیز کار کند و تو استراحت کن. امروز روز کار من است. و لذا چون روز من است، کارم را به دیگران واگذار نمیکنم. کجا... مثلاً اینها دیگر اصلاً تصورش برای ما مشکل است.
امام صادق با جمعی میرفتند، بند کفش امام پاره شد. پا برهنه رفت. اصحاب گفتند: آقا بفرما، بفرما! فرمود: آقا بند کفش من پاره شده، خودم هم پا برهنگیاش را قبول میکنم. چرا کفش من پاره شود و شما پا برهنه شوید. یک عده از سفر حج میآمدند، به امام گفتند: امسال در کاروان ما یک آدمی بود بسیار عبادت میکرد. اینقدر ایشان دعا میخواند. قرآن میخواند. نماز میخواند. حضرت فرمود: خوب کارهایش را چه کسی میکرد؟ آخر آن زمان کاروانها مثل الآن نبوده که آشپز و اینها... خوب با هم آشپزی میکردند. با هم... گفت: آقا ما! فرمود: کارهای شما ثوابش از اشک او بیشتر است. یک عده مکه رفتند، کفشهایشان را نزد یک نفر گذاشتند، گفتند: کنار این کفشها بنشین دزد نبرد. ما میرویم عبادت کنیم. امام به آن کسی که کنار کفش نشسته بود، فرمود: تو که از این کفشها حفاظت میکنی، ثوابت از آنهایی که طواف میکنند کمتر نیست.
یک عده مدینه رفتند، یکی مریض شد و یکی هم ایستاد برایش به قول امروزیها سوپ درست کند. باقیها حرم رفتند. امام فرمود: آن کسی که در خانه آشپزی میکند، ثوابش از آن کسی که زیارت پیغمبر میرود نیست. ما نمیدانیم چه چیزی درست است؟ خدا چه قبول میکند؟ بگذارید من یک چیزی بگویم. چند تا بهترین داریم.
6- قبولی عمل مهم است، نه کمیّت آن
بهترین آدمها انبیا هستند. در انبیا از بهترین انبیا، ابراهیم است. ابراهیم از بهترین انبیا است. یعنی بعد از پیغمبر ما، چون پیغمبر ما هم از نسل ابراهیم است. عیسی از نسل ابراهیم است. موسی از نسل ابراهیم است. هیچ پیغمبری به اندازهی ابراهیم نسلش پیغمبر نبودند. بهترین جاها مسجدالحرام است. بهترین جاهای دنیا. در مسجد الحرام، وسط مسجدالحرام بهترین جا کعبه است. همه بهترین، بهترین آدم در بهترین مکان بهترین کار را میکند. وقتی کعبه را میسازند تازه میگوید: «رَبَّنا تَقَبَّلْ مِنَّا» (بقره/127) خدایا تو قبول کن. یعنی اگر قبول خدا نباشد، بهترین آدمها، بهترین مکانها، بهترین کارها را بکنند اگر قبول نباشد، فایده ندارد. مهم این است که خدا قبول کند.
گاهی وقتها یک کسی... من صحنه را دیدم و خیلی هم منقلب شدم. چند نفر بودند نفری چند کیلو برنج در هیئت آوردند. گفتند: آقا ما فقیر هستیم. ولی برای امام حسین میخواهیم یک کمی کمک کنیم. همینطور کیسههای کوچولو به رییس هیئت دادند. یکوقت میبینی این یک کیلو قبول شد. آن کسی که چک میکشد، مثلاً پنجاه تا گونی برنج میدهد... نمیدانیم چیست؟ نمیدانیم چیست؟ ببین گاهی دست شما خون میشود. یک باند کوچک، یک چسب کوچک میخواهی، آن را قبول میکنی. حالا به جای این چسب کوچک کسی صد تا لحاف کرسی بیاورد. قبول میکنی؟ قبول نمیکنی. نبینید چه کاری بزرگ است و چه کاری کوچک. ببینید خدا کدام کار را قبول کرد؟
خوب، یک روز سلمان وارد خانهی ابودردا شد، دید خانمش یک لباس ساده پوشیده است. مثل اکثر خانمها! این خانمها وقتی عروسی میروند شیک میشوند. یک مردی در کوچه میدوید. گفتند: چرا میدوی؟ گفت: خانم من از عروسی میآید. گفت: خوب بیاید. گفت: الآن لباسهایش را میکند و یک لباس آشغال میپوشد. (خنده حضار) من میروم آن یک لحظهای که میخواهد لباسش را عوض کند، لااقل یک نگاهی به زنم بکنم. میگفت: این به دلم ماند که خانم من یک مرتبه،... این میدوید میگفت: الآن لباس کهنههایش را برای من میپوشد. لباسهای قشنگش را برای عروسی. سلمان میگفت: وارد خانهی ابودردا شدم. دیدم که خانمش یک لباس خیلی ساده پوشیده است. گفتم: خانم، آخر تو زن هستی. باید لباس شیک بپوشی. گفت: ای سلمان چه میگویی؟ این ابو دردا ما را ول کرده و به عبادت چسبیده است. گفت: عجب! سلمان ایستاد و شب رفت مشغول عبادت شد. گفت: بیا. نباید عبادت کنی. بروید با خانمت گفتگو کنید، بگویید و بخندید. حالا خدا کند انشاءالله خانم من پای تلویزیون نباشد... چون خواهد گفت: پس چرا خودت اینطور هستی. حالا ما عبادت هم نمیکنیم. فوقش مطالعه میکنیم. گاهی وقتها حرف که میزنم فوری میدوم، میفهمم چه گفتم، میروم تلویزیون را خاموش میکنم. او میگوید: اوی... یک چیزی برای زنها گفتی... (خنده حضار) تا من میروم خاموش کنم. خانم من میآید میگوید: حتماً برای زنها، میخواهی من نفهمم. روشن کن... حالا چه کنیم دیگر، باید عذرخواهی کنیم. نه برای خدا بندهی خوبی بودیم. نه برای بچههایمان، به وظیفهمان عمل نکردیم. نه حق شهدا را دادیم. نه حق انقلاب را دادیم. نه حق فقرا را دادیم. به همه بدهکار هستیم. یک کسی میگفت: اینقدر که من بدهکاری دارم، هیچ پیغمبری اینقدر امت ندارد.
سلمان فارسی وارد خانهی ابو دردا شد دید خانمش یک لباس ساده پوشیده است. گفت: چرا لباست ساده است؟ برو لباس شیک بپوش. گفت: اصلاً شوهر من اعتنا نمیکند. بعد ایستاد و شب تا رفت عبادت کند، گفت: برو همسرداری کن. صبح که شد، سلمان صدایش کرد و گفت: حالا بلند شو نماز بخوان. اینها هردو فردا نزد پیغمبر رفتند، پیغمبر ماجرا را گفتند. پیغمبر فرمود: حق با سلمان است.
مقام معظم رهبری رفت نماز بخواند، دید پشت سرش یکی از اصحاب دفتر است. گفت: لازم نیست با من نماز بخوانی. یک ساعت زودتر خانه برو با خانمت نماز بخوان. حالا من چون رهبر هستم میخواهی نمازت را با من بخوانی. برو خانه با خانمت نماز بخوان. کسی کنار خانمش بنشیند گفتگو کند، گفتگوهایی که البته دور از گفتگوهای حلال، مثلاً خدای نکرده، گفتگوهای خوب با خانمش بکند، وقتی با خانمش حرف میزند انگار در مدینه در مسجدالنبی معتکف شده است. همسرداری خیلی مهم است. منتهی به شرطی که حرفهای خوب بزنند. این مسألهی مهمی است.
خوب دیگر چه؟ عرض کنم به حضور شما که سلمان در بازار راه میرفت دید یک جوانی حالش منقلب شده است. دورش جمع شدند. رفت گفت: چه شده؟ گفت: من دیدم این آهنگرها یک میلهای را داغ کردند و هی با پتک روی این آهن سرخ شده میزنند که این را مثلاً به صورتهای مختلف دربیاورند. وقتی این میلهی داغ را دیدم، یاد این آیه افتادم. «وَ لَهُمْ مَقامِعُ مِنْ حَدیدٍ» (حج/21) قرآن میگوید: برای جهنمیها گرز آتشین داریم. و من هم که یک لحظه نگاه کردم... انسان خوب است، اگر صحنهها را دید یاد قیامت بیافتد.
حضرت امیر با یک نفر بود. آن شخص گفت: حمام جای بدی است. گفت: چطور؟ گفت: بدن لخت همدیگر را میبینند. گاهی هم گناه میکنند. حضرت فرمود: بله، حمام جای خوبی است. چون انسان یاد غسالخانه هم میافتد. تا با چه نگاهی، نگاه کنیم؟ نگاهها فرق میکند.
یک کسی داشت میرفت، یک کلاغی در هوا که میپرید، از این کلاغ یک چیزی جدا شد و روی صورت این ریخت. یک مرتبه گفت: الحمدلله! الحمدلله! گفتند: آقا سر و صورتت خراب شد. الحمدلله میگویی؟ گفت: حالا اگر گاوها میپریدند چه خاکی بر سرمان میکردیم؟ (خنده حضار) آدم میتواند به هرچیزی نگاه مثبت کند. میتواند به هرچیزی نگاه مثبت کند.
7- آگاهی سلمان از حوادث عاشورا
سلمان داشت سفر میکرد، به کربلا رسید. قبل از آنکه امام حسین بزرگ شد و شهید شود. به مردم گفت: مردم اینجا کربلا است. اهلبیت پیغمبر اینجا شهید میشوند. اینجا خونش ریخته میشود. اینجا جای بچههایشان است. اینجا جای خانوادهاش است. اینجا جای اسبهایشان است. قدم به قدم گفت.
زهیر را همه میشناسید. کسی بود که امام حسین او را در راه جذب کرد. هنوز به کربلا نرسیده، زهیر داشت میرفت امام حسین هم داشت میرفت. یک خرده هم زهیر حساس بود، میخواست رویش، صورتش به صورت امام حسین نیافتد. زهیر بن قین، بالاخره در فیلم مختار هم دیدید، که یک خرده شک کرد برود، نرود، خانمش گفت: پسر پیغمبر از تو دعوت میکند، شک داری؟ این خانم... حالا من انشاءالله راجع به خانمها هم صحبت خواهم کرد. که یک بحثی آوردم در این پرونده است. زنانی که در کربلا نقش داشتند و بنا بود این جلسه آن را صحبت کنم. منتهی چون حرفهای سلمان تمام نشد حیفم آمد.
زن زهیز مردش را وادار کرد که به امام حسین جواب آری بدهد. بگوید: چشم میآیم. زهیر رفت و برگشت میخندد. خانمش گفت: چرا میخندی؟ گفت: سالهای قبل، سلمان به من گفت: زهیر یک زمانی خواهد شد امام حسین از تو دعوت خواهد کرد، آنوقتی که تو لبیک گفتی، آن وقت روز خندهی تو است. یعنی سلمان فارسی از غیب خبر داشت. هنوز امام حسین بچه بود میگفت: اینجا شهید میشود. زهیر هنوز سالهای سال قبل از اینکه لبیک بگوید، گفت پسر پیغمبر، امام حسین از تو دعوت خواهد کرد، یک آدمهایی هستند این چیزها را میبینند. قصهاش این است.
8- ماجرای سلمان و زهیر در جنگ
زهیر گفت، یک زمانی ما و سلمان رفتیم با رومیها جنگیدیم. غنائم گرفتیم. سلمان آمد گفت: غنائم گرفتیم، پیروز شدیم، غنائم گرفتیم خوشحال هستی. گفت: خیلی خوشحالم. پیروز شدیم و غنائم جنگی را هم گرفتیم. فرمود: دلت به اینها خوش است. خندهی واقعی تو خندهای است که به امام حسین مثلاً سی سال دیگر چهل سال دیگر، کمتر و بیشتر، آن روزی که به امام حسین لبیک بگویی، آن روز باید بخندی. نه این روزی که غنایم... حالا به مناسبت جنگ رومیها یک کلمهی دیگر هم بگویم.
وقتی پیغمبر میخواست در تبوک سمت جنگ تبوک برود و با رومیها بجنگد، به مسلمانها گفتند: برویم. یک عده از منافقین گفتند: دخترهای رومی خوشگل هستند. ما میترسیم سمت روم بیاییم، نگاهمان به دخترها بیافتد حواس ما پرت شود. فرمود: این هم بهانه است. آیهی قرآن میگوید. میگوید گفتند: «لا تَفْتِنِّی» (توبه/49) خدایا ما را به فتنه نیانداز. نگاهمان به دخترهای رومی بیافتد زیبا هستند، حواس ما پرت میشود. فرمود: «أَلا فِی الْفِتْنَةِ» (توبه/49) همین که از ترس نگاه به دخترها جبهه نمیآیی، این خودش فتنه است. گاهی آدمهای مقدسی هستند، از زیر بار کار شانه خالی میکنند، به هوای اینکه نه اینجا مثلاً فرض کنید که چنین و چنان است.
خوب کمی با سلمان فارسی آشنا شدیم. یعنی علم من به این مقدار است. ما هرچه میگوییم علم خودمان را میگوییم. یعنی وقتی قرائتی از علیبن ابی طالب صحبت میکند نه اینکه علی این است که قرائتی میگوید. قرائتی از علی اینقدر بلد است. هر کس از منبر بالا میرود، نگویید: این چقدر باسواد است. سواد ایشان از امیرالمؤمنین این است. مثل اینکه من لیوان برمیدارم میزنم در دریا، میگویم آب دریا. آب دریا این نیست. این ظرف تو بیش از این جا ندارد. حالا ما در این دو جلسه کمی با سلمان فارسی آشنا شدیم.
این آقایانی که میراث فرهنگی را بودجههای میراث فرهنگی را متوجه یک چیزهایی میکنند که عرض کنم به حضور جنابعالی که فقط کارهای دکوری و نمیدانم فلان و این حرفها... مثلاً میگویند، شهر اسلامی، معماری اسلامی. معماری اسلامی چیست؟ میگویند: کاشیهای شاه عباس. ما نفهمیدیم این از کجا درآمد. که اگر معماری زمان شاه عباس باشد، این معماری، معماری اسلامی است و لذا صد میلیون صد میلیون پول میدهیم که کاشیکاریها، کاشیکاریهای شاه عباسی باشد. شهر اسلامی این است که مردم صبح با اذان بیدار شوند. این شهر اسلامی است. شهر اسلامی این است که صف جماعتش از صف نان و حلیم بیشتر باشد. شهر اسلامی این است که مسجدیهایش از غیر مسجدیهایش باسوادتر باشند. شهر اسلامی شهر کاشیهای شاه عباس که نیست. منتهی پول مملکت است، معماری سنتی یا کاشیکاری اسلامی، همه هم خرج میکنند. در امام و امامزاده و اوقاف و همه باهم. شهر اسلامی چیست؟ اگر خود امامزاده زنده بود چه میکرد لوستر میخرید یا تفسیر را زنده میکرد؟ و لذا ما لوستر امامزاده را عوض میکنیم. چند قرن است در امامزاده یک نهجالبلاغه گفته نشده. اگر خود امامزاده زنده بود همین سالن را تبدیل میکرد به بحث قرآن و حدیث و تفسیر و اهلبیت و نهجالبلاغه و... ما نه! قرآن محو، نهجالبلاغه ساکت، لوستر را عوض میکنیم. اسمش را هم معماری اسلامی میگذاریم.
اگر میخواهید به ایران بنازید به سلمان بنازید. خدایا تو را به حق آبرومندان درگاهت فهم درست از همهی دین و عمل خالص به همهی دین و چشیدن مزهی دین را نصیب ما بفرما.
«والسلام علیکم و رحمة الله و برکاته»
--------------------------------------------------------------------------------
«سؤالات مسابقه»
1- بر اساس روایات، بالاترین صحابهی پیامبر چه کسی بود؟
1) سلمان
2) ابوذر
3) عمّار
2- کسی که ظاهر خوبی دارد اما باطنش بد است، چه نام دارد؟
1) فاسق
2) کافر
3) منافق
3- پیامبر، کدام یک از یارانش را از کار حکومتی نهی کرد؟
1) ابوذر
2) سلمان
3) مقداد
4- حضرت علی(علیهالسلام) برای حکومت مدائن، چه کسی را پیشنهاد کرد؟
1) مالک اشتر
2) عمار یاسر
3) سلمان فارسی
5- سلمان دربارهی کدام حادثهی تاریخی به زهیر خبر داد؟
1) جنگ صفین
2) جنگ جمل
3) ماجرای کربلا
سلمان فارسی(2)
تاریخ پخش: 30/10/89
بسم الله الرحمن الرحیم
«الهی انطقنی بالهدی و الهمنی التقوی»
عرض کنم که بعضیها در میراث فرهنگی فقط به آثار باستانی و مجسمهها و خانهها توجه میکنند. البته خوب آنها هم هست. اما میراث فرهنگی ما نباید فقط صرف آجر و خشت و سفال و اینها بشود. ببینیم چه کسانی را داشتیم. چه نوابغی و چه دانشمندانی، یک مقداری دربارهی سلمان صحبت کردم. ولی بحث من تمام نشد. میخواهم یک جلسهی دیگر هم دربارهی سلمان صحبت کنم که ما ایرانیها افتخار کنیم که بالاترین اصحاب پیغمبر ایرانی بود.
1- سلمان، بالاترین صحابه رسول خدا
در تمام اصحاب پیغمبر هیچکدام به به مقام سلمان نمیرسند و آن هم ایرانی بود. خاطراتی از سلمان نقل کردم. آدم غصه میخورد. افرادی به قدری تیز هستند، که مثلاً یک دهم عمرش مسلمان است. نود درصد عمرش مسلمان نبوده است. اما در این یک دهم عمرش، آن چند سال آخر عمرش چنان سرعت میگیرد، که اینهایی که از اول عمر تا آخر عمر مسلمان هستند، به گردش نمیرسند. چند درصد عمر سلمان مسلمان بوده است؟ آنوقت کار به جایی برسد که اهلبیت بگویند: «سَلْمَانُ مِنَّا» (بحارالانوار/ج10/ص121) سلمان از ماست. مردم مدینه، انصار بگویند: سلمان از ما است. مهاجرین مکه بگویند: سلمان از ما است. همه بگویند: سلمان از ما است. چند درصد از عمرش را مسلمان بوده که اینقدر رشد کرده است؟
هستند آدمهایی که در بازار میآیند، ده سال کاسبی میکنند به اندازهی کسانی که هشتاد سال در بازار هستند، پول پیدا میکنند. البته خوب بعضیهایشان هم حرام خواری میکنند. ولی نه، بعضیهایشان هم تلاش میکنند. تدبیر میکنند. قناعت میکنند. پولشان را صرف عیاشی نمیکنند. بالاخره بعضیها از راه حلال هم هست ولی خوب رشد میکنند. این چه به ما میگوید؟ این خودش یک درس است. آقایانی که یک سالهایی از عمرمان کج رفتیم، نگویید: ما دیگر بدبخت هستیم. از ما دیگر گذشت. از هیچکس نگذشته است.
دیروز من اصفهان بودم، به مناسبت هفت دی جشنی بود. خوب ما کسانی را که بیسواد بودند، خوب پنجاه درصد مردم بیسواد بودند، وقتی شاه رفت. الآن ده، دوازده درصد مردم بیسواد هستند. یعنی چهل درصد به آمار باسوادها اضافه شد. دیگر الان زجر میکشیم تا یک بیسواد پیدا کنیم. قبلاً تا یک لگد به درخت میزدیم، توتها میریخت. الآن بیسوادها مثل گردو است، باید از پشت برگها پیدا کنیم. تازه با چوب باید در سرش بزنیم. یعنی جذب بیسواد خیلی سخت شده است.
2- درس گرفتن از زندگی سلمان فارسی
یک خانمی رفت... حالا از این چند میلیونی که باسواد شدند، دهها هزار نفرشان دیپلم شدند. یک جمع چند هزار نفریشان هم وارد دانشگاه شدند. چند تا از آنها پزشک شدند. بعضی از آنها استاد دانشگاه هم شدند. یعنی از نهضت سواد آموزی رفته... تعجب نکنید. یکی از این چهرهها در اصفهان بلند شد گفت: بسم الله الرحمن الرحیم، من حدود هشتاد سالم است. مادر نه بچه هستم. همسرم هم شهید شده است. بعد از شهادت همسرم با داشتن نه بچه رفتم کلاس نهضت سواد آموزی و الان دانشجو هستم. یک خانم هشتاد ساله، نه تا بچه، همسر شهید، اراده حرف اول را میزند. یک جوانهایی داریم که بیکار نیستند، همتشان کم است. انسان ممکن است دقیقهی آخر بیاید، و به کمالاتی برسد. سلمان وجودش برای ما درس است. هیچکس نگوید: از ما گذشت. از هیچکس نگذشته است. همهی بدها میتوانند خوب شوند. همهی آنهایی که متوسط هستند میتوانند خودشان را بالا بکشند.
سلمان میگوید که: در تورات خواندم که برکت غذا به شستن دست بعد از غذا است. اما رسول خدا فرمودند: برکت این است که هم قبل از غذا دستمان را بشوییم و هم بعد از غذا. شستن دست خیلی مهم است. میوه را هم گفتند: با پوست بخورید. ولی بشویید. بشویید چون برکات و فواید و آثاری در پوست هست که در میوه نیست.
چند وقت پیش به کسی گفتم: شما که باطنت خوب است، چرا ظاهرت اینطور هستی؟ گفت: اصل باطن است. یک مثال برایش زدم. گفتم: اگر تخم هندوانه را بشکنی، مغزش را بکاری، مغز خالی سبز نمیشود. پوست هندوانه را هم بکاری باز سبز نمیشود. تخم کدو، تخم هندوانه را بکاری، به شرطی سبز میشود که این تخم هندوانه هم مغز داشته باشد، هم پوست. اگر باطنت خوب باشد، ظاهرت بد باشد، فاسق هستی. باطنت خوب است، ظاهرت بد است. اگر باطنت بد باشد ظاهرت خوب باشد، منافق هستی. باطنت بد است، ظاهرش خوب است. اسلام گفته: هم باطن، هم ظاهر.
سلمان میگوید: یکبار مهمان پیغمبر شدم، پیغمبر برای من یک متکا گذاشت و فرمود: هر مسلمانی خانهی کسی برود، «فَیُلْقِی لَهُ الْوِسَادَةَ إِکْرَاماً لَهُ إِلَّا غَفَرَ اللَّهُ لَهُ» (بحارالانوار/ج16/ص235) همین که مهمان آمد، یک متکا پشت کمرش بگذاری، خدا به خاطر همین پذیرایی، خدا گناهان شما را میبخشد. مهمان خیلی ارزش دارد.
یکبار امام رضا(ع) مهمان داشت. مهمان دستش را دراز کرد که این فتیلهی چراغ را تغییر بدهد. فرمود: دستتان را بکشید من خودم درست میکنم. نامرد است کسی که مهمان به خانهاش بیاید و از مهمان کار بکشد. یعنی در خانه نگذارید مهمان کار کند. گفت: آقا من کاری نکردم. همینطور که نشستم دست دراز کردم این فتیله را درست کنم. فرمود: همین مقدار را هم نباید، مهمان عزیز است.
یکبار یک خانمی خدمت پیغمبر آمد، پیغمبر خیلی او را تحویل گرفت. این خانم رفت، یک مردی آمد او را تحویل نگرفت. گفتند: یا رسول الله! این خانم و این مرد، خواهر و برادر بودند. هردو هم برادر رضایی تو بودند. یعنی از یک سینه شیر خوردند. چطور خواهر را تحویل گرفتی و برادر را سرد برخورد کردی؟ حضرت فرمود: آن خواهر احترام پدر و مادرش را میگیرد. چون احترام پدر و مادرش را میگیرد، من تحویلش گرفتم. این برادر یک خرده قلدری در خانه میکند. حالا من نمیگویم: پدرها خوب هستند. یا مادرها خوب هستند. ممکن است پدر و مادر هم آدمهای نق زن، بهانهگیر باشند. اما قرآن گفته: «وَ بِالْوالِدَیْنِ إِحْساناً» (بقره/83) نگفته: «وَ بِالْوالِدَیْنِ المؤمنین»، «وَ بِالْوالِدَیْنِ إِحْساناً» چه مؤمن، چه غیر مؤمن!
خوب از کارهای خوبی که سلمان کرد، افتخار ایرانیها، این جمع قرآن است که بعد از امیرالمؤمنین به جمع قرآن پرداخت.
3- دفاع سلمان از ولایت حضرت علی(علیهالسلام)
یکبار سلمان دربارهی ولایت خطبه میخواند. به مردم گفت: ای مردم! اگر بعد از پیغمبر دستتان را در دست اهلبیت پیغمبر میگذاشتید، انواع برکات بر شما نازل میشد. چوبی که میخورید به خاطر این است که از اهلبیت زاویه گرفتید. فاصله گرفتید. یعنی دفاع از اهلبیت! سلمان گفت: به خدا قسم! سلمان فارسی قسم خورد. گفت: به خدا قسم ما در زمان پیغمبر هم به امیرالمؤمنین، امیرالمؤمنین میگفتیم. یعنی مقام امیرالمؤمنین، امیرالمؤمنین، امیرالمؤمنین بود حتی در زمان پیغمبر.
یکروز سلمان گفت: دنیا مثل مار است. البته این از حضرت امیر است. من چند تا جمله نقل کنم. تذکراتی از سلمان:
فرمود دنیا مثل مار است. پوستش نرم و لطیف است اما درونش زهر است. حضرت امیر هم میفرماید: «لَیِّنٌ مَسُّهَا قَاتِلٌ سَمُّهَا» (نهجالبلاغه/ص458) این جمله برای حضرت امیر است. «لَیِّنٌ» نرم، «لَیِّنٌ مَسُّهَا» دستش که میزنی نرم است، اما«قَاتِلٌ سَمُّهَا» سمّش کشنده است.
یا مثلاً داریم که «سرور محزون» به دنیا میرسی شاد هستی، اما فردا هم از تو گرفته میشود، «محزون» غمناک هستی. دنیا هم سرور است و هم محزون. یا مثلاً داریم «إِینَاس» یعنی انس، با دنیا انس پیدا میکند «أَزَالَتْهُ عَنْهُ إِلَى إِیحَاشٍ» (بحارالانوار/ج33/ص484) وحشت میکنی. حضرت امیر خیلی میگوید: گول دنیا را نخورید. امروز به شما رأی اعتماد میدهند، افتخار میکنید. فردا فوری تو را برمیدارند. لذت رأی اعتماد با غم و اندوه عزل، یعنی شیرینی نصب و تلخی عزل را با هم قاطی کنی، میبینی... «لَیِّن، قاتِلٌ»، «سرورٌ، محزون»، «ایناسٌ، ایحاش»، «ایناس» یعنی انس، «ایحاش» یعنی وحشت. مثل طبیعت، طبیعت هم قله دارد، کنار قله دره است. یعنی کنار هر قلهای یک دره است. کسی خوشی نکند که امروز وضع ما خوش است.
4- علم و تدبیر سلمان در زمان پیامبر و خلفا
سلمان از نظر تدبیر خیلی بالا بود. همینطور که از نظر علم، در جلسهی قبل گفتیم. حضرت فرمود: سلمان علم اولی و آخری را داشت. از نظر تدبیر و مدیریت هم خیلی بالا بود. اخر بعضیها حزباللهی هستند، اما به درد مدیریت نمیخورند.
پیغمبر به یکی از اصحابش گفت: ای فلان! حالا اسمش را نبریم. «إِنِّی أَرَاکَ ضَعِیفاً» (بحارالانوار/ج22/ص406) تو آدم ضعیفی هستی. نماز شبت خوب است. انقلابی هم هستی، اما به درد حکومت نمیخوری. «یا اباذر...» بگذارید بنویسم. این را یاد بگیرید. چون فردا میگویند: فلانی فرماندهی جنگ است، یک پستی به او بدهید. فلانی حافظ قرآن است، یک پستی به او بدهید. فلانی بله، آدم خوبی است. اما این کار به درد این نمیخورد. ما از امام خمینی بالاتر نداریم. روز عاشورا که میشد آقای کوثری روضه میخواند. یعنی چه؟ یعنی در روضه خواندن کوثری از امام بالاتر بود. ما پیغمبری به نام حضرت موسی داریم. گفت: برادرم از من بهتر است. «هُوَ أَفْصَحُ مِنِّی» (قصص/34) او بیانش از من بهتر است. یک کسی بهتر... اگر تو بهتر میدانی بیا... این که حالا هرکس یک خوبی دارد هی روی هم روی هم...
یک کسی آمد گفت: آقای قرائتی خودت هم چند تا پست داری. هم رییس بیسوادهایی، نهضت سواد آموزی. هم رییس بینمازهایی، ستاد اقامه نماز. هم مسئول زکات هستی. هم مسئول نمیدانم مهدویت هستی. گفتم: ببین این پستهای من را کسی نبوده من برداشتم. هرکس هست، میخواهد... کسی احساس وظیفه نمیکند در زکات، همه احساس وظیفه میکنند مکه بروند. کسی احساس وظیفه نمیکند در ستاد نماز بیاید. همه احساس وظیفه میکنند بروند نماینده مجلس شوند. پنجاه تا نمایندهی مجلس میخواهیم، پنج هزار نفر احساس وظیفه شرعی میکنند. اما حالا بیایید بگویید: آقا ما اینقدر جوان تارکالصلاة داریم. یک نفر احساس وظیفهی شرعی میکند یا نمیکند خدا میداند. حالا نمیگوییم: نکنند. یکوقت میبینی احساس کردند. غافل بودند. یک صلواتی بفرستید. (صلوات حضار)
«یَا ابَا ذَرٍّ» پیغمبر فرمود: ای اباذر! «إِنِّی» من «أَرَاکَ ضَعِیفا» تو را ضعیف میبینم. تو ضعیف هستی و به در این کار نمیخوری. «فَلَا تَأَمَّرَنَّ» ولایت نداشته باش، «عَلَى اثْنَیْن» تو نمیتوانی دو نفر را اداره کنی. این اباذر است. انقلابی! اباذر خیلی انقلابی بود. به همین خاطر هم دائم تبعیدش کردند، کتکش زدند. اباذر خیلی انقلابی بود. اما پیغمبر فرمود: انقلابی هستی، اما تو ضعیف هستی. ولی سلمان چه؟ سلمان نه. امیرالمؤمنین به خلیفهی دوم عمر گفت: حکومت مدائن را به سلمان بده. سلمان از نظر تدبیر... آنوقت جالب است حکومت که دستش بود حقوق نمیگرفت. تمام حقوقی که سهم خودش بود، همه را به فقرا میداد. خارج از وقت حصیر بافی میکرد. گفتند: تو رییس حکومت هستی. گفت: رییس حکومت باشم. کارهای حکومتی را انجام دادم، وقتی را که آزاد هستم میخواهم حصیر بافی کنم. الآن دخترهای دبیرستانی ما عارشان میشود ژاکت بافی کنند. من دیپلم هستم! خوب ببخشید، حالا دیپلم هستید یک ژاکت ببافید، طوری میشود؟ من لیسانس هستم.
میگفت خدمت امام جمعهی یک جایی یک جوانی رفت گفت: آقا من کار ندارم. گفتند: خوب یک کاری برایت درست میکنیم. میگفت: کار که برایش درست کردم گفت: مگر من... من با دیپلم این کار را بکنم؟ یک خرده مشکل شده است.
من یکوقت از یک کسی پرسیدم مادران ما چند تا بچه متولد میکردند همه را شیر میدادند. باز هم شیر زیادی داشتند. حالا این زنها یکی میزایند شیرشان خشک میشود. در زنها چه شد که شیر اینطور شد؟ حالا اینکه دیگر گیر آمریکا و اروپا نیستیم. شیر در سینهی مادر است. قدیم شیر بود، الآن در سینهها شیر نیست. این چه شد؟ او چنین گفت. حالا من نمیدانم درست است یا نه؟ من طرح مسأله میکنم. میگفت: بچهها، سینهی مادر را چون گوشت است باید سفت بمکند، شیر بخورند، سر شیشهای که به آنها میدهند میبیند پلاستیک است با یک مُک دهانشان پر از شیر میشود. میگوید: مگر من خل هستم که باید جان بکنم شیر را از لای گوشت بیرون بکشم. با یک سر شیشهای نازک دهانم را پر از شیر میکنم. میگفت: دو سه بار که سر شیشهای را دهان گرفت، لوس میشود و دیگر حال کار سخت ندارد. ایشان چنین میگفت. البته آدم مهمی بود. یکی از وزرای بهداشت و درمان بود. وزرای قبل.
خوب هدیه قبول نمیکرد. چون بعضی هدیهها دام است. اخیراً یک چند تا دام برای خود من پیش آمده است.
یک کسی در دانشگاه آمد گفت: من دانشجو هستم. میآیم پشت سر شما نماز میخوانم. پدر من سرمایهدار است. مرحوم شده است. گفته: هشتصد میلیون تومان به آقای قرائتی بدهید، خرج دین کند. گفتم: پدرت مرده است؟ گفت: بله. گفتم: خدا رحمتش کند. ولی اگر میخواهی پول بدهی، برو دفتر مقام معظم رهبری بده. یا یکی از مراجع، گفت: گفته به قرائتی بدهم. گفتم: خوب به او بگو، او به من بدهد. من از دست تو پول نمیگیرم. حضرت عباسی ما را ول کن! تو دیگر... چه کسی بود پول میداد افراد را راه میانداخت؟ (یکی از افراد از میان جمعیت پاسخ میدهد... شهرام جزایری... هان) من از تو پول نمیگیرم. بعد معلوم شد نه پدری مرده، نه هشتصد میلیون است، نه یک میلیون، اصلاً هیچی به هیچی! فقط یک دامی بود.
یک روز دیگر یک کسی نهضت سواد آموزی آمد. گفت: من سرطان دارم. ممکن است زیر عمل بمیرم. وصیت کردم یک قطعه زمین خوب دارم، هزار متر است در لواسان، به آقای قرائتی بدهم کار خیر بکند. گفتم: بنده از کسی پول نمیگیرم. از هیچکس پول نمیگیرم. شما دفتر مراجع یا دفتر مقام معظم رهبری بده، او به من بدهد. من از تو پول نمیگیرم.
افرادی هستند، این دامها همیشه هست. دام است، دام. ما الآن بعضی از مسئولین... من به یک نفر زنگ زدم، که آقا ایشان لیاقت این کار را ندارد، گفته: آقای قرائتی این زیارت عاشورایش ترک نمیشود. میگویم: باسمه تعالی غلط کرد زیارت عاشورا بخواند و وضع مردم را خراب کند. خوب این به درد این کار نمیخورد. تو اینقدر مخت نمیکشد که وقتی میگویند: ایشان اینجا را خراب کرد، اینجا را خراب کرد، این حرف را بیخود زد. شما میگویید: زیارت عاشورا میخواند با صد لعن و سلام! خوب اینها وسیلهی احمق کردن تو شده است. اینکه میگویند: بصیرت، یکی از معنای بصیرت این است. یعنی گول زیارت عاشورا را نخور. ما آدم در مملکت داریم، پست حساس گرفته، تمام اطرافیانش را با زیارت عاشورا استعمار کرده است. گول نخورید. چیزی از کسی قبول نمیکرد. آخرش که قبول کرد، یک خانهی بسیار محقّر.
5- حضور سلمان در خانه امیرالمؤمنین(علیهالسلام)
دعای نور هست، حضرت زهرا به سلمان یاد داد و سلمان میگوید: یک دعای نور را تا به حال به هزار نفر یاد دادم.
سلمان میگوید: یک روز خانهی فاطمهی زهرا بودم. دیدم امام حسین کوچولو است. خیلی گریه میکند و گفتم: فاطمه جان! این بچه را به کنیزت بده. فرمود: پدرم گفته: یک روز تو کار کن کنیزت استراحت کند. یک روز کنیز کار کند و تو استراحت کن. امروز روز کار من است. و لذا چون روز من است، کارم را به دیگران واگذار نمیکنم. کجا... مثلاً اینها دیگر اصلاً تصورش برای ما مشکل است.
امام صادق با جمعی میرفتند، بند کفش امام پاره شد. پا برهنه رفت. اصحاب گفتند: آقا بفرما، بفرما! فرمود: آقا بند کفش من پاره شده، خودم هم پا برهنگیاش را قبول میکنم. چرا کفش من پاره شود و شما پا برهنه شوید. یک عده از سفر حج میآمدند، به امام گفتند: امسال در کاروان ما یک آدمی بود بسیار عبادت میکرد. اینقدر ایشان دعا میخواند. قرآن میخواند. نماز میخواند. حضرت فرمود: خوب کارهایش را چه کسی میکرد؟ آخر آن زمان کاروانها مثل الآن نبوده که آشپز و اینها... خوب با هم آشپزی میکردند. با هم... گفت: آقا ما! فرمود: کارهای شما ثوابش از اشک او بیشتر است. یک عده مکه رفتند، کفشهایشان را نزد یک نفر گذاشتند، گفتند: کنار این کفشها بنشین دزد نبرد. ما میرویم عبادت کنیم. امام به آن کسی که کنار کفش نشسته بود، فرمود: تو که از این کفشها حفاظت میکنی، ثوابت از آنهایی که طواف میکنند کمتر نیست.
یک عده مدینه رفتند، یکی مریض شد و یکی هم ایستاد برایش به قول امروزیها سوپ درست کند. باقیها حرم رفتند. امام فرمود: آن کسی که در خانه آشپزی میکند، ثوابش از آن کسی که زیارت پیغمبر میرود نیست. ما نمیدانیم چه چیزی درست است؟ خدا چه قبول میکند؟ بگذارید من یک چیزی بگویم. چند تا بهترین داریم.
6- قبولی عمل مهم است، نه کمیّت آن
بهترین آدمها انبیا هستند. در انبیا از بهترین انبیا، ابراهیم است. ابراهیم از بهترین انبیا است. یعنی بعد از پیغمبر ما، چون پیغمبر ما هم از نسل ابراهیم است. عیسی از نسل ابراهیم است. موسی از نسل ابراهیم است. هیچ پیغمبری به اندازهی ابراهیم نسلش پیغمبر نبودند. بهترین جاها مسجدالحرام است. بهترین جاهای دنیا. در مسجد الحرام، وسط مسجدالحرام بهترین جا کعبه است. همه بهترین، بهترین آدم در بهترین مکان بهترین کار را میکند. وقتی کعبه را میسازند تازه میگوید: «رَبَّنا تَقَبَّلْ مِنَّا» (بقره/127) خدایا تو قبول کن. یعنی اگر قبول خدا نباشد، بهترین آدمها، بهترین مکانها، بهترین کارها را بکنند اگر قبول نباشد، فایده ندارد. مهم این است که خدا قبول کند.
گاهی وقتها یک کسی... من صحنه را دیدم و خیلی هم منقلب شدم. چند نفر بودند نفری چند کیلو برنج در هیئت آوردند. گفتند: آقا ما فقیر هستیم. ولی برای امام حسین میخواهیم یک کمی کمک کنیم. همینطور کیسههای کوچولو به رییس هیئت دادند. یکوقت میبینی این یک کیلو قبول شد. آن کسی که چک میکشد، مثلاً پنجاه تا گونی برنج میدهد... نمیدانیم چیست؟ نمیدانیم چیست؟ ببین گاهی دست شما خون میشود. یک باند کوچک، یک چسب کوچک میخواهی، آن را قبول میکنی. حالا به جای این چسب کوچک کسی صد تا لحاف کرسی بیاورد. قبول میکنی؟ قبول نمیکنی. نبینید چه کاری بزرگ است و چه کاری کوچک. ببینید خدا کدام کار را قبول کرد؟
خوب، یک روز سلمان وارد خانهی ابودردا شد، دید خانمش یک لباس ساده پوشیده است. مثل اکثر خانمها! این خانمها وقتی عروسی میروند شیک میشوند. یک مردی در کوچه میدوید. گفتند: چرا میدوی؟ گفت: خانم من از عروسی میآید. گفت: خوب بیاید. گفت: الآن لباسهایش را میکند و یک لباس آشغال میپوشد. (خنده حضار) من میروم آن یک لحظهای که میخواهد لباسش را عوض کند، لااقل یک نگاهی به زنم بکنم. میگفت: این به دلم ماند که خانم من یک مرتبه،... این میدوید میگفت: الآن لباس کهنههایش را برای من میپوشد. لباسهای قشنگش را برای عروسی. سلمان میگفت: وارد خانهی ابودردا شدم. دیدم که خانمش یک لباس خیلی ساده پوشیده است. گفتم: خانم، آخر تو زن هستی. باید لباس شیک بپوشی. گفت: ای سلمان چه میگویی؟ این ابو دردا ما را ول کرده و به عبادت چسبیده است. گفت: عجب! سلمان ایستاد و شب رفت مشغول عبادت شد. گفت: بیا. نباید عبادت کنی. بروید با خانمت گفتگو کنید، بگویید و بخندید. حالا خدا کند انشاءالله خانم من پای تلویزیون نباشد... چون خواهد گفت: پس چرا خودت اینطور هستی. حالا ما عبادت هم نمیکنیم. فوقش مطالعه میکنیم. گاهی وقتها حرف که میزنم فوری میدوم، میفهمم چه گفتم، میروم تلویزیون را خاموش میکنم. او میگوید: اوی... یک چیزی برای زنها گفتی... (خنده حضار) تا من میروم خاموش کنم. خانم من میآید میگوید: حتماً برای زنها، میخواهی من نفهمم. روشن کن... حالا چه کنیم دیگر، باید عذرخواهی کنیم. نه برای خدا بندهی خوبی بودیم. نه برای بچههایمان، به وظیفهمان عمل نکردیم. نه حق شهدا را دادیم. نه حق انقلاب را دادیم. نه حق فقرا را دادیم. به همه بدهکار هستیم. یک کسی میگفت: اینقدر که من بدهکاری دارم، هیچ پیغمبری اینقدر امت ندارد.
سلمان فارسی وارد خانهی ابو دردا شد دید خانمش یک لباس ساده پوشیده است. گفت: چرا لباست ساده است؟ برو لباس شیک بپوش. گفت: اصلاً شوهر من اعتنا نمیکند. بعد ایستاد و شب تا رفت عبادت کند، گفت: برو همسرداری کن. صبح که شد، سلمان صدایش کرد و گفت: حالا بلند شو نماز بخوان. اینها هردو فردا نزد پیغمبر رفتند، پیغمبر ماجرا را گفتند. پیغمبر فرمود: حق با سلمان است.
مقام معظم رهبری رفت نماز بخواند، دید پشت سرش یکی از اصحاب دفتر است. گفت: لازم نیست با من نماز بخوانی. یک ساعت زودتر خانه برو با خانمت نماز بخوان. حالا من چون رهبر هستم میخواهی نمازت را با من بخوانی. برو خانه با خانمت نماز بخوان. کسی کنار خانمش بنشیند گفتگو کند، گفتگوهایی که البته دور از گفتگوهای حلال، مثلاً خدای نکرده، گفتگوهای خوب با خانمش بکند، وقتی با خانمش حرف میزند انگار در مدینه در مسجدالنبی معتکف شده است. همسرداری خیلی مهم است. منتهی به شرطی که حرفهای خوب بزنند. این مسألهی مهمی است.
خوب دیگر چه؟ عرض کنم به حضور شما که سلمان در بازار راه میرفت دید یک جوانی حالش منقلب شده است. دورش جمع شدند. رفت گفت: چه شده؟ گفت: من دیدم این آهنگرها یک میلهای را داغ کردند و هی با پتک روی این آهن سرخ شده میزنند که این را مثلاً به صورتهای مختلف دربیاورند. وقتی این میلهی داغ را دیدم، یاد این آیه افتادم. «وَ لَهُمْ مَقامِعُ مِنْ حَدیدٍ» (حج/21) قرآن میگوید: برای جهنمیها گرز آتشین داریم. و من هم که یک لحظه نگاه کردم... انسان خوب است، اگر صحنهها را دید یاد قیامت بیافتد.
حضرت امیر با یک نفر بود. آن شخص گفت: حمام جای بدی است. گفت: چطور؟ گفت: بدن لخت همدیگر را میبینند. گاهی هم گناه میکنند. حضرت فرمود: بله، حمام جای خوبی است. چون انسان یاد غسالخانه هم میافتد. تا با چه نگاهی، نگاه کنیم؟ نگاهها فرق میکند.
یک کسی داشت میرفت، یک کلاغی در هوا که میپرید، از این کلاغ یک چیزی جدا شد و روی صورت این ریخت. یک مرتبه گفت: الحمدلله! الحمدلله! گفتند: آقا سر و صورتت خراب شد. الحمدلله میگویی؟ گفت: حالا اگر گاوها میپریدند چه خاکی بر سرمان میکردیم؟ (خنده حضار) آدم میتواند به هرچیزی نگاه مثبت کند. میتواند به هرچیزی نگاه مثبت کند.
7- آگاهی سلمان از حوادث عاشورا
سلمان داشت سفر میکرد، به کربلا رسید. قبل از آنکه امام حسین بزرگ شد و شهید شود. به مردم گفت: مردم اینجا کربلا است. اهلبیت پیغمبر اینجا شهید میشوند. اینجا خونش ریخته میشود. اینجا جای بچههایشان است. اینجا جای خانوادهاش است. اینجا جای اسبهایشان است. قدم به قدم گفت.
زهیر را همه میشناسید. کسی بود که امام حسین او را در راه جذب کرد. هنوز به کربلا نرسیده، زهیر داشت میرفت امام حسین هم داشت میرفت. یک خرده هم زهیر حساس بود، میخواست رویش، صورتش به صورت امام حسین نیافتد. زهیر بن قین، بالاخره در فیلم مختار هم دیدید، که یک خرده شک کرد برود، نرود، خانمش گفت: پسر پیغمبر از تو دعوت میکند، شک داری؟ این خانم... حالا من انشاءالله راجع به خانمها هم صحبت خواهم کرد. که یک بحثی آوردم در این پرونده است. زنانی که در کربلا نقش داشتند و بنا بود این جلسه آن را صحبت کنم. منتهی چون حرفهای سلمان تمام نشد حیفم آمد.
زن زهیز مردش را وادار کرد که به امام حسین جواب آری بدهد. بگوید: چشم میآیم. زهیر رفت و برگشت میخندد. خانمش گفت: چرا میخندی؟ گفت: سالهای قبل، سلمان به من گفت: زهیر یک زمانی خواهد شد امام حسین از تو دعوت خواهد کرد، آنوقتی که تو لبیک گفتی، آن وقت روز خندهی تو است. یعنی سلمان فارسی از غیب خبر داشت. هنوز امام حسین بچه بود میگفت: اینجا شهید میشود. زهیر هنوز سالهای سال قبل از اینکه لبیک بگوید، گفت پسر پیغمبر، امام حسین از تو دعوت خواهد کرد، یک آدمهایی هستند این چیزها را میبینند. قصهاش این است.
8- ماجرای سلمان و زهیر در جنگ
زهیر گفت، یک زمانی ما و سلمان رفتیم با رومیها جنگیدیم. غنائم گرفتیم. سلمان آمد گفت: غنائم گرفتیم، پیروز شدیم، غنائم گرفتیم خوشحال هستی. گفت: خیلی خوشحالم. پیروز شدیم و غنائم جنگی را هم گرفتیم. فرمود: دلت به اینها خوش است. خندهی واقعی تو خندهای است که به امام حسین مثلاً سی سال دیگر چهل سال دیگر، کمتر و بیشتر، آن روزی که به امام حسین لبیک بگویی، آن روز باید بخندی. نه این روزی که غنایم... حالا به مناسبت جنگ رومیها یک کلمهی دیگر هم بگویم.
وقتی پیغمبر میخواست در تبوک سمت جنگ تبوک برود و با رومیها بجنگد، به مسلمانها گفتند: برویم. یک عده از منافقین گفتند: دخترهای رومی خوشگل هستند. ما میترسیم سمت روم بیاییم، نگاهمان به دخترها بیافتد حواس ما پرت شود. فرمود: این هم بهانه است. آیهی قرآن میگوید. میگوید گفتند: «لا تَفْتِنِّی» (توبه/49) خدایا ما را به فتنه نیانداز. نگاهمان به دخترهای رومی بیافتد زیبا هستند، حواس ما پرت میشود. فرمود: «أَلا فِی الْفِتْنَةِ» (توبه/49) همین که از ترس نگاه به دخترها جبهه نمیآیی، این خودش فتنه است. گاهی آدمهای مقدسی هستند، از زیر بار کار شانه خالی میکنند، به هوای اینکه نه اینجا مثلاً فرض کنید که چنین و چنان است.
خوب کمی با سلمان فارسی آشنا شدیم. یعنی علم من به این مقدار است. ما هرچه میگوییم علم خودمان را میگوییم. یعنی وقتی قرائتی از علیبن ابی طالب صحبت میکند نه اینکه علی این است که قرائتی میگوید. قرائتی از علی اینقدر بلد است. هر کس از منبر بالا میرود، نگویید: این چقدر باسواد است. سواد ایشان از امیرالمؤمنین این است. مثل اینکه من لیوان برمیدارم میزنم در دریا، میگویم آب دریا. آب دریا این نیست. این ظرف تو بیش از این جا ندارد. حالا ما در این دو جلسه کمی با سلمان فارسی آشنا شدیم.
این آقایانی که میراث فرهنگی را بودجههای میراث فرهنگی را متوجه یک چیزهایی میکنند که عرض کنم به حضور جنابعالی که فقط کارهای دکوری و نمیدانم فلان و این حرفها... مثلاً میگویند، شهر اسلامی، معماری اسلامی. معماری اسلامی چیست؟ میگویند: کاشیهای شاه عباس. ما نفهمیدیم این از کجا درآمد. که اگر معماری زمان شاه عباس باشد، این معماری، معماری اسلامی است و لذا صد میلیون صد میلیون پول میدهیم که کاشیکاریها، کاشیکاریهای شاه عباسی باشد. شهر اسلامی این است که مردم صبح با اذان بیدار شوند. این شهر اسلامی است. شهر اسلامی این است که صف جماعتش از صف نان و حلیم بیشتر باشد. شهر اسلامی این است که مسجدیهایش از غیر مسجدیهایش باسوادتر باشند. شهر اسلامی شهر کاشیهای شاه عباس که نیست. منتهی پول مملکت است، معماری سنتی یا کاشیکاری اسلامی، همه هم خرج میکنند. در امام و امامزاده و اوقاف و همه باهم. شهر اسلامی چیست؟ اگر خود امامزاده زنده بود چه میکرد لوستر میخرید یا تفسیر را زنده میکرد؟ و لذا ما لوستر امامزاده را عوض میکنیم. چند قرن است در امامزاده یک نهجالبلاغه گفته نشده. اگر خود امامزاده زنده بود همین سالن را تبدیل میکرد به بحث قرآن و حدیث و تفسیر و اهلبیت و نهجالبلاغه و... ما نه! قرآن محو، نهجالبلاغه ساکت، لوستر را عوض میکنیم. اسمش را هم معماری اسلامی میگذاریم.
اگر میخواهید به ایران بنازید به سلمان بنازید. خدایا تو را به حق آبرومندان درگاهت فهم درست از همهی دین و عمل خالص به همهی دین و چشیدن مزهی دین را نصیب ما بفرما.
«والسلام علیکم و رحمة الله و برکاته»
--------------------------------------------------------------------------------
«سؤالات مسابقه»
1- بر اساس روایات، بالاترین صحابهی پیامبر چه کسی بود؟
1) سلمان
2) ابوذر
3) عمّار
2- کسی که ظاهر خوبی دارد اما باطنش بد است، چه نام دارد؟
1) فاسق
2) کافر
3) منافق
3- پیامبر، کدام یک از یارانش را از کار حکومتی نهی کرد؟
1) ابوذر
2) سلمان
3) مقداد
4- حضرت علی(علیهالسلام) برای حکومت مدائن، چه کسی را پیشنهاد کرد؟
1) مالک اشتر
2) عمار یاسر
3) سلمان فارسی
5- سلمان دربارهی کدام حادثهی تاریخی به زهیر خبر داد؟
1) جنگ صفین
2) جنگ جمل
3) ماجرای کربلا
حقوق در نگاه امام سجاد(ع)
تاریخ پخش: 16/10/89
بسم الله الرحمن الرحیم
«الهی انطقنی بالهدی و الهمنی التقوی»
چون بحث در ایامی است که مربوط به آقا زین العابدین(ع) هست، میخواهیم رسالهی حقوق آقا را یک نگاه گذرا بکنیم. اول این را بگویم. اسلام راجع به حقوق خیلی حرف دارد. با سوادی که امثال بنده داریم حدود سه هزار نکتهی حقوقی در قرآن تا حالا ما پیدا کردیم یعنی بعضی از این دانشجوهای دکترای حقوق زیر نظر بعضی از اساتید از همین تفسیر نور پیدا کردهاند. یک نکته از قرآن بگویم، باقیاش هم از امام سجاد.
«بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحیم». قرآن میفرماید: شما آیه را برای من بخوانید، من بنویسم. موضوع: حقوق و رسالهی حقوق امام سجاد(ع).
1- حقوق و اخلاق قرآن در کنار یکدیگر
قرآن میفرماید: «الْحُرُّ بِالْحُرِّ وَ الْعَبْدُ بِالْعَبْدِ وَ الْأُنْثى بِالْأُنْثى فَمَنْ عُفِیَ لَهُ مِنْ أَخیهِ شَیْءٌ فَاتِّباعٌ بِالْمَعْرُوفِ وَ أَداءٌ إِلَیْهِ بِإِحْسانٍ ذلِکَ تَخْفیفٌ مِنْ رَبِّکُمْ وَ رَحْمَةٌ» (بقره/178)
من خواهش میکنم که اساتید دانشگاه، روحانیون، دانشجوهای حقوق، این آیه را یک خرده دقت کنید. و این آیه را تابلو کنید در کشورهای دنیا عرضه کنید، بگوییم: حقوق قرآن با حقوق بشر چقدر فرق دارد. «الْحُرُّ بِالْحُرِّ» کسی حری را کشت، قصاصش این است که او را بکشند. «وَ الْعَبْدُ بِالْعَبْدِ» عبد به عبد. تعادل، عدالت. «وَ الْأُنْثى بِالْأُنْثى» زن کشته شد، زن در مقابل زن. این آیه برای قصاص است. یعنی تندترین آیه است که میگوید: «وَ لَکُمْ فِی الْقِصاصِ حَیاةٌ یا أُولِی الْأَلْباب» (بقره/179) یعنی آیهای که شمشیر را از رو بسته و گفته به قاتل رحم نکنید. در عین حال در خود همین آیه چند کلمهی عاطفی هست.
1- گفته: «فَمَنْ عُفِیَ» اجازه دادیم اگر زنی را کشتند، زن در مقابل زن، عبد در مقابل عبد، آزاد در مقابل آزاد، اما در عین حالی «عُفِیَ» کلمهی عفو است. حتی راه منحصر به قصاص نیست. میتوانید او را عفو کنید. او را عفو کنم؟ قاتل است! میگوید: با اینکه قاتل است، باز هم برادرت است. «مِنْ أَخیهِ» قاتل بالاخره کافر که نیست. مسلمان بوده چاقو کشیده یا تیراندازی کرده است. باز هم از مدار برادری بیرون نمیرود.
در همین آیه کلمهی معروف آمده است. در همین آیه کلمهی احسان آمده است. در همین آیه کلمهی تخفیف آمده است. در همین آیه کلمهی رحمت آمده است. ما حرفمان این است. پیدا کنید در کتابهای حقوق شرق و غرب. یک تبصره و مادهای که مربوط به بزن بزن بکش بکش باشد، اینقدر کلمات عاطفی در همان آییننامه و تبصره آمده باشد. همین است که ما میگوییم: اسلام عزیز! همین است که میگوییم: هنوز دنیا بالغ نشده است. هروقت دنیا بالغ شد، مسلمان خواهند شد. «لِیُظْهِرَهُ عَلَى الدِّینِ کُلِّهِ» (توبه/33)
قرآن سه مرتبه گفته: اسلام کرهی زمین را خواهد گرفت. بدخواهان بدانند. با یک موج و با یک فتنه و با یک کودتا و با یک نمیدانم جنگ تحمیلی و با یک روزنامه و سایت و اینترنت و اینها چیزی به هم نمیخورد. ما مسلمان هستیم، و در قرآن این سه مرتبه تکرار شده است. فرموده: «لِیُظْهِرَهُ عَلَى الدِّینِ کُلِّهِ» چانه نزنید! و اتفاقاً هم گفته چانه نزنید! «وَ لَوْ کَرِهَ الْمُشْرِکُونَ» (توبه/33) چانه نزن! «وَ لَوْ کَرِهَ الْمُشْرِکُونَ» یعنی چانه نزنید. بالا بروید، پایین بیایید، به هر کشور اسلامی حمله کنید، افغانستان باشد، عراق باشد، غزه و لبنان باشد، ایران باشد، به همهی کشورهای اسلامی حمله کنید، بروید بالا بروید پایین، خالق هستی گفته اسلام کرهی زمین را خواهد گرفت.
2- رحمت و محبّت، پایهی دعوت اسلام
اسلام دین رحمت است. تنها کلمهای که ما باید روزی شصت بار بگوییم، کلمهی رحم است. هیچ کلمهای را واجب نیست ما شصت بار بگوییم. هیچ کلمهای را واجب نیست ما شصت بار بگوییم، جز کلمهی رحم! واجب است نماز بخوانیم در نماز هر رکعتش شش بار رحم است. «بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِیم»، «الرحمن»، «الرحیم» دوباره بعد از « الْحَمْدُ لِلَّهِ رَبِّ الْعَلَمِین» (فاتحه/2) باز میگوییم: «الرَّحْمَنِ الرَّحِیم» (فاتحه/3) باز در قل هو الله سورهی بعد از حمد میگوییم: «بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِیم»، یک رکعت شش تا. ده رکعتش را که ما حمد و سوره میخوانیم، حالا اهل سنت که همه رکعتهایش را حمد و سوره میخوانند. نه ما که هفت رکعتش «سبحان الله والحمد لله...» است. ده رکعتش، ده شش تا، هر مسلمانی واجب است روزی شصت بار بگوید: رحم، رحم، رحم، رحم، رحم، رحم، رحم، رحم، رحم، رحم، اسلام دینش چنین است.
یک چیزی بگویم بسوزند اینهایی که به ما تهمت میزنند. آیت الله استادی، آیت الله خرازی، مؤسس در راه حق یک کتابی چاپ کردند به نام «نگرشی کوتاه به زندگی پیامبر» خیلی کتاب خوبی است. ای کاش بچههای دبیرستانی به جای کتابهای تعلیمات دینی این را میخواندند. ای کاش! ای کاش دانشجوهای ما به جای معارف آن را میخواندند. یک کتاب کوچک! میگوید: این شبههای که به اسلام وارد میکنند که اسلام با زور شمشیر پیش رفت، تمام جنگهای پیغمبر هزار تا کشته بیشتر نداشته است. یک مکتبی که الآن بالای میلیارد طرفدار دارد، تأسیسش هزار تا کشته داشته است. شما نگاه کنید ترورهای عراق را. ببینید وحشی آمریکا است. متمدن ایران است. اسلام است. آدم غصه میخورد، وحشیترین آدمها خودشان را متمدنترین میدانند. این آیهی قرآن است دیگر. سورهی بقره آیهی 178. آیهای که میگوید: قاتل را بکش، وسط کشتنش یک و دو و سه و چهار و پنج و شش، شش واژهی عاطفی، شش واژهی عاطفی در آیهی قصاص است. این یک اصل است.
مسألهی دیگر این است که اصلاً بعضی جاها حقوقدانها هم خواب هستند. یک نمونه بگویم تا حقوق امام سجاد را بگویم. همهی حقوقدانهای شرق و همهی حقوقدانهای غرب با هم خوابشان برده است. به چهار چیز تجاوز میشود:
1- به مال
2- به جان
3- به ناموس
4- آبرو
در این تجاوزها به کدام یک بیشترین تجاوز میشود؟ هرکس میداند بلند بگوید... آبرو!چون تجاوز به مال، خیلیها فقیر هستند مالی ندارند که آدم به آن تجاوز کند. چقدر فقیر در دنیا است؟ تجاوز به جان، روزی چند ترور و چاقوکشی میشود؟ تجاوز به ناموس، روزی چند تا زنا میشود؟ بیشترین تجاوز، تجاوز به آبرو است. که راحت مثل نقل و نبات مینشینیم غیبت میکنیم. وسیله هم نمیخواهد. تنها عضوی هم که در عمر درد نمیگیرد، زبان است. هر عضوی درد میگیرد. این زبان، راحت مثل نقل و نبات غیبت میکنیم.حقوقدانان شرقی، حقوقدانان غربی، برای آبروریزی قانون ندارند. یعنی الآن یک دادگاهی روی کرهی زمین نیست که من بگویم، آقا ایشان غیبت مرا کرده است. قانون برای غیبت نداریم. یعنی بیشترین تجاوز به آبرو است و دکترای حقوق همه با هم خواب هستند. آنوقت آنها حقوق بشر برای ما مینویسند.
اصلاً دکترای حقوق تا حالا حقوق اعضا را گفتند؟ حقوق کیفری و حقوق جزایی و حقوق مدنی و حقوق بینالمللی و همهی اینها هست. اما راجع به اعضا هم کسی حق گفته است؟ امام سجاد که بحث را میشنوید این است. «بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحیم»
3- حقوق اعضای بدن در رسالهی حقوق
1- حق خدا؛ اینها چیزهایی است که در حقوق دنیا نیست. حق خدا. امام سجاد فرمود: حق خدا بر مردم پرستش او و دوری از شرک است. «إِیَّاکَ نَعْبُد» (فاتحه/5) فقط بندهی تو نه بندهی شرق، نه بندهی غرب. نه بندهی زور، نه بندهی زر، نه بنده تزویر. «إِیَّاکَ نَعْبُد» دوری از شرک. در قرآن حدود دویست بار «دُونِهِ» و «دُونِ اللَّه» داریم. که میگوید: مواظب باش به غیر خدا هُل نخوری! چون انسان خیلی وقتها به غیر خدا هُل میخورد. پولی، پستی، مقامی.
2- حق نفس؛ حق خودت چیست؟ میگوید: حق خودت این است که خودت را مفت نفروشی. «قُلْ إِنَّ الْخاسِرینَ الَّذینَ خَسِرُوا أَنْفُسَهُم» (زمر/15) خاسر کسی است که خودش را مفت داد. مفت فروخت. به چه؟ به یک سوتی، به یک کفی، به یک صلواتی، به یک مقامی، مدالی... امیرالمؤمنین میفرماید: «ثمنک الجنه» ارزش تو بهشت است. کمتر از بهشت بفروشی باختی. خدا به بهشت میخرد، «إِنَّ اللَّهَ اشْتَرى مِنَ الْمُؤْمِنینَ أَنْفُسَهُمْ وَ أَمْوالَهُمْ بِأَنَّ لَهُمُ الْجَنَّة» (توبه/111) «الدُّنْیَا سُوق» (بحارالانوار/ج46/ص326) دنیا بازار است. در بازار چهار عنصر داریم. فروشنده، خریدار، جنس، مبلغ. فروشنده ما هستیم. داریم آن به آن جانمان را میدهیم. عمرمان را داریم میدهیم. خریدار مربوط به این است که به چه کسی بفروشیم. به خدا بفروشیم یا به خلق؟ خلق به چه میخرد، خالق به چه می خرد؟ حق تو این است که خودت را مفت نفروشی. در اطاعت خدا باشی.
4- حق زبان در گفتگو با دیگران
حق زبان، خوب حرف بزنیم. قرآن برای زبان خیلی آیه دارد. «قُولُوا لِلنَّاسِ حُسْنا» (بقره/83) نمیگوید: «قولوا للمؤمنین» بلکه میگوید: با همه مردم خوب حرف بزن. با همهی مردم خوب حرف بزن. در جبهه یکی از یاران امیرالمؤمنین به یاران معاویه فحش داد. فرمود: چرا فحش دادی؟ گفت: آقا دشمن است. فرمود: دشمن باشد. فحش ندهید. «إِنِّی أَکْرَهُ لَکُمْ أَنْ تَکُونُوا سَبَّابِین» (بحارالانوار/ج32/ص561) من ناراحت هستم که شما فحش بدهید. فحش برای کسی است که منطق ندارد. «قُولُوا لِلنَّاسِ حُسْنا» نه حسن، «یَقُولُوا الَّتی هِیَ أَحْسَن» (اسراء/53) در حرفها هم بهترین حرف را بزن. آنوقت با هرکسی هم یک طور حرف بزن. اگر با پدر و مادرت حرف میزنی، «قَوْلاً کَریماً» (اسراء/23) خیلی با کرامت. اگر با فرعون حرف میزنی، «قَوْلاً لَیِّنا» (طه/44) اگر در مقام موعظه هستی، «قَوْلاً بَلیغاً» (نساء/63) اگر با تودهی مردم حرف میزنی، «قَوْلاً مَعْرُوفاً» (نساء/5) «قَوْلاً کَریماً» با پدر و مادر، اینها همه کد دارد. یعنی هرجایی یک آهنگی دارد. شما در راهپیمایی هستی میگویی: «الله اکبر»! اما سر نماز نمیگویی: «الله اکبر»! نه سر نماز میگویی: «الله اکبر»! اگر تعجب کردی میگویی: «الله اکبر»! «الله اکبر»! سر نماز نمیگویی: «الله اکبر»! (خنده حضار) هرچیزی جای خودش را دارد. «قَوْلاً کَریماً» جا دارد. والدین. «قَوْلاً بَلیغاً» در تبلیغ، «قُولُوا لِلنَّاسِ حُسْنا» با همه. «قَوْلاً لَیِّنا» با مثل فرعون. هرجایی یک طور است.
5- حق گوش در شنیدن سخن حق
حق گوش؛ اگر یک نواری به شما بدهند، حاضر هستی هر صدایی روی آن ضبط کنی؟ نوار در مغز ما است. چرا هر صدایی روی آن ضبط میکنیم؟ نمیخواهم گوش بدهم. حدیث داریم به حرف هرکس گوش بدهی، عبد او هستی. یعنی الآن شما پای تلویزیون که به حرف من گوش میدهید، اگر من حق بگویم، عبد حق هستید. باطل بگویم، شما به حرف باطل گوش بدهید، عبد باطل هستید. «مَنْ أَصْغَى إِلَى نَاطِقٍ فَقَدْ عَبَدَهُ» (کافی/ج6/ص434) اگر کسی به یک ناطق، گوینده گوش بدهد، «فَقَدْ عَبَدَهُ» عبد اوست. «فَقَدْ عَبَدَهُ» داریم که بوّاب باشید. یعنی دروازهبان گوش باشید.
آقا وزارت ارشاد اجازه داده است. این موسیقی که شما گوش میدهی تحریک میشوی، وزارت ارشاد که هیچ، همهی فقها هم بگویند: جایز است برای شما جایز نیست. ملاک خودت هستی. شما اگر ماه را دیدی، فردا عید فطر است. ولو اینکه همهی مراجع بگویند: ماه ثابت نشده است. ماه را که خودت دیدی، فردا عید فطر است. گاهی آدم به یک کسی نگاه میکند خوشش میآید. خواهر و برادری هستید. روابط دختر و پسر چطوری است؟ هیچ! حرام است. چون یا از اول حرام است. یا به حرام کشیده میشود جز اینکه طرف یوسف باشد. جوانها به من میگویند: رابطهی دختر و پسر چطور است؟ میگویم: اگر یوسفی طوری نیست. میگوید: من یوسف نیستم. میگویم: پس احتیاط کن. صرف اینکه خواهر و برادر هستیم که مشکل حل نمیشود. من این را چند بار در تلویزیون گفتم. یا جای دیگر نمیدانم. ولی این را چند بار گفتم. شاید هم در حرفهایم گفتم. میگویند: یک جگر فروش جگر را روی منقل گذاشت و شروع به باد زدن کرد. گربهها دور جگر آمدند. یک مرتبه گفت: بلاله بلال! مثلاً فکر کرد اگر به جگر بگوید: بلال، گربهها میروند. میگوییم: طلا بر مرد حرام است. میگوید: نامزدی است. خوب اگر گفتی: نامزدی است حرام خدا حلال میشود؟
به دزد گفتند: چرا هندوانه دزدیدی؟ گفت: آخر هوا گرم است. گفتند: خوب اگر هوا گرم شد، دزدی حلال میشود؟ گفت: من برای خنکیاش میخورم، نه برای دزدیاش. برای هرچیزی میخوری این نیت بردار نیست.
حق گوش، گوش ما امانت است. حرف بد روی آن ضبط نکنیم. من نمیگویم دائماً سخنرانی گوش دهید. حرفهای حکیمانه، منتها عرض کردم ما عرضه نداشتیم. یکی از ضعفهایی که ما نشان دادیم، البته من این ضعف را به واحد فرهنگی شهرداری گفتم. هم به صدا و سیما گفتم، هم به حوزه گفتم. حالا شما هم اینجا دانشجو هستید، به شما بگویم. یک سایت خنده درست کنید. الآن دنیا یک چیزی دارد، لابد کشورهای خارج رفتید، به نام گوشت حلال! گوشت حلال الآن دیگر در هر کشوری بروید، میگویند: گوشت حلال، ذبح اسلامی، چطور گوشت حلال یک فرهنگ شد در همهی کشورها، خوب بیاییم یک خندهی حلال، یعنی ما وقتی میخواهیم بخندیم خوب بیایید با هم بخندیم. چرا به هم بخندیم؟ او یزدی میشود. او ترک میشود. او لر میشود. او کاشانی میشود. او شیرازی میشود. او عرب میشود. او عجم میشود. چرا به هم بخندیم؟ خوب بیایید با هم بخندیم. یعنی یک خندهی حلال تولید کنیم. شما اینجا سه هزار دانشجو هستید. فارغالتحصیل، یکی دو هزار تا هم مشغول. پنج هزار نفر، نفری یک طنز نمیتوانید تهیه کنید. نفری یک طنز حکیمانه. یعنی دلقک بازی نباشد. ما اگر یک خندهی حلال تولید کنیم... گاهی گوش خسته میشود. موعظه میخواهد، خنده میخواهد، حکمت میخواهد.
6- حق چشم و دست در روابط اجتماعی
حق چشم؛ هرچه نگاه حرام است، نگاه نکنیم. چون به ضرر خودت است. چون نگاه میکنی دلت میخواهد، دستت هم به آن نمیرسد. مثل آدمی که پول ندارد، دکان کبابی هم میایستد و هی بو میکشد. بابا تو که پول نداری برو. این هم پول ندارد و هم دکان کبابی بو میکشد. خوب بوی کباب در حلقش میرود و دهانش پر از آب میشود. هی خودش را تحریک میکند و پول هم ندارد. دستت که به آن نمیرسد برای چه نگاهش میکنی؟ از همه گذشته، اگر نگاهش نکنی به فکر ازدواج میافتی. اما اگر هر جوانی، هر دختر و پسری را دید و خواست هرطوری کام بگیرد و راحت باشد، این دیگر لازم نیست ازدواج کند. خوب اینها هست. یعنی علت اینکه ازدواج عقب میافتد، یکی از دلایلش این است. ارضاء کاذب میشود، آنوقت دیگر ارضای صادق نمیشود.
حق دست؛ حدیث داریم مسلمان کسی است که مردم از دست و زبانش در امان باشند. «الْمُسْلِمُ مَنْ سَلِم» (کافی/ج2/ص233) حق دست، هرچه روا نیست انجام ندهیم.
آقایانی که دیر پای تلویزیون آمدند در جریان باشند. چون ایامی که بحث پخش میشود مربوط به آقا امام زینالعابدین است،امام زینالعابدین هم یک رسالهی حقوق دارد. گفتیم یک نگاهی به حقوق بکنیم.
حق شکم؛ حرام خواری نکنید. این لقمهی حرام خیلی اثر دارد. لقمهی حرام اینطور نیست که هضم شود برود. «کَسْبُ الْحَرَامِ یَبِینُ فِی الذُّرِّیَّةِ» (کافی/ج5/ص124) لقمهی حرام در نسل هم اثر دارد. در قرآن یک آیه داریم میگوید: لقمهی حرام پیر درمیآورد. آیهاش این است: «وَیْلٌ لِلْمُطَفِّفینَ» (مطففین/1) وای به اینهایی که کمفروشی میکنند! حرام میخورند. پشت سر «مُطَفِّفین» میگوید: «إِنَّ کِتابَ الفُجَّار» (مطففین/7)یعنی اگر کمفروشی کردی، فاجر میشوی. فاجر که شدی، بعد از «إِنَّ کِتابَ الفُجَّار» میگوید: «وَیْلٌ یَوْمَئذٍ لِّلْمُکَذِّبِینَ» (مطففین/10) یعنی اول مطففین، بعد فجار، بعد مکذبین. یعنی گام به گام آدم اول تخم مرغ میدزدد، بعد مرغ میدزدد، بعد گوسفند میدزدد، بعد کشتی را در دریا میدزدد. گام به گام!
حق عورت؛ خودت را حفظ کنی. خودت را حفظ کنی. من به صدا و سیما گفتم: آقا این وزنهبردارهایی که دویست سیصد کیلو بلند میکنند، نمیشود شورتشان یک دوسانتی بزرگتر باشد. (خنده حضار) خوب این وزنهی سنگین را بلند میکند، شورت خودش را هم بلند کند. به رییس ورزش یک زمانی گفتم، رییس قبلی، گفت: آخر این لباسها استاندارد است. گفتم: یعنی ما از یهودیها، از اسرائیل پستتر باشیم. اسرائیل، سازمان ملل هی قطعنامه صادر میکند. او هم هی گوش نمیدهد. آنوقت ما شورتمان باید بین المللی باشد. دختر ما پای تلویزیون است. این لباس در تلویزیون برای دخترهای جوان خوب نیست با این قیافه، یک خرده گشادتر باشد. مگر چقدر وزن دارد؟ خوب تو دویست کیلو بلند می کنی این 5 گرم هم بلند کن. (خنده حضار) ببین ما جگر نداریم. بیعرضه هستیم. واقعاً بعضی از مسئولین ما مشکلشان مشکل جگر است. قربان امام بروم.
یک روز امام قدم میزد، هی تند راه میرود. خوب هرروز قدم میزد. ولی هی لبهایش را دندان میگرفت. یک طوری راه میرفت لبش را میجوید. رفتم به آقا گفتم: آقا امروز هیجانیتر هستی، لبت را میجوی. گفت: میخواستم جوان باشم. بروم انگلستان سلمان رشدی را بکشم و برگردم. چرا پیر هستم؟ ببینید جوهر دارد. در پیری هم جوهر دارد. ابراهیم جوهر داشت. فرمود: «وَ تَاللَّهِ لَأَکیدَنَّ أَصْنامَکُم» (انبیاء/57) به خدا قسم بتهای شما را میشکنم. به خدا قسم بتهای شما را میشکنم. «وَ تَاللَّهِ لَأَکیدَنَّ أَصْنامَکُم» به خدا قسم بتهای شما را میشکنم. «ضَرْباً بِالْیَمینِ» (صافات/93) یک روز تبر برداشت همه را نابود کرد. جربزه چیز خوبی است.
7- حق نماز بر مؤمنان
حق نماز؛ با آرامش نماز بخوانیم. امام صادق فرمود: بعضیها بد نماز میخوانند. نماز غلط میخوانید. آخر ببینید اگر نماز را غلط بخوانید معنایش عوض میشود. این را اجازه بدهید بگویم. ولو حالا شما همه نمازهایتان درست است. ولی پای تلویزیون ممکن است افرادی باشند، حالا هرکس بلد هست که هست حالا... بسم الله الرحمن الرحیم.
نماز هفده کلمه بیشتر نیست. باقیاش یا مستحب است، یا تکراری، هفده تا در چهار زاویه میآید. یکی (ح) است. (ح) را باید یک خرده محکم گفت. گاهی زمستان دست آدم یخ میکند... ها... ها... ها... «بسم الله الرحمن الرحیم»، «الحمد» الحم نیست. «کفوا احد» نیست. «احد» (با تکیه بر تلفظ درست ح) «احد». «محمد». «احد»، «وحده»، «صالحین»، (ح) را مثل اینکه میخواهد دستش را گرم کند، ها... خلاص! این کاری دارد؟
یکی (صاد) است. (ص) را شبیه سوت، شما اگر بگویی: «اللهم صل علی محمد»، «سل» با سین، یعنی خدایا محمد و آل محمد را بکش. نعوذ بالله! «اللهم صل» (با بیان حرکت) دیدید فرق میکند. «اللهم صل»، «صمد»، «صل»، «صراط»، «صالحین»، یکی هم (غین) است. (غین) را نازک بگو. ببینید «قالی»، «غالی»، «قا،غا» «قا، غا» قالی یعنی فرش. «غالی» یعنی چاپلوس. «غیر المغضوب». یکی هم (عین) است. که (عین) را هم باید یک خرده غلیظتر گفت. «عالِم» اگر گفتی: «عالِم» یعنی سواد دارد. اگر گفتی: «آلِم» یعنی مرض داری. (خنده حضار) معنا فرق میکند. شما دو شاخ تلفن را به برق بزنی، دو شاخه برق را در تلفن بزنی، اصلاً معنایش عوض میشود. آمپول را در رگ بزنی، درمان میکند. در گوشت بزنی، داغ میشود. کلمات را درست بگوییم. کاری ندارد یک آدم تحصیل کرده... حق نماز، درست بخوانیم. با وقار بخوانیم. بهترین لباس، بهترین عطر،...
حق روزه؛ فقط شکمت روزه نباشد. چشم و گوشت هم از چرت و پرت روزه باشد.
حق صدقه؛ بدانی که صدقهای که میدهی آمده بارت را بگیرد و قیامت تحویلت بدهد. نگاهت به فقیر نگاه به کسی باشد که کسی آمده بارت را بگیرد، قیامت تحویل تو بدهد.
حق مسئولین؛ سلطان، این است که اگر گناه میکند کمکش نکنید. کسی که گناه بکند، کسی که کمکش کند. کسی که بشنود و راضی باشد هر سه در گناه او شریک هستند. در زیارت امام حسین داریم: «لعن الله من قتلک» بعد میگوییم: «و شایعت و بایعت» مشایعت، یعنی بدرقه کرد. بیعت کرد. بعد میگوییم: «لعن الله من سمعت بذلک» خدا لعنت کند کسی را که شهادت امام حسین را شنید، راضی شد.
شب نوزدهم حضرت علی شهید میشود، ضربت میخورد، به ما گفتند: صد بار بگو: «اللَّهُمَّ الْعَنْ قَتَلَةَ أَمِیرِ الْمُؤْمِنِین [علی بن ابیطالب]» (فقیه/ج2/ص589) «قتلة» جمع است. باید بگوییم: «اللهم العن قاتل علی» ابن ملجم یکی بود. «قاتل»، میگوید: نه بگو: «قَتَلَة». میگوییم: آخر «قَتَلَ» چرا؟ یکی بوده است. میگوید: یکی بود، یک عده هم راضی بودند. پس به همه لعنت کن. شتر صالح را یکی کشت. ولی قرآن میگوید: «فَعَقَرُوا النَّاقَة» (اعراف/77) یکی کشت، یک عدهای هم راضی بودند. پس بگو: «عَقَرُوا»... حق سلطان؛ اگر خلافی دارد به او کمک نکنیم.
8- حق معلم بر دانشآموزان و دانشجویان
حق معلم؛ او را بزرگ بداریم. منزلتش را محترم بداریم. صدایمان را بلند نکنیم. از او بدگویی نکنیم. از او دفاع کنیم. عیبش را بپوشانیم. نکوییهایش را مطرح کنیم. با دشمنش ننشینیم. معلم خیلی حق دارد. من یک چیزی میپرسم شما دیگر جواب ندهید، چون میترسم آبروریزی شود. راهنماییها ادبشان به معلم بیشتر است... جواب ندهید... فقط خودتان بدانید... خودتان و خدا... دبستانیها ادبشان نسبت به معلم چقدر است. راهنماییها ادبشان نمرهاش چند است؟ دبیرستانیها چند است؟ دانشجوها به استاد دانشگاه چند است؟ یعنی آیا هرچه باسوادتر میشوند، ادبشان نسبت به معلم بیشتر میشود یا کمتر؟ به نظر شما چه؟ اگر بیشتر میشود این علم مفید است. اگر هرچه باسوادتر میشود، بیادبتر، پرخاشتر میشود، این پیداست علم مفید نیست. چون امیرالمؤمنین فرمود: «ثمرة العلم العبودیه» فایدهی علم مفید این است که آدم هرچه باسوادتر میشود، یعنی سال ششمیها باید بیش از سال پنجمیها سلام کنند. سال پنجمیها بیش از چهارمیها، چهارمیها بیش از سومیها و همینطور.... امام سجاد میگوید: خدایا هرچه در جامعه عزیزتر هستم، تواضع من بیشتر شود.
حق زن؛ حق زن چیست؟ آمد خانهی امام صادق دید رنگ امام صادق پریده است. گفت: آقا رنگ شما پریده است. گفت: ناراحت هستم. من مکرر به خانم خود گفتم: پشت بام نروید. خانم من بچه را بغل کرد، داشت از پلههای نردبام بالا میرفت. تا من امام صادق وارد شدم، زن من چون چند بار گفته بودم، پشت بام نرو، چون زن من گوش به حرف نداده بود، ترسید بچه از دستش افتاد، بچه هم مرد. بعد جالب این است امام فرمود: من از مرگ بچهام ناراحت نیستم. از این ناراحتم که چرا زنم را ترساندم.
ما گاهی وقتها فکر میکنیم اگر زنمان را بترسانیم، مرد هستیم. خوب نخیر گرگ هستی! مگر آدم از هرچه ترسید ارزش دارد؟ اسرائیل بهترین اسلحه را دارد. منفورترین آدمها هم هستند. گرگ تیزترین دندان را دارد، منفورترین حیوانات است. اینطور نیست که آدم مرد آن است که فلان باشد.
حق مادر که دیگر خیلی زیاد است. خیلی خیلی زیاد است. تو را حمل کرده است. یکبار در فرودگاه بودم. این جمله نیم دقیقه است. خیلی قشنگ است. یک کسی آمد گفت: آقا من یک پدر و مادر دارم، حق به گردن من ندارد. به آنها هم احسان کنم؟ «وَ بِالْوالِدَیْنِ إِحْسانا» گفتم: مگر میشود؟ آخر پدر و مادر حق ندارد؟ گفت: بله، گفتم: چطور بگو ببینم. گفت: من در شکم مادرم بودم، پدر و مادرم با هم دعوایشان شد. اینها از هم جدا شدند. مادرم که مرا زایید به جایی داد و رفت. شوهر کرد. پدرم هم مادرم را طلاق داد، رفت یک زن دیگر گرفت. مادرم نه مرا شیر داده است. نه چیزی به من یاد داده است. نه لباسهایم را شسته است. هیچ حقی بر گردن من ندارد. قرآن چه میگوید؟ گفتم: سراغ قرآن برویم. قرآن میگوید: درست است تو را شیر نداده است، ولی «حَمَلَتْهُ أُمُّهُ وَهْناً عَلى وَهْن» (لقمان/14) شما به یکی از دوستانت بگویی: این ساک را بگیر، آن طرف خیابان به من بده، ممکن است نگیرد. نه ماه این بچه را سر دل کشید. و از شیرهی بدنش به شما داد. حق مادر، حق اولاد، حق قلم، حق کلاس، حق مسجد...
خدایا، به ما توفیق بده اسلام را درست بشناسیم، درست عمل کنیم. مزهی اسلام را به ما بچشان و توفیق بده مزهی دین را به نسل نو بچشانیم. از کسانی که به گردن ما زیاد حق دارند، انبیاء، اولیاء، اهل بیت سوختند تا به ما فرهنگ بدهند که بگویند: زیر سم اسب برو، اما زیر بار زور نرو. «هیهات من الذلة» شهدا خیلی حق بر گردن ما دارند. تکه تکه شدند، کشور را، به دشمن ندادند. خدایا ما را نسبت به زحمات، خدمات، خونهای آنها خائن قرار نده. خادم قرار بده.
«والسلام علیکم و رحمة الله و برکاته»
--------------------------------------------------------------------------------
«سؤالات مسابقه»
1- قرآن در آیه قصاص، بر چه امری تأکید کرده است؟
1) احسان و گذشت
2) قاطعیت و تشدید
3) وجوب قصاص
2- در هر شبانه روز، حداقل چند مرتبه واژه رحمت بر زبان نمازگزار جاری میشود؟
1) سی مرتبه
2) چهل مرتبه
3) شصت مرتبه
3- از نظر حضرت علی(علیهالسلام)، قیمت انسان چه مقدار است؟
1) تمام دنیا
2) بهشت آخرت
3) دنیا و آخرت
4- بر اساس آیات اولیهی سورهی مطففین، چه چیزی باعث تکذیب دین میشود؟
1) جهل و نادانی
2) عناد و لجاجت
3) کمفروشی و حرام خواری
5- آیه 15 سورهی زمر به کدام یک از حقوق اشاره میکند؟
1) حق گوش
2) حق چشم
3) حق نفس
حقوق در نگاه امام سجاد(ع)
تاریخ پخش: 16/10/89
بسم الله الرحمن الرحیم
«الهی انطقنی بالهدی و الهمنی التقوی»
چون بحث در ایامی است که مربوط به آقا زین العابدین(ع) هست، میخواهیم رسالهی حقوق آقا را یک نگاه گذرا بکنیم. اول این را بگویم. اسلام راجع به حقوق خیلی حرف دارد. با سوادی که امثال بنده داریم حدود سه هزار نکتهی حقوقی در قرآن تا حالا ما پیدا کردیم یعنی بعضی از این دانشجوهای دکترای حقوق زیر نظر بعضی از اساتید از همین تفسیر نور پیدا کردهاند. یک نکته از قرآن بگویم، باقیاش هم از امام سجاد.
«بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحیم». قرآن میفرماید: شما آیه را برای من بخوانید، من بنویسم. موضوع: حقوق و رسالهی حقوق امام سجاد(ع).
1- حقوق و اخلاق قرآن در کنار یکدیگر
قرآن میفرماید: «الْحُرُّ بِالْحُرِّ وَ الْعَبْدُ بِالْعَبْدِ وَ الْأُنْثى بِالْأُنْثى فَمَنْ عُفِیَ لَهُ مِنْ أَخیهِ شَیْءٌ فَاتِّباعٌ بِالْمَعْرُوفِ وَ أَداءٌ إِلَیْهِ بِإِحْسانٍ ذلِکَ تَخْفیفٌ مِنْ رَبِّکُمْ وَ رَحْمَةٌ» (بقره/178)
من خواهش میکنم که اساتید دانشگاه، روحانیون، دانشجوهای حقوق، این آیه را یک خرده دقت کنید. و این آیه را تابلو کنید در کشورهای دنیا عرضه کنید، بگوییم: حقوق قرآن با حقوق بشر چقدر فرق دارد. «الْحُرُّ بِالْحُرِّ» کسی حری را کشت، قصاصش این است که او را بکشند. «وَ الْعَبْدُ بِالْعَبْدِ» عبد به عبد. تعادل، عدالت. «وَ الْأُنْثى بِالْأُنْثى» زن کشته شد، زن در مقابل زن. این آیه برای قصاص است. یعنی تندترین آیه است که میگوید: «وَ لَکُمْ فِی الْقِصاصِ حَیاةٌ یا أُولِی الْأَلْباب» (بقره/179) یعنی آیهای که شمشیر را از رو بسته و گفته به قاتل رحم نکنید. در عین حال در خود همین آیه چند کلمهی عاطفی هست.
1- گفته: «فَمَنْ عُفِیَ» اجازه دادیم اگر زنی را کشتند، زن در مقابل زن، عبد در مقابل عبد، آزاد در مقابل آزاد، اما در عین حالی «عُفِیَ» کلمهی عفو است. حتی راه منحصر به قصاص نیست. میتوانید او را عفو کنید. او را عفو کنم؟ قاتل است! میگوید: با اینکه قاتل است، باز هم برادرت است. «مِنْ أَخیهِ» قاتل بالاخره کافر که نیست. مسلمان بوده چاقو کشیده یا تیراندازی کرده است. باز هم از مدار برادری بیرون نمیرود.
در همین آیه کلمهی معروف آمده است. در همین آیه کلمهی احسان آمده است. در همین آیه کلمهی تخفیف آمده است. در همین آیه کلمهی رحمت آمده است. ما حرفمان این است. پیدا کنید در کتابهای حقوق شرق و غرب. یک تبصره و مادهای که مربوط به بزن بزن بکش بکش باشد، اینقدر کلمات عاطفی در همان آییننامه و تبصره آمده باشد. همین است که ما میگوییم: اسلام عزیز! همین است که میگوییم: هنوز دنیا بالغ نشده است. هروقت دنیا بالغ شد، مسلمان خواهند شد. «لِیُظْهِرَهُ عَلَى الدِّینِ کُلِّهِ» (توبه/33)
قرآن سه مرتبه گفته: اسلام کرهی زمین را خواهد گرفت. بدخواهان بدانند. با یک موج و با یک فتنه و با یک کودتا و با یک نمیدانم جنگ تحمیلی و با یک روزنامه و سایت و اینترنت و اینها چیزی به هم نمیخورد. ما مسلمان هستیم، و در قرآن این سه مرتبه تکرار شده است. فرموده: «لِیُظْهِرَهُ عَلَى الدِّینِ کُلِّهِ» چانه نزنید! و اتفاقاً هم گفته چانه نزنید! «وَ لَوْ کَرِهَ الْمُشْرِکُونَ» (توبه/33) چانه نزن! «وَ لَوْ کَرِهَ الْمُشْرِکُونَ» یعنی چانه نزنید. بالا بروید، پایین بیایید، به هر کشور اسلامی حمله کنید، افغانستان باشد، عراق باشد، غزه و لبنان باشد، ایران باشد، به همهی کشورهای اسلامی حمله کنید، بروید بالا بروید پایین، خالق هستی گفته اسلام کرهی زمین را خواهد گرفت.
2- رحمت و محبّت، پایهی دعوت اسلام
اسلام دین رحمت است. تنها کلمهای که ما باید روزی شصت بار بگوییم، کلمهی رحم است. هیچ کلمهای را واجب نیست ما شصت بار بگوییم. هیچ کلمهای را واجب نیست ما شصت بار بگوییم، جز کلمهی رحم! واجب است نماز بخوانیم در نماز هر رکعتش شش بار رحم است. «بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِیم»، «الرحمن»، «الرحیم» دوباره بعد از « الْحَمْدُ لِلَّهِ رَبِّ الْعَلَمِین» (فاتحه/2) باز میگوییم: «الرَّحْمَنِ الرَّحِیم» (فاتحه/3) باز در قل هو الله سورهی بعد از حمد میگوییم: «بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِیم»، یک رکعت شش تا. ده رکعتش را که ما حمد و سوره میخوانیم، حالا اهل سنت که همه رکعتهایش را حمد و سوره میخوانند. نه ما که هفت رکعتش «سبحان الله والحمد لله...» است. ده رکعتش، ده شش تا، هر مسلمانی واجب است روزی شصت بار بگوید: رحم، رحم، رحم، رحم، رحم، رحم، رحم، رحم، رحم، رحم، اسلام دینش چنین است.
یک چیزی بگویم بسوزند اینهایی که به ما تهمت میزنند. آیت الله استادی، آیت الله خرازی، مؤسس در راه حق یک کتابی چاپ کردند به نام «نگرشی کوتاه به زندگی پیامبر» خیلی کتاب خوبی است. ای کاش بچههای دبیرستانی به جای کتابهای تعلیمات دینی این را میخواندند. ای کاش! ای کاش دانشجوهای ما به جای معارف آن را میخواندند. یک کتاب کوچک! میگوید: این شبههای که به اسلام وارد میکنند که اسلام با زور شمشیر پیش رفت، تمام جنگهای پیغمبر هزار تا کشته بیشتر نداشته است. یک مکتبی که الآن بالای میلیارد طرفدار دارد، تأسیسش هزار تا کشته داشته است. شما نگاه کنید ترورهای عراق را. ببینید وحشی آمریکا است. متمدن ایران است. اسلام است. آدم غصه میخورد، وحشیترین آدمها خودشان را متمدنترین میدانند. این آیهی قرآن است دیگر. سورهی بقره آیهی 178. آیهای که میگوید: قاتل را بکش، وسط کشتنش یک و دو و سه و چهار و پنج و شش، شش واژهی عاطفی، شش واژهی عاطفی در آیهی قصاص است. این یک اصل است.
مسألهی دیگر این است که اصلاً بعضی جاها حقوقدانها هم خواب هستند. یک نمونه بگویم تا حقوق امام سجاد را بگویم. همهی حقوقدانهای شرق و همهی حقوقدانهای غرب با هم خوابشان برده است. به چهار چیز تجاوز میشود:
1- به مال
2- به جان
3- به ناموس
4- آبرو
در این تجاوزها به کدام یک بیشترین تجاوز میشود؟ هرکس میداند بلند بگوید... آبرو!چون تجاوز به مال، خیلیها فقیر هستند مالی ندارند که آدم به آن تجاوز کند. چقدر فقیر در دنیا است؟ تجاوز به جان، روزی چند ترور و چاقوکشی میشود؟ تجاوز به ناموس، روزی چند تا زنا میشود؟ بیشترین تجاوز، تجاوز به آبرو است. که راحت مثل نقل و نبات مینشینیم غیبت میکنیم. وسیله هم نمیخواهد. تنها عضوی هم که در عمر درد نمیگیرد، زبان است. هر عضوی درد میگیرد. این زبان، راحت مثل نقل و نبات غیبت میکنیم.حقوقدانان شرقی، حقوقدانان غربی، برای آبروریزی قانون ندارند. یعنی الآن یک دادگاهی روی کرهی زمین نیست که من بگویم، آقا ایشان غیبت مرا کرده است. قانون برای غیبت نداریم. یعنی بیشترین تجاوز به آبرو است و دکترای حقوق همه با هم خواب هستند. آنوقت آنها حقوق بشر برای ما مینویسند.
اصلاً دکترای حقوق تا حالا حقوق اعضا را گفتند؟ حقوق کیفری و حقوق جزایی و حقوق مدنی و حقوق بینالمللی و همهی اینها هست. اما راجع به اعضا هم کسی حق گفته است؟ امام سجاد که بحث را میشنوید این است. «بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحیم»
3- حقوق اعضای بدن در رسالهی حقوق
1- حق خدا؛ اینها چیزهایی است که در حقوق دنیا نیست. حق خدا. امام سجاد فرمود: حق خدا بر مردم پرستش او و دوری از شرک است. «إِیَّاکَ نَعْبُد» (فاتحه/5) فقط بندهی تو نه بندهی شرق، نه بندهی غرب. نه بندهی زور، نه بندهی زر، نه بنده تزویر. «إِیَّاکَ نَعْبُد» دوری از شرک. در قرآن حدود دویست بار «دُونِهِ» و «دُونِ اللَّه» داریم. که میگوید: مواظب باش به غیر خدا هُل نخوری! چون انسان خیلی وقتها به غیر خدا هُل میخورد. پولی، پستی، مقامی.
2- حق نفس؛ حق خودت چیست؟ میگوید: حق خودت این است که خودت را مفت نفروشی. «قُلْ إِنَّ الْخاسِرینَ الَّذینَ خَسِرُوا أَنْفُسَهُم» (زمر/15) خاسر کسی است که خودش را مفت داد. مفت فروخت. به چه؟ به یک سوتی، به یک کفی، به یک صلواتی، به یک مقامی، مدالی... امیرالمؤمنین میفرماید: «ثمنک الجنه» ارزش تو بهشت است. کمتر از بهشت بفروشی باختی. خدا به بهشت میخرد، «إِنَّ اللَّهَ اشْتَرى مِنَ الْمُؤْمِنینَ أَنْفُسَهُمْ وَ أَمْوالَهُمْ بِأَنَّ لَهُمُ الْجَنَّة» (توبه/111) «الدُّنْیَا سُوق» (بحارالانوار/ج46/ص326) دنیا بازار است. در بازار چهار عنصر داریم. فروشنده، خریدار، جنس، مبلغ. فروشنده ما هستیم. داریم آن به آن جانمان را میدهیم. عمرمان را داریم میدهیم. خریدار مربوط به این است که به چه کسی بفروشیم. به خدا بفروشیم یا به خلق؟ خلق به چه میخرد، خالق به چه می خرد؟ حق تو این است که خودت را مفت نفروشی. در اطاعت خدا باشی.
4- حق زبان در گفتگو با دیگران
حق زبان، خوب حرف بزنیم. قرآن برای زبان خیلی آیه دارد. «قُولُوا لِلنَّاسِ حُسْنا» (بقره/83) نمیگوید: «قولوا للمؤمنین» بلکه میگوید: با همه مردم خوب حرف بزن. با همهی مردم خوب حرف بزن. در جبهه یکی از یاران امیرالمؤمنین به یاران معاویه فحش داد. فرمود: چرا فحش دادی؟ گفت: آقا دشمن است. فرمود: دشمن باشد. فحش ندهید. «إِنِّی أَکْرَهُ لَکُمْ أَنْ تَکُونُوا سَبَّابِین» (بحارالانوار/ج32/ص561) من ناراحت هستم که شما فحش بدهید. فحش برای کسی است که منطق ندارد. «قُولُوا لِلنَّاسِ حُسْنا» نه حسن، «یَقُولُوا الَّتی هِیَ أَحْسَن» (اسراء/53) در حرفها هم بهترین حرف را بزن. آنوقت با هرکسی هم یک طور حرف بزن. اگر با پدر و مادرت حرف میزنی، «قَوْلاً کَریماً» (اسراء/23) خیلی با کرامت. اگر با فرعون حرف میزنی، «قَوْلاً لَیِّنا» (طه/44) اگر در مقام موعظه هستی، «قَوْلاً بَلیغاً» (نساء/63) اگر با تودهی مردم حرف میزنی، «قَوْلاً مَعْرُوفاً» (نساء/5) «قَوْلاً کَریماً» با پدر و مادر، اینها همه کد دارد. یعنی هرجایی یک آهنگی دارد. شما در راهپیمایی هستی میگویی: «الله اکبر»! اما سر نماز نمیگویی: «الله اکبر»! نه سر نماز میگویی: «الله اکبر»! اگر تعجب کردی میگویی: «الله اکبر»! «الله اکبر»! سر نماز نمیگویی: «الله اکبر»! (خنده حضار) هرچیزی جای خودش را دارد. «قَوْلاً کَریماً» جا دارد. والدین. «قَوْلاً بَلیغاً» در تبلیغ، «قُولُوا لِلنَّاسِ حُسْنا» با همه. «قَوْلاً لَیِّنا» با مثل فرعون. هرجایی یک طور است.
5- حق گوش در شنیدن سخن حق
حق گوش؛ اگر یک نواری به شما بدهند، حاضر هستی هر صدایی روی آن ضبط کنی؟ نوار در مغز ما است. چرا هر صدایی روی آن ضبط میکنیم؟ نمیخواهم گوش بدهم. حدیث داریم به حرف هرکس گوش بدهی، عبد او هستی. یعنی الآن شما پای تلویزیون که به حرف من گوش میدهید، اگر من حق بگویم، عبد حق هستید. باطل بگویم، شما به حرف باطل گوش بدهید، عبد باطل هستید. «مَنْ أَصْغَى إِلَى نَاطِقٍ فَقَدْ عَبَدَهُ» (کافی/ج6/ص434) اگر کسی به یک ناطق، گوینده گوش بدهد، «فَقَدْ عَبَدَهُ» عبد اوست. «فَقَدْ عَبَدَهُ» داریم که بوّاب باشید. یعنی دروازهبان گوش باشید.
آقا وزارت ارشاد اجازه داده است. این موسیقی که شما گوش میدهی تحریک میشوی، وزارت ارشاد که هیچ، همهی فقها هم بگویند: جایز است برای شما جایز نیست. ملاک خودت هستی. شما اگر ماه را دیدی، فردا عید فطر است. ولو اینکه همهی مراجع بگویند: ماه ثابت نشده است. ماه را که خودت دیدی، فردا عید فطر است. گاهی آدم به یک کسی نگاه میکند خوشش میآید. خواهر و برادری هستید. روابط دختر و پسر چطوری است؟ هیچ! حرام است. چون یا از اول حرام است. یا به حرام کشیده میشود جز اینکه طرف یوسف باشد. جوانها به من میگویند: رابطهی دختر و پسر چطور است؟ میگویم: اگر یوسفی طوری نیست. میگوید: من یوسف نیستم. میگویم: پس احتیاط کن. صرف اینکه خواهر و برادر هستیم که مشکل حل نمیشود. من این را چند بار در تلویزیون گفتم. یا جای دیگر نمیدانم. ولی این را چند بار گفتم. شاید هم در حرفهایم گفتم. میگویند: یک جگر فروش جگر را روی منقل گذاشت و شروع به باد زدن کرد. گربهها دور جگر آمدند. یک مرتبه گفت: بلاله بلال! مثلاً فکر کرد اگر به جگر بگوید: بلال، گربهها میروند. میگوییم: طلا بر مرد حرام است. میگوید: نامزدی است. خوب اگر گفتی: نامزدی است حرام خدا حلال میشود؟
به دزد گفتند: چرا هندوانه دزدیدی؟ گفت: آخر هوا گرم است. گفتند: خوب اگر هوا گرم شد، دزدی حلال میشود؟ گفت: من برای خنکیاش میخورم، نه برای دزدیاش. برای هرچیزی میخوری این نیت بردار نیست.
حق گوش، گوش ما امانت است. حرف بد روی آن ضبط نکنیم. من نمیگویم دائماً سخنرانی گوش دهید. حرفهای حکیمانه، منتها عرض کردم ما عرضه نداشتیم. یکی از ضعفهایی که ما نشان دادیم، البته من این ضعف را به واحد فرهنگی شهرداری گفتم. هم به صدا و سیما گفتم، هم به حوزه گفتم. حالا شما هم اینجا دانشجو هستید، به شما بگویم. یک سایت خنده درست کنید. الآن دنیا یک چیزی دارد، لابد کشورهای خارج رفتید، به نام گوشت حلال! گوشت حلال الآن دیگر در هر کشوری بروید، میگویند: گوشت حلال، ذبح اسلامی، چطور گوشت حلال یک فرهنگ شد در همهی کشورها، خوب بیاییم یک خندهی حلال، یعنی ما وقتی میخواهیم بخندیم خوب بیایید با هم بخندیم. چرا به هم بخندیم؟ او یزدی میشود. او ترک میشود. او لر میشود. او کاشانی میشود. او شیرازی میشود. او عرب میشود. او عجم میشود. چرا به هم بخندیم؟ خوب بیایید با هم بخندیم. یعنی یک خندهی حلال تولید کنیم. شما اینجا سه هزار دانشجو هستید. فارغالتحصیل، یکی دو هزار تا هم مشغول. پنج هزار نفر، نفری یک طنز نمیتوانید تهیه کنید. نفری یک طنز حکیمانه. یعنی دلقک بازی نباشد. ما اگر یک خندهی حلال تولید کنیم... گاهی گوش خسته میشود. موعظه میخواهد، خنده میخواهد، حکمت میخواهد.
6- حق چشم و دست در روابط اجتماعی
حق چشم؛ هرچه نگاه حرام است، نگاه نکنیم. چون به ضرر خودت است. چون نگاه میکنی دلت میخواهد، دستت هم به آن نمیرسد. مثل آدمی که پول ندارد، دکان کبابی هم میایستد و هی بو میکشد. بابا تو که پول نداری برو. این هم پول ندارد و هم دکان کبابی بو میکشد. خوب بوی کباب در حلقش میرود و دهانش پر از آب میشود. هی خودش را تحریک میکند و پول هم ندارد. دستت که به آن نمیرسد برای چه نگاهش میکنی؟ از همه گذشته، اگر نگاهش نکنی به فکر ازدواج میافتی. اما اگر هر جوانی، هر دختر و پسری را دید و خواست هرطوری کام بگیرد و راحت باشد، این دیگر لازم نیست ازدواج کند. خوب اینها هست. یعنی علت اینکه ازدواج عقب میافتد، یکی از دلایلش این است. ارضاء کاذب میشود، آنوقت دیگر ارضای صادق نمیشود.
حق دست؛ حدیث داریم مسلمان کسی است که مردم از دست و زبانش در امان باشند. «الْمُسْلِمُ مَنْ سَلِم» (کافی/ج2/ص233) حق دست، هرچه روا نیست انجام ندهیم.
آقایانی که دیر پای تلویزیون آمدند در جریان باشند. چون ایامی که بحث پخش میشود مربوط به آقا امام زینالعابدین است،امام زینالعابدین هم یک رسالهی حقوق دارد. گفتیم یک نگاهی به حقوق بکنیم.
حق شکم؛ حرام خواری نکنید. این لقمهی حرام خیلی اثر دارد. لقمهی حرام اینطور نیست که هضم شود برود. «کَسْبُ الْحَرَامِ یَبِینُ فِی الذُّرِّیَّةِ» (کافی/ج5/ص124) لقمهی حرام در نسل هم اثر دارد. در قرآن یک آیه داریم میگوید: لقمهی حرام پیر درمیآورد. آیهاش این است: «وَیْلٌ لِلْمُطَفِّفینَ» (مطففین/1) وای به اینهایی که کمفروشی میکنند! حرام میخورند. پشت سر «مُطَفِّفین» میگوید: «إِنَّ کِتابَ الفُجَّار» (مطففین/7)یعنی اگر کمفروشی کردی، فاجر میشوی. فاجر که شدی، بعد از «إِنَّ کِتابَ الفُجَّار» میگوید: «وَیْلٌ یَوْمَئذٍ لِّلْمُکَذِّبِینَ» (مطففین/10) یعنی اول مطففین، بعد فجار، بعد مکذبین. یعنی گام به گام آدم اول تخم مرغ میدزدد، بعد مرغ میدزدد، بعد گوسفند میدزدد، بعد کشتی را در دریا میدزدد. گام به گام!
حق عورت؛ خودت را حفظ کنی. خودت را حفظ کنی. من به صدا و سیما گفتم: آقا این وزنهبردارهایی که دویست سیصد کیلو بلند میکنند، نمیشود شورتشان یک دوسانتی بزرگتر باشد. (خنده حضار) خوب این وزنهی سنگین را بلند میکند، شورت خودش را هم بلند کند. به رییس ورزش یک زمانی گفتم، رییس قبلی، گفت: آخر این لباسها استاندارد است. گفتم: یعنی ما از یهودیها، از اسرائیل پستتر باشیم. اسرائیل، سازمان ملل هی قطعنامه صادر میکند. او هم هی گوش نمیدهد. آنوقت ما شورتمان باید بین المللی باشد. دختر ما پای تلویزیون است. این لباس در تلویزیون برای دخترهای جوان خوب نیست با این قیافه، یک خرده گشادتر باشد. مگر چقدر وزن دارد؟ خوب تو دویست کیلو بلند می کنی این 5 گرم هم بلند کن. (خنده حضار) ببین ما جگر نداریم. بیعرضه هستیم. واقعاً بعضی از مسئولین ما مشکلشان مشکل جگر است. قربان امام بروم.
یک روز امام قدم میزد، هی تند راه میرود. خوب هرروز قدم میزد. ولی هی لبهایش را دندان میگرفت. یک طوری راه میرفت لبش را میجوید. رفتم به آقا گفتم: آقا امروز هیجانیتر هستی، لبت را میجوی. گفت: میخواستم جوان باشم. بروم انگلستان سلمان رشدی را بکشم و برگردم. چرا پیر هستم؟ ببینید جوهر دارد. در پیری هم جوهر دارد. ابراهیم جوهر داشت. فرمود: «وَ تَاللَّهِ لَأَکیدَنَّ أَصْنامَکُم» (انبیاء/57) به خدا قسم بتهای شما را میشکنم. به خدا قسم بتهای شما را میشکنم. «وَ تَاللَّهِ لَأَکیدَنَّ أَصْنامَکُم» به خدا قسم بتهای شما را میشکنم. «ضَرْباً بِالْیَمینِ» (صافات/93) یک روز تبر برداشت همه را نابود کرد. جربزه چیز خوبی است.
7- حق نماز بر مؤمنان
حق نماز؛ با آرامش نماز بخوانیم. امام صادق فرمود: بعضیها بد نماز میخوانند. نماز غلط میخوانید. آخر ببینید اگر نماز را غلط بخوانید معنایش عوض میشود. این را اجازه بدهید بگویم. ولو حالا شما همه نمازهایتان درست است. ولی پای تلویزیون ممکن است افرادی باشند، حالا هرکس بلد هست که هست حالا... بسم الله الرحمن الرحیم.
نماز هفده کلمه بیشتر نیست. باقیاش یا مستحب است، یا تکراری، هفده تا در چهار زاویه میآید. یکی (ح) است. (ح) را باید یک خرده محکم گفت. گاهی زمستان دست آدم یخ میکند... ها... ها... ها... «بسم الله الرحمن الرحیم»، «الحمد» الحم نیست. «کفوا احد» نیست. «احد» (با تکیه بر تلفظ درست ح) «احد». «محمد». «احد»، «وحده»، «صالحین»، (ح) را مثل اینکه میخواهد دستش را گرم کند، ها... خلاص! این کاری دارد؟
یکی (صاد) است. (ص) را شبیه سوت، شما اگر بگویی: «اللهم صل علی محمد»، «سل» با سین، یعنی خدایا محمد و آل محمد را بکش. نعوذ بالله! «اللهم صل» (با بیان حرکت) دیدید فرق میکند. «اللهم صل»، «صمد»، «صل»، «صراط»، «صالحین»، یکی هم (غین) است. (غین) را نازک بگو. ببینید «قالی»، «غالی»، «قا،غا» «قا، غا» قالی یعنی فرش. «غالی» یعنی چاپلوس. «غیر المغضوب». یکی هم (عین) است. که (عین) را هم باید یک خرده غلیظتر گفت. «عالِم» اگر گفتی: «عالِم» یعنی سواد دارد. اگر گفتی: «آلِم» یعنی مرض داری. (خنده حضار) معنا فرق میکند. شما دو شاخ تلفن را به برق بزنی، دو شاخه برق را در تلفن بزنی، اصلاً معنایش عوض میشود. آمپول را در رگ بزنی، درمان میکند. در گوشت بزنی، داغ میشود. کلمات را درست بگوییم. کاری ندارد یک آدم تحصیل کرده... حق نماز، درست بخوانیم. با وقار بخوانیم. بهترین لباس، بهترین عطر،...
حق روزه؛ فقط شکمت روزه نباشد. چشم و گوشت هم از چرت و پرت روزه باشد.
حق صدقه؛ بدانی که صدقهای که میدهی آمده بارت را بگیرد و قیامت تحویلت بدهد. نگاهت به فقیر نگاه به کسی باشد که کسی آمده بارت را بگیرد، قیامت تحویل تو بدهد.
حق مسئولین؛ سلطان، این است که اگر گناه میکند کمکش نکنید. کسی که گناه بکند، کسی که کمکش کند. کسی که بشنود و راضی باشد هر سه در گناه او شریک هستند. در زیارت امام حسین داریم: «لعن الله من قتلک» بعد میگوییم: «و شایعت و بایعت» مشایعت، یعنی بدرقه کرد. بیعت کرد. بعد میگوییم: «لعن الله من سمعت بذلک» خدا لعنت کند کسی را که شهادت امام حسین را شنید، راضی شد.
شب نوزدهم حضرت علی شهید میشود، ضربت میخورد، به ما گفتند: صد بار بگو: «اللَّهُمَّ الْعَنْ قَتَلَةَ أَمِیرِ الْمُؤْمِنِین [علی بن ابیطالب]» (فقیه/ج2/ص589) «قتلة» جمع است. باید بگوییم: «اللهم العن قاتل علی» ابن ملجم یکی بود. «قاتل»، میگوید: نه بگو: «قَتَلَة». میگوییم: آخر «قَتَلَ» چرا؟ یکی بوده است. میگوید: یکی بود، یک عده هم راضی بودند. پس به همه لعنت کن. شتر صالح را یکی کشت. ولی قرآن میگوید: «فَعَقَرُوا النَّاقَة» (اعراف/77) یکی کشت، یک عدهای هم راضی بودند. پس بگو: «عَقَرُوا»... حق سلطان؛ اگر خلافی دارد به او کمک نکنیم.
8- حق معلم بر دانشآموزان و دانشجویان
حق معلم؛ او را بزرگ بداریم. منزلتش را محترم بداریم. صدایمان را بلند نکنیم. از او بدگویی نکنیم. از او دفاع کنیم. عیبش را بپوشانیم. نکوییهایش را مطرح کنیم. با دشمنش ننشینیم. معلم خیلی حق دارد. من یک چیزی میپرسم شما دیگر جواب ندهید، چون میترسم آبروریزی شود. راهنماییها ادبشان به معلم بیشتر است... جواب ندهید... فقط خودتان بدانید... خودتان و خدا... دبستانیها ادبشان نسبت به معلم چقدر است. راهنماییها ادبشان نمرهاش چند است؟ دبیرستانیها چند است؟ دانشجوها به استاد دانشگاه چند است؟ یعنی آیا هرچه باسوادتر میشوند، ادبشان نسبت به معلم بیشتر میشود یا کمتر؟ به نظر شما چه؟ اگر بیشتر میشود این علم مفید است. اگر هرچه باسوادتر میشود، بیادبتر، پرخاشتر میشود، این پیداست علم مفید نیست. چون امیرالمؤمنین فرمود: «ثمرة العلم العبودیه» فایدهی علم مفید این است که آدم هرچه باسوادتر میشود، یعنی سال ششمیها باید بیش از سال پنجمیها سلام کنند. سال پنجمیها بیش از چهارمیها، چهارمیها بیش از سومیها و همینطور.... امام سجاد میگوید: خدایا هرچه در جامعه عزیزتر هستم، تواضع من بیشتر شود.
حق زن؛ حق زن چیست؟ آمد خانهی امام صادق دید رنگ امام صادق پریده است. گفت: آقا رنگ شما پریده است. گفت: ناراحت هستم. من مکرر به خانم خود گفتم: پشت بام نروید. خانم من بچه را بغل کرد، داشت از پلههای نردبام بالا میرفت. تا من امام صادق وارد شدم، زن من چون چند بار گفته بودم، پشت بام نرو، چون زن من گوش به حرف نداده بود، ترسید بچه از دستش افتاد، بچه هم مرد. بعد جالب این است امام فرمود: من از مرگ بچهام ناراحت نیستم. از این ناراحتم که چرا زنم را ترساندم.
ما گاهی وقتها فکر میکنیم اگر زنمان را بترسانیم، مرد هستیم. خوب نخیر گرگ هستی! مگر آدم از هرچه ترسید ارزش دارد؟ اسرائیل بهترین اسلحه را دارد. منفورترین آدمها هم هستند. گرگ تیزترین دندان را دارد، منفورترین حیوانات است. اینطور نیست که آدم مرد آن است که فلان باشد.
حق مادر که دیگر خیلی زیاد است. خیلی خیلی زیاد است. تو را حمل کرده است. یکبار در فرودگاه بودم. این جمله نیم دقیقه است. خیلی قشنگ است. یک کسی آمد گفت: آقا من یک پدر و مادر دارم، حق به گردن من ندارد. به آنها هم احسان کنم؟ «وَ بِالْوالِدَیْنِ إِحْسانا» گفتم: مگر میشود؟ آخر پدر و مادر حق ندارد؟ گفت: بله، گفتم: چطور بگو ببینم. گفت: من در شکم مادرم بودم، پدر و مادرم با هم دعوایشان شد. اینها از هم جدا شدند. مادرم که مرا زایید به جایی داد و رفت. شوهر کرد. پدرم هم مادرم را طلاق داد، رفت یک زن دیگر گرفت. مادرم نه مرا شیر داده است. نه چیزی به من یاد داده است. نه لباسهایم را شسته است. هیچ حقی بر گردن من ندارد. قرآن چه میگوید؟ گفتم: سراغ قرآن برویم. قرآن میگوید: درست است تو را شیر نداده است، ولی «حَمَلَتْهُ أُمُّهُ وَهْناً عَلى وَهْن» (لقمان/14) شما به یکی از دوستانت بگویی: این ساک را بگیر، آن طرف خیابان به من بده، ممکن است نگیرد. نه ماه این بچه را سر دل کشید. و از شیرهی بدنش به شما داد. حق مادر، حق اولاد، حق قلم، حق کلاس، حق مسجد...
خدایا، به ما توفیق بده اسلام را درست بشناسیم، درست عمل کنیم. مزهی اسلام را به ما بچشان و توفیق بده مزهی دین را به نسل نو بچشانیم. از کسانی که به گردن ما زیاد حق دارند، انبیاء، اولیاء، اهل بیت سوختند تا به ما فرهنگ بدهند که بگویند: زیر سم اسب برو، اما زیر بار زور نرو. «هیهات من الذلة» شهدا خیلی حق بر گردن ما دارند. تکه تکه شدند، کشور را، به دشمن ندادند. خدایا ما را نسبت به زحمات، خدمات، خونهای آنها خائن قرار نده. خادم قرار بده.
«والسلام علیکم و رحمة الله و برکاته»
--------------------------------------------------------------------------------
«سؤالات مسابقه»
1- قرآن در آیه قصاص، بر چه امری تأکید کرده است؟
1) احسان و گذشت
2) قاطعیت و تشدید
3) وجوب قصاص
2- در هر شبانه روز، حداقل چند مرتبه واژه رحمت بر زبان نمازگزار جاری میشود؟
1) سی مرتبه
2) چهل مرتبه
3) شصت مرتبه
3- از نظر حضرت علی(علیهالسلام)، قیمت انسان چه مقدار است؟
1) تمام دنیا
2) بهشت آخرت
3) دنیا و آخرت
4- بر اساس آیات اولیهی سورهی مطففین، چه چیزی باعث تکذیب دین میشود؟
1) جهل و نادانی
2) عناد و لجاجت
3) کمفروشی و حرام خواری
5- آیه 15 سورهی زمر به کدام یک از حقوق اشاره میکند؟
1) حق گوش
2) حق چشم
3) حق نفس
کیفرها و عقوبتهای معنوی خداوند
تاریخ پخش: 09/10/89
بسم الله الرحمن الرحیم
«الهی انطقنی بالهدی و الهمنی التقوی»
بینندهها بعد از عاشورا بحث را تماشا میکنند. بحث امشب ما عقوبتهای معنوی در قرآن است.
یکی از عقوبتهای معنوی این است که خداوند میفرماید: «فَأَعْقَبَهُمْ نِفاقاً فی قُلُوبِهِمْ إِلى یَوْمِ یَلْقَوْنَهُ بِما أَخْلَفُوا اللَّهَ ما وَعَدُوهُ» (توبه/77) اگر کسی وعده بدهد، وعدهاش را خلف کند این منافق میشود. نامه به امام حسین بنویسد بیا کمک میکنیم. به وعدهشان وفا نکردند. این وفای به وعده خیلی مهم است. خداوند کمالات ابراهیم را وقتی میخواهد بگوید چند تا چند تا میگوید. میگوید: ابراهیم چنین و چنین و چنین و چنین بود... به وفا که میرسد کلمهی وفا را در یک آیه مستقل میگذارد. میگوید: «وَ إِبْراهیمَ الَّذی وَفَّى» (نجم/37) وفادار بود. چیز دیگری کنار «وَفَّی» نمیگذارد. ولی آیات دیگری که میخواهد تعریف ابراهیم را بکند، میگوید: «حَنیفاً مُسْلِماً وَ ما کانَ مِنَ الْمُشْرِکینَ» (آلعمران/67) «قانِتاً لِلَّه» (نحل/120) یعنی همهی کمالات یک فاکتور دارد، وفا هم یک فاکتور دارد. «وَ إِبْراهیمَ الَّذی وَفَّى»
1- نفاق، کیفر پیمان شکنی با خداوند
قرآن خیلی گله میکند جابه جای قرآن خدا گله میکند که اینها بعضیهایشان نامرد هستند. وقتی میخواهند بچهدار شوند میگویند: «لَئِنْ آتَیْتَنا صالِحاً» (اعراف/189) اگر خدا یک اولاد صالحی به ما بدهد، «لَنَکُونَنَّ مِنَ الشَّاکِرینَ»، «فَلَمَّا آتاهُما صالِحاً» بچه به آنها میدهیم، «جَعَلا لَهُ شُرَکاء» (اعراف/190) خود این پدر و مادر بچه را چپه میکنند.
یک عده از فقرا نامرد هستند. گفت: «لَئِنْ آتانا مِنْ فَضْلِه» (توبه/75) اگر خدا وضع مرا خوب کند، «لَنَصَّدَّقَن» صدقه میدهیم. ولی همینکه وضعش خوب شد، «بَخِلُوا» (توبه/76) همین که میبیند غرق میشود، «فَإِذا رَکِبُوا فِی الْفُلْک» (عنکبوت/65) وقتی میبیند دارد کشتیاش تاب میخورد، «دَعَوُا اللَّهَ مُخْلِصین» (عنکبوت/65) یا الله! «فَلَمَّا نَجَّاهُم» (عنکبوت/65) جفتک میزند. جا به جای قرآن میگوید: اینهایی که حرف میزنند حرفشان با عملشان فرق میکند. طوری وارد میشوند که خروجیشان با ورودیشان فرق میکند. خوشا به حال کسی که «رَبِّ أَدْخِلْنی مُدْخَلَ صِدْقٍ وَ أَخْرِجْنی مُخْرَجَ صِدْقٍ» (اسراء/80) ورود و خروجش یک جور باشد.
یکی از عقوبتهای معنوی این است که آدم منافق میشود. چطور آدم منافق میشود؟ «بِما أَخْلَفُوا اللَّهَ ما وَعَدُوه» (توبه/77) وعدههایی که داده خلف وعده میکند، «فَأَعْقَبَهُمْ نِفاقاً فی قُلُوبِهِم» (توبه/77) نفاق هم در قلبش میگذارد. دیگر بیرون نمیآید. دعا میکنم آمین بگویید. خدایا ما را نسبت به دین، نسبت به قرآن، پیغمبر، اهل بیتش، خون شهدا، امام، مردم، نیاکان، ما را وفادار قرار بده. خیلی مهم است. وفای به عهد شرطش اسلام هم نیست. لازم نیست کسی مسلمان باشد. به یهودی و مسیحی، به کافر هم شما قول دادی باید به قولت عمل کنی.
سه چیز است از حقوق اسلامی نیست، از حقوق انسانی است. رد امانت، شمر هم خنجرش را نزد شما گذاشت، گفت: نزد شما باشد یک ساعت دیگر میآیم میگیرم، آمد به او بده. شمر است، خنجر است. رد امانت کن، «وَ بِالْوالِدَیْنِ إِحْسانا» (بقره/83) نگفته «وَ بِالْوالِدَیْنِ المؤمنین»، «وَ بِالْوالِدَیْنِ إِحْسانا»، احترام پدر و مادر، رد امانت، وفا، شرطش اسلام نیست. این یک مورد.
2- کینه و دشمنی، کیفر فراموش کردن آیات الهی
2- قرآن میفرماید: «فَنَسُوا حَظًّا مِمَّا ذُکِّرُوا بِهِ فَأَغْرَیْنا بَیْنَهُمُ الْعَداوَةَ وَ الْبَغْضاءَ إِلى یَوْمِ الْقِیامَة» (مائده/14) کینه یکی از عقوبتهاست.
1- نفاق؛ در اثر خلف وعد.
2- کینه، کینه دائمی
بالاخره آدم کینه پیدا میکند، ناراحت میشود. ولی اسلام گفته: تا سه روز بیشتر با هم قهر نکنید. کسی اگر بیش از سه روز با رفیقش قهر کند، پیغمبر فرمود: هیچ کدام از اینها در مدار ما نیستند. از مدار خارج میشوند. یعنی مؤمن واقعی نیستند. محدوده کینه تا سه روز، ناراحتی. اما میگوید که: «فَأَغْرَیْنا بَیْنَهُمُ الْعَداوَةَ وَ الْبَغْضاءَ إِلى یَوْمِ الْقِیامَة» یکی از دلایلی که قمار حرام است همین است. دو نفر رفیق هستند مینشینند با هم قمار میکنند. یکی برنده میشود. وقتی بلند میشوند بازنده کینهی برنده را دارد، چون میبیند پولش به جیب او رفت. و قرآن میگوید: قمار « إِنَّمَا الْخَمْرُ وَ الْمَیْسِر» (مائده/90) تو میگویی: «یُریدُ الشَّیْطانُ أَنْ یُوقِعَ بَیْنَکُمُ الْعَداوَةَ وَ الْبَغْضاء» (مائده/91) با هم دوست هستیم مینشینیم، من صد هزار تومان برنده میشوم. شما دیگر من را دوست نداری. «یُریدُ الشَّیْطانُ» فلسفهی تحریم قمار، یکی این است.
هرکس شما را فحش داده حلال کنید. غیبت، فحش، تهمت، هرکس به شما ظلم کرده حلال کنید. مردم آنقدر قیامت گیر هستند، دیگر گیر تو یکی نباشند. و در ثانی آن کسی که غیبت کرده میخواسته تو را خراب کند. عزت و ذلت شما دست او نیست. «الهی بِیَدِکَ لَا بِیَدِ غَیْرِکَ زِیَادَتِی وَ نَقْصِی» در مناجات شعبانیه داریم. 43 رادیو به امام جسارت میکرد و از صدام تعریف میکرد. حالا عزت امام بیشتر است، یا عزت صدام؟ اینطور نیست که اگر تو را فحش دادند، بد شود. گاهی وقتها فحشها خوب میشود. به پیغمبر چقدر دری وری گفتند. شاعر! کاهن! ساحر! مجنون! «یُعَلِّمُهُ بَشَر» (نحل/103) یک آدم به تو یاد داده است. «أَعانَهُ عَلَیْهِ قَوْمٌ آخَرُون» (فرقان/4) یک باندی پشت پرده به تو کمک میکند. همه چیزی گفتند. ولی در مقابل همهی اینها قرآن میفرماید: «مُحَمَّدٌ رَسُولُ اللَّه» (فتح/29) (صلوات حضار)
یک خاطره برای شما بگویم. خیلی قشنگ است زیادی گوش بدهید.
3- پاک کردن نام خود، زمینه ثبت در دفتر الهی
پیغمبر در چهل سالگی که به پیغمبری رسید، سیزده سالی در مکه بود. 53 ساله شد. سه سال مخفی، 10 سال علنی، مدینه آمد. بعد خواست یک سال عمره بیاید. چون مکه دست مشرکین بود آمدند بیرون، صف بندی کردند گفتند: نمیگذاریم بیایی. نزدیک بود درگیری شود، صلح شد، صلح حدیبیه! در صلحنامه نوشتند: این قرارداد بین محمد رسول الله و مردم مکه است. گفتند: ما قبول نداریم اینکه محمد رسول الله است و نمیگذاریم بیایید. چک و چانه کردند، بالاخره پیغمبر فرمود: من خودم پاک میکنم. خود پیغمبر دستش را گذاشتند روی محمد رسول الله، خود پیغمبر رسول الله را پاک کرد. تا پیغمبر خودش را پاک کرد، آیه نازل شد. «مُحَمَّدٌ رَسُولُ اللَّه» (فتح/29) (صلوات حضار) گرفتید چه شد؟ اگر خودت را پاک کنی خدا مینویسد. هرجا خودت را بنویسی خدا پاک میکند. من بحثهایی که در تلویزیون کردم، شک دارم. چون ولو از تلویزیون پول نگرفتم، ولی شهرت که گرفتم. پولش نبوده ولی پز بوده است. ولی اگر یادداشت مرا شما از سیدی بردارید و در یک شهر دیگر بگویید. آن برای قیامت من میماند. چون آنجا دیگر نه قرائتی مطرح است، نه پلو نه پول و نه پز! هرکاری به دست دیگران شد، خدمات شما اگر به اسم دیگران تمام شد این ذخیرهی قیامت شما است. اما اگر به اسم خود شما است، شاید ذخیرهی قیامت باشد، شاید هم نباشد. وقتی خود آدم مطرح است، خیلی باید ولی خدا باشد که از درون شهرت بتواند خالص هم باشد. مثل من و امثال من نمیتوانند هم شهرت داشته باشند و هم مخلص باشند. خودتان را پاک کنید خدا ثبت میکند.
یکی از آقایان میگفت، من رفتم بیمارستان عیادت، چند تا جعبهی گز هم زیر عبای من بود. بالاخره دور مریض خیلی شلوغ بود. جعبه را گذاشتم در یک کمد کنار بیمار و احوالپرسی کردم و بیرون آمدم بعد گفتم: من چند تا گز در میز گذاشتم هیچکس نفهمید. هیچکس نفهمید. همان که نفهمید، همان را خدا مینویسد، هرچه بنویسید، خدا پاک میکند.
4- خودفراموشی، کیفر فراموش کردن خداوند
3- «نَسُوا اللَّهَ فَأَنْساهُمْ أَنْفُسَهُمْ» (حشر/19) این هم یکی از عقوبتهای معنوی است. خودفراموشی! اینها خدا را فراموش کردند، خدا هم یک کاری میکند که اینها خودشان را فراموش کنند.
پای فوتبال مینشیند که فلان کشور به فلان کشور گل میزند. خوب خودت بلند شو ورزش کن. مثل اینکه آدم بنشیند پولهای بانک را بشمرند. خوب به تو چه! تماشای پول بانک که برای تو پول نیست. او ورزش میکند تو چه گیرت میآید؟ خودت ورزش کن. این خودش را فراموش میکند. مینشیند توپ بلژیک کجا رفت تا نفهمد نفت خودش کجا میرود. تا نفهمد جوانی خودش کجا می رود. این خود فراموشی بزرگترین خسارت است. اینکه میگویند: چوب خدا صدا ندارد، همین است. انسان یکوقت میبیند اِ... خودش را به چه کسی فروخت. خودش را به چه کسی فروخت. چند فروخت؟ چرا چنین شد؟
بعد از ماجرای کربلا یک نفر همینطور بر سرش میزد و میگفت: باختم! باختم! باختم! گفتند: چه شده؟ گفت: به من گفتند: برو کربلا امام حسین را بکش بیا جایزه بگیر. ده درهم دادم خرج خودم و اسب و شمشیرم. رفتم امام حسین را کشتم و برگشتم شش درهم به من دادند. این را میگویند: «خَسِرَ الدُّنْیا...» (حج/11) اینطور نیست که اینهایی که برای دنیا میروند به دنیا برسند. بگذار من یک فرمول ریاضی بگویم.
اگر کسی برای خدا کار بکند، صد در صد قیامت را دارد. دنیایش هم یکوقت میبینی خوب شد، یک وقت میبینی خوب نشد. دنیایش شرط نیست. آدمهای مؤمن و مخلص حتماً زندگیشان مرفه نیست. ممکن است مؤمن و مخلص باشد، به هزار و یک مشکل هم گرفتار باشد. ممکن هم هست، زندگیاش خوب باشد. پس دنیایش را میگوییم: پنجاه درصد! بالاخره آدم مخلص چقدر دارد؟ یک صد در صد قیامت در دارد، یک پنجاه درصد هم در دنیا. اما غیر مخلص چه؟ غیر مخلص آخرتش که صفر است. دنیایش هم معلوم نیست برسد، خیلیها دزدی میروند گیر پلیس میافتند. اینطور نیست که حالا اگر آخرت را دیدند، حتماً به دنیا یکبار میبینی عمر سعد شدیم، امام حسین را کشتیم حکومت ری را هم به ما ندادند. اینکه میگویم: بگویید... دو تا فایده دارد. یکی اینکه من نفسم حال میآید. یکی هم اینکه فکر میکنم شما حضور داری حرف میزنی. ببینید این فایده!
5- عاقبت مؤمن و کافر در دنیا و آخرت
این سیمای مجرم است. این سیمای مخلص. برنده مخلص است. چون قیامت صد در صد دارد، دنیا هم شاید رسید. «وَ مَنْ أَرادَ الْآخِرَةَ وَ سَعى لَها سَعْیَها» (اسراء/19) اگر کسی هدفش آخرت باشد، «نُوَف» قیامت را حتماً دارد. اما او «ما لَهُ فِی الْآخِرَةِ مِنْ نَصیبٍ» (شوری/20) قیامتش صفر است. تازه به دنیا هم میگوید: «ما نُرید» (هود/79) «ما نَشاء» (اسراء/18) «ما نَشاءُ لِمَنْ نُرید» (اسراء/18) اینطور نیست که حتماً به دنیا برسد. ممکن است مجرم که قیامتش را از دست داد و سراغ دنیا رفت، اما به دنیا هم نرسید، چون میگوید: هرچه ما بخواهیم «ما نَشاءُ» تازه «لِمَنْ نُرید» او پنجاه درصد است.
خودفراموشی این است که آدم یادش میرود محاسبات. یک وقت میبینی که مفت، مفت مفت... شما اگر درس میخوانید برای خدا قطعاً قیامت دارید. دنیا هم یکوقت میبینید خوب شد. اگر برای مدرک درس بخوانید، برای پول، پز، مقام، آخرت صفر و شاید دنیا هم بد بخت شدی. ممکن است مدرک بگیرید، گیر یک زنی بیافتید، گیر یک شریکی بیفتید، در یک حادثهای در یک تصادفی اصلاً ناکام میشود. یک دعا میکنم آمین بگویید. خدایا هرچه باختیم گذشتهی ما را ببخش، از الآن تا ابد ما را از باختهها قرار نده.
عقوبتهای معنوی؛ اینکه میگویند: «نَسُوا اللَّهَ فَنَسِیَهُم» (توبه/67) این تک و پاتک خدا زیاد در قرآن است.
6- عمل و عکس العمل در سنت خداوند
قرآن خیلی آیه دارد که خدا میگوید: من عین تو عمل میکنم. ببینید...«نَسُوا اللَّهَ فَنَسِیَهُم» نصفش را من میگویم، نصفش را شما بگویید. «فَاذْکُرُونی أَذْکُرْکُم» (بقره/152) «شَکَرْتُمْ لَأَزیدَنَّکُمْ» (ابراهیم/7) «وَ مَکَرُوا وَ مَکَرَ اللَّه» (آل عمران/54) «یَکِیدُونَ کَیْدًا، وَ أَکِیدُ کَیْدًا» (طارق/15 و16) «یُحِبُّهُمْ وَ یُحِبُّونَه» (مائده/54) «رَضِیَ اللَّهُ عَنْهُمْ وَ رَضُوا عَنْه» (مائده/119) «إِنْ تَنْصُرُوا اللَّهَ یَنْصُرْکُم» (محمد/7) «وَ لْیَعْفُوا وَ لْیَصْفَحُوا أَ لا تُحِبُّونَ أَنْ یَغْفِرَ اللَّهُ لَکُمْ» (نور/22) تو ببخش، خدا هم تو را میبخشد. «زاغُوا أَزاغ» (صف/5) «انْصَرَفُوا صَرَفَ اللَّه» (توبه/127) «تَعُودُوا نَعُد» (انفال/19) «وَ ما أَنْفَقْتُمْ مِنْ شَیْءٍ فَهُوَ یُخْلِفُه» (سباء/39) بده، «یَخلِفُه» یعنی خلیفه، جایش را پر میکند. «اِرحَم تُرحَم» (بحارالانوار/ج71/ص100)، «وَ مَنْ عَابَ عِیب» (بحارالانوار/ج75/ص79) «عَابَ عِیب» کسی که عیب مردم را گفت، مردم هم عیب او را خواهند گفت.«عَابَ عِیب»، «عِفُّوا عَنْ نِسَاءِ النَّاسِ تَعِفَّ نِسَاؤُکُم» (بحارالانوار/ج68/ص270) به ناموس مردم نگاه بد نکن، به ناموست نگاه بد نمیکنند. «بَرُّوا آبَاءَکُم» به پدرانت احترام بگذار. «یَبَرَّکُمْ أَبْنَاؤُکُم» (کافی/ج5/ص554) بچهات به تو احترام میگذارد. «فَإِنَّمَا قَلْبُ غَیْرِکَ لَکَ کَقَلْبِکَ لَه» (بحارالانوار/ج71/ص182) میخواهی ببینی دیگران دوستت دارند تو این مردم را دوست داری یا نه؟
یک کسی یک آبکش برداشت جلوی صورتش گذاشت. آبکش سوراخ سوراخ است. برادرش گفت: من را چطور میبینی؟ گفت: همینطور که تو مرا میبینی. یعنی سوراخ سوراخ میبینم. هرکس دنبال این باشد که یک نقطه ضعفی را از کسی دربیاورد، یک کسی هم دنبال این است که نقطه ضعفش را... خیلی تک و پاتک است. «مَنْ غَشَّ غُش» (کافی/ج5/ص160) کلک بزنی، به تو کلک میزنند.
قرآن عجیب است. هر کلمهی قرآن یک دریا است. اینکه میگویم مبالغه نیست. یعنی مسألهای نیست مگر اینکه قرآن از آن موج میزند. منتها خوب حالا ما به این نرسیدهایم که دقت بکنیم. صلواتی بفرستید. (صلوات حضار)
7- مهر خوردن بر دل افراد فاسق
«خَتَمَ اللَّهُ عَلى قُلُوبِهِمْ وَ عَلى سَمْعِهِم» (بقره/7) این هم از عقوبتهای معنوی است. «طَبَعَ» داریم. «خَتَمَ» داریم. یک مثلی برای شما بزنم. چطور خدا به دل من مهر زده است. من کور باطن شدم. «خَتَمَ اللَّهُ» خدا به دلی مهر میزند که خودش مجرم باشد. ببینید شما وارد خانهات میشوی میبینی، یک دزدی وارد خانه شده است. نگاه میکنی میبینی دزد در سرداب رفت. تا میبینی دزد در سرداب رفت در را روی او قفل میکنی. زنگ به پلیس میزنی، اَلو سریع بیایید! وقتی آمدند دزد میتواند بگوید: آقا این در را روی من قفل کرده است. بله! من در را روی تو قفل کردم. ولی چون دزد بودی با خیانت به قصد بد در خانهی من آمدی، من در را قفل کردم. خدا در را قفل میکند. «خَتَمَ اللَّهُ»، «طَبَعَ اللَّهُ» خدا مهر میزند، ولی خدا الکی به یک کسی که در خیابان راه میرود، بر قلبش مهر نمیزند. کسی که «فی قُلُوبِهِمْ مَرَض» (بقره/10) او یک چیزی میشد، تا یک چیزی شد. ماست را به آب بزنی که ماست نمیشود. این معلوم میشود خودش شیر بوده. اگر شیر بوده، تا ماست به آن میزنی، ماست میشود. این روایاتی که میگوید: اگر کسی یک قطره اشک برای امام حسین بریزد بهشت میرود، «من بکى أو أبکى» (اللهوف/ص10) به شرط اینکه آدم خوش ذاتی باشد. یعنی مثل اینکه میگویند: یک سوییچ بده ماشین را راه میبرم. خوب به شرطی که اگر ماشین سالم باشد با یک سوییچ راه میرود. وگرنه شما بهترین سوییچها را در بشکه بریز. خوب راه نمیرود. ماشین به شرطی راه میرود که... به شرطی سوییچ ماشین را راه میاندازد که... شما فلش کامپیوتر را بزنی حرفهایی از آن کامپیوتر در این کامپیوتر میآید. اما پاشنهکش را بزنی که داخل این نمیرود. این باید یک سنخیتی، یک آمادگی داشته باشد. وگرنه هرچه شما پاشنهکش جای فلش فرو کنی، چیزی ضبط نمیکند. باید هم جنس باشد. «فَأَصَمَّهُمْ وَ أَعْمى أَبْصارَهُمْ» (محمد/23) قرآن میگوید: بعضیها را خدا کر میکند. بعضیها را خدا کور میکند. «لَهُمْ قُلُوبٌ لا یَفْقَهُون» (اعراف/179) اینها عذابهای معنوی است. دل دارد نمیفهمد. واقعاً دست خداست.
بنده خودم گاهی وقتها هرچه فکر میکنم، چیزی نمیفهمم. گاهی از خواب میپرم یک چیزی به ذهنم میآید تند تند مینویسم. دیشب یک مسألهای را خواستم بنویسم، حدود 50 نکته راجع به یک مسأله گیرم آمد. اگر هم ننویسم صبح دیگر یادم میرود. قلم و کاغذ باید در رختخواب هم باشد. در آشپزخانه هم باشد. چون استکان میشویی، یک چیزی یادت میآید. یعنی هر دانشجو و طلبه باید یک دفتر در آشپزخانه داشته باشد. یک دفتر در رختخواب داشته باشد. یک دفتر در ماشینش باشد. یک دفتر پشت موتورش باشد. یک دفتر در جیبش باشد.
حدیث داریم امام صادق قلم پشت گوشش بود. مثل نجارها که قدیم قلم را اینجا میگذاشتند. حدیث داریم پیغمبر ما مسواکش پشت گوشش بود. آنی جدا نشوید، چون رزق است، میاید و نگیری میپرد. «اغتنم الفرص» دست خداست. هیچ ربطی هم به بودجه نمیدانم تأمین اعتبار و... خدا یک آیه دارد میگوید: ببین، حرف تأمین اعتبار را نزن. میگوید: «لَوْ أَنْفَقْت»، «أَنْفَقْت» را به پیغمبر میگوید. میگوید: اگر خرج کنی. چه چیزی؟ «ما فِی الْأَرْضِ جَمیعاً» (انفال/63) اگر همهی بودجه زمین را، نیروی انسانیاش چه کسی است؟ «أَنْفَقْت» خود پیغمبر. نیروی انسانیاش از تو پیغمبر. بودجه «ما فِی الْأَرْضِ جَمیعاً» یعنی هم نیروی انسانی تأمین است. هم بودجه تأمین است. اما تو نمیتوانی آشتی بدهی. «ما أَلَّفْتَ بَیْنَ قُلُوبِهِم» (انفال/63) اگر نیروی انسانی شخص پیغمبر باشد، یعنی اشرف مخلوقات، تأمین اعتبار بودجهی کرهی زمین، شخص پیغمبر نیروی انسانی، بودجهی کرهی زمین هم تأمین اعتبار، اما دل دست خداست. «ما أَلَّفْتَ بَیْنَ قُلُوبِهِم» ما فکر میکنیم که اگر انگشتر ما قشنگ بود مردم جذب میشوند.
به یک کسی گفتم: خیلی انگشترت گران است. انگشترش یک میلیون و چهارصد هزار تومان بود. گف: شما نمیدانی وقتی من با این انگشتر در دانشگاه میروم. دانشجوها جذب میشوند. گفتم: پس خدا کج رفته و تو درست میروی. چون خدا میگوید: «ادْعُ إِلى سَبیلِ رَبِّکَ بِالْحِکْمَة وَ الْمَوْعِظَةِ الْحَسَنَةِ وَ جادِلْهُمْ بِالَّتی هِیَ أَحْسَن» (نحل/125) میگوید: راه دعوت حکمت، موعظه، احسن. ولی شما میگویی: ادْعُ إِلى سَبیلِ رَبِّکَ به انگشتر گران قیمت!
ما فکر میکنیم که اگر مثلاً کتابخانه خیلی مدرن بود باسواد میشویم. حاج احمد آقا میگفت: امام کتابهایش هیچوقت از 200 تا بیشتر نشد. با دویست تا کتاب هم رهبر شد، هم مرجع. من الآن هفت هزار جلد کتاب دارم. یکی را نشان نمیدهم... مُهر که آدم را نمازخوان نمیکند. بعضی از آدمها هستند، سجادهشان به اندازهی یک بقچهی حمام وزن دارد. ناخنگیر، شانه، مسواک، یک پارچه از مکه، یک پارچه از مدینه، چطور دوختن، مُهر یک وجب در یک وجب! نمیدانم... نماز هم خواندی یا سجادهات...
یک شاهزادهای قدیم یک لنگ قیمتی بست در حمام رفت. یک پیرمردی در حمام بود. میخواست پزی بدهد. نزد پیرمرد رفت گفت: پیرمرد من چند میارزم؟ پیرمرد هم این لنگش را گرفت یک نگاهی کرد و گفت: هفتصد تومان، حالا هفتصد تومانی که میشد با آن زمان قدیم چند تا خانه خرید. گفت: هفتصد تومان! گفت: احمق! هفتصد تومان پول لنگ من است. گفت: ببخشید من لنگ شما را قیمت کردم، خود شما ارزشی ندارید!
اینکه مهم است جوهر است. فرق بین ما و دیگران این است که دیگران میگویند: کد خدا را ببین ده را بچاپ. ما باید اینطور بگوییم. بگوییم: خدا را ببین و دل را بچاپ. کدخدا را ببین دل را بچاپ. خدا را ببین ده را بچاپ. گاهی وقتها عروس زیبا، داماد زیبا، همه تحصیل کرده، امکانات مادی، مدرکی، شکلی، همه چیز آنها... همدیگر را دوست ندارند. گاهی هم یک زن و شوهر نه شکلی دارند، نه زندگی دارند، قربون هم میروند. «وَ جَعَلَ بَیْنَکُمْ مَوَدَّة» (روم/21) «جَعَلَ» یعنی خدا قرار داد. «فَاجْعَلْ أَفْئِدَةً مِنَ النَّاس تَهْوی إِلَیْهِمْ » (ابراهیم/37) خدایا تو دلها را به سمت مکه هُل بده. «مَحَبَّةً مِنِّی» (طه/39) محبوبیت از خداست. «کَرِهَ اللَّهُ انْبِعاثَهُمْ فَثَبَّطَهُمْ» (توبه/46)
این هم یکی از عقوبتهای معنوی است. «وَ إِنَّها لَکَبیرَةٌ إِلاَّ عَلَى الْخاشِعینَ» (بقره/45) قرآن میگوید: نماز سنگین است. ولایت حضرت علی سنگین بود. به امیرالمؤمنین گفتند: یاعلی! فلانی را پول ندهی سمت معاویه میرود. فرمود: «وَ إِنَّها لَکَبیرَةٌ إِلاَّ عَلَى الْخاشِعینَ»، «اِنَّها» به نماز برمیگردد ولی حضرت امیر اینجا برای خودش گفت. یکی از هنرهای امامان ما این بود که مصداق را توسعه میدادند. وقتی قرآن میگوید: «فَلْیَنْظُرِ الْإِنْسانُ إِلى طَعامِهِ» (عبس/24) انسان به غذایش نگاه کند. امام میفرماید: «الی علمه عمّن یاخذ» طعام فقط این نیست که در معده برود. مطلبی هم که وارد ذهن میشود هم طعام است. «وَ الرُّجْزَ فَاهْجُرْ» (مدثر/5) هجرت را برای پلیدی به کار برده... هجرت فقط هجرت مادی نیست. از این شهر به آن شهر... هجرت معنوی، «وَ الرُّجْزَ فَاهْجُرْ»، «فَفِرُّوا إِلَى اللَّهِ» (ذاریات/50) این فرار مادی نیست، فرار معنوی است. هرچه مادی هست، تقریباً معنویاش هم هست.
«کَرِهَ اللَّهُ» (توبه/46) ما خودمان هم متأسفانه اینطور هستیم. مثلاً نماز که خواندیم، میگوییم: نماز خواندیم راحت شدیم. یعنی چه؟ یعنی گیر افتادیم. یا به رفیقش میگوید: ببین! بلند شو نمازت را بخوان راحت شوی. گاهی هم میگوییم: نمازِ را خواندیم، نمازِ... ببین اصلاً از نماز بدمان میآید. مثل اینکه شما بگویی: کجا بودی؟ رفته بودم جلسهی قرائتیه! آخر وقتی میگویی: قرائتیه، یعنی چه؟ یعنی من برای تو آدم پستی هستم. وقتی نمیگویی: قرائتی، میگویی: قرائتیه! نمازِ... اصلاً تعقیب نماز ما خوب نیست. باید 33 مرتبه بگویی: «سبحان الله، سبحان الله، سبحان الله» میگوییم: سب... سب... سب... یک طوری سبحان الله میگویی، مثل اینکه میگوییم: پلیس، پلیس، پلیس! میگوید: کوفت! (خنده حضار)
«کَرِهَ اللَّهُ» بعضیها جبهه برایشان سنگین است. «فَثَبَّطَهُمْ»
آیهی عقوبتهای معنوی، «وَ یَمُدُّهُمْ فی طُغْیانِهِمْ یَعْمَهُونَ» (بقره/15) طغیان هست، سرکشی میکند. ببین گناه، گناه میآورد. گناه، گناه میآورد. یعنی اگر سیگار کشیدی، تریاک هم میکشی. تریاک کشیدی تا آخرش میروی. مرغ بکشی، بز میکشی. بز بکشی، میتوانی آدم هم بکشی. شتر هم میتوانی بکشی. هرچه هم بزرگتر شد، میکشی. اولین گناه خطرناک است. «اللهم اغْفِرْ لِیَ الذُّنُوبَ الَّتِی تَهْتِکُ الْعِصَم» قاضی میگفت: تروریست را گرفتیم، هجده نفر را ترور کرده است. به او گفتم: تو هجده نفر را ترور کردی، دلت آمد. گفت: اولی را که زدم، ترسیدم. اما دوم و سوم آسان بود. سیگار اول را آدم سرفه میکند. سیگار بعد را اصلاً ممکن است کیف هم بکند. غلط کردیم و سیگار کیفی هم ندارد.
کیفرهای معنوی، خدا مسخرهشان میکند. «فَیَسْخَرُونَ مِنْهُمْ سَخِرَ اللَّهُ مِنْهُم» (توبه/79) خیلی مهم است. اینها خدا را مسخره میکنند، خدا هم اینها را مسخره میکند.
8- قساوت قلب، کیفر تکرار گناه
«ثُمَّ قَسَتْ قُلُوبُکُمْ» (بقره/74) قساوت قلب از کیفرهای معنوی است. سنگدل شده است. ما باید وقتی دیدیم پاکستان سیل میآید همانجا دست در کیسهمان، حالا اگر زیاد داریم، زیاد. کم داریم، کم. « لا یُکَلِّفُ اللَّهُ نَفْساً إِلاَّ وُسْعَها » (بقره/286) یک آیه دیگر هم داریم «لا یُکَلِّفُ اللَّهُ نَفْساً إِلاَّ ما آتاها» (طلاق/7) «وسعها» یعنی چقدر جان داری. «ما آتاها» یعنی چقدر پول داری. «عَلَى الْمُوسِعِ قَدَرُهُ وَ عَلَى الْمُقْتِرِ قَدَرُهُ» (بقره/236) هرچه پول داری. سیل پاکستان را دیدی، فوری. حزب الله لبنان فوری. هرچه هست. مهم نیست کم باشد یا زیاد. مهم این است که شما تصمیم بگیرید. اگر تصمیم گرفتی آنوقت خدا راههایی را برای شما باز میکند. شما دو تا حدیث بلدی به دیگران یاد بده، یک شعر خوب داری به دیگران بده، ببین خدا چطور جایش را پر میکند. «ثُمَّ قَسَتْ قُلُوبُکُمْ» از کیفرها قساوت قلب است.
امام زین العابدین در ابوحمزه، در دعای ابوحمزه در سحرهای ماه رمضان میگوید: چرا سحرها خواب هستم؟ خوابم میگیرد؟ میگوید: یازده دلیل دارد. بروید وارسی کنید. «أَوْ لَعَلَّک»، «أَوْ لَعَلَّک» یازده تا «لَعَلَّ» دارد. این را تحلیل روانی میگویند. چرا مثلاً من از این خوشم میآید، از این بدم میآید؟ اگر از خوب خوشمان آمد، معلوم میشود مورد لطف خدا هستم. «حَبَّبَ إِلَیْکُمُ الْإیمانوَ زَیَّنَهُ فی قُلُوبِکُم» (حجرات/7) همینکه ایمان را دوست دارید. «وَ کَرَّهَ إِلَیْکُمُ الْکُفْرَ وَ الْفُسُوق» (حجرات/7) آدم ممکن است به عکس باشد. داشتیم آدمهایی را که از کشتن سید لذت میبردند. الآن داریم آدمهایی را که از مسخره کردن مؤمنین لذت میبرند. لذت میبرد. مؤمن را مسخره میکنند لذت میبرند.
رفتم بهزیستی دیدم دستهای یک نفر را به تخت بستند. گفتم: این آزار به خودش یا دیگران میدهد؟ گفت: نه! این آشغال خور است. تا دستش را باز کنیم هرچه آشغال است میخورد. بیسکویت به او میدهیم نمیخورد. ولی آشغال میخورد. همینکه ما خوب را دوست داریم خیلی نعمت است. امام حسین را دوست داریم. جلسهی عزاداری را دوست داریم. و باید هم دوست داشته باشیم.
من زیمباوه آفریقا رفتم. یک زن و شوهر شیعه پیدا کردم. مسلمان زیاد بودند، اهل سنت بودند. شیعه یک زن و شوهر بود، از این شیعههای هندوستان، رفتیم بازار پیدایش کردیم. مغازهاش بسته بود. آدرس گرفتیم خانهاش رفتیم. بالاخره دیدم بله یک پیرمرد تقریباً هشتاد ساله است. گفتیم: خوب چه میکنی؟ گفت: هیچ! ما شیعه هستیم، از هندوستان آمدیم. اسم بچههایت چیست؟ صادق، باقر، کاظم، گفتیم: خوب یک زن و شوهر چه کار میکنید؟ گفت: خبر داریم شب عاشورا چه وقت است. شام که خوردیم یا قبل از شام، یا بعد از شام، تاریخ عاشورا را میخوانم و زن و بچهام گریه میکنند. بعد او مینشیند میخواند من گریه میکنم. یک روضهی دو نفری داریم. یک سال پولهایمان را جمع کردیم با هواپیما فلان کشور رفتیم، روضهی امام حسین گوش دادیم. یک کسی را هم میبینی سر امام حسین را میبرد برای حکومت ری.
خدایا تو را به مقام محمد و آل محمد، همهی ما را از عقوبتهای مادی و معنوی حفظ بفرما.
«والسلام علیکم و رحمة الله و برکاته»
--------------------------------------------------------------------------------
«سؤالات مسابقه»
1- بر اساس قرآن، کیفر پیمان شکنی با خداوند چیست؟
1) نفاق
2) سنگدلی
3) نسیان
2- بر اساس آیه 91 سورهی مائده، دلیل تحریم قمار چیست؟
1) گسترش فقر در جامعه
2) بروز کینه و دشمنی میان افراد
3) تخریب اقتصادی جامعه
3- میزان موفقیت کسی که برای خدا کار کند، چه مقدار است؟
1) 100% در قیامت و 50% در دنیا
2) 50% در قیامت و 100% در دنیا
3) 100% در دنیا و 100% در قیامت
4- آیه 39 سوره طه بر چه امری تأکید دارد؟
1) نماز بر منافقان سنگین است.
2) محبوبیت از سوی خداست.
3) به سوی خداوند هجرت کنید.
5- در مورد تکلیف، کدام گزاره صحیح است؟
1) همه انسانها در تکلیف مساویاند
2) هر کس به مقدار توانش تکلیف دارد
3) هر کس به مقدار آگاهیش تکلیف دارد
کیفرها و عقوبتهای معنوی خداوند
تاریخ پخش: 09/10/89
بسم الله الرحمن الرحیم
«الهی انطقنی بالهدی و الهمنی التقوی»
بینندهها بعد از عاشورا بحث را تماشا میکنند. بحث امشب ما عقوبتهای معنوی در قرآن است.
یکی از عقوبتهای معنوی این است که خداوند میفرماید: «فَأَعْقَبَهُمْ نِفاقاً فی قُلُوبِهِمْ إِلى یَوْمِ یَلْقَوْنَهُ بِما أَخْلَفُوا اللَّهَ ما وَعَدُوهُ» (توبه/77) اگر کسی وعده بدهد، وعدهاش را خلف کند این منافق میشود. نامه به امام حسین بنویسد بیا کمک میکنیم. به وعدهشان وفا نکردند. این وفای به وعده خیلی مهم است. خداوند کمالات ابراهیم را وقتی میخواهد بگوید چند تا چند تا میگوید. میگوید: ابراهیم چنین و چنین و چنین و چنین بود... به وفا که میرسد کلمهی وفا را در یک آیه مستقل میگذارد. میگوید: «وَ إِبْراهیمَ الَّذی وَفَّى» (نجم/37) وفادار بود. چیز دیگری کنار «وَفَّی» نمیگذارد. ولی آیات دیگری که میخواهد تعریف ابراهیم را بکند، میگوید: «حَنیفاً مُسْلِماً وَ ما کانَ مِنَ الْمُشْرِکینَ» (آلعمران/67) «قانِتاً لِلَّه» (نحل/120) یعنی همهی کمالات یک فاکتور دارد، وفا هم یک فاکتور دارد. «وَ إِبْراهیمَ الَّذی وَفَّى»
1- نفاق، کیفر پیمان شکنی با خداوند
قرآن خیلی گله میکند جابه جای قرآن خدا گله میکند که اینها بعضیهایشان نامرد هستند. وقتی میخواهند بچهدار شوند میگویند: «لَئِنْ آتَیْتَنا صالِحاً» (اعراف/189) اگر خدا یک اولاد صالحی به ما بدهد، «لَنَکُونَنَّ مِنَ الشَّاکِرینَ»، «فَلَمَّا آتاهُما صالِحاً» بچه به آنها میدهیم، «جَعَلا لَهُ شُرَکاء» (اعراف/190) خود این پدر و مادر بچه را چپه میکنند.
یک عده از فقرا نامرد هستند. گفت: «لَئِنْ آتانا مِنْ فَضْلِه» (توبه/75) اگر خدا وضع مرا خوب کند، «لَنَصَّدَّقَن» صدقه میدهیم. ولی همینکه وضعش خوب شد، «بَخِلُوا» (توبه/76) همین که میبیند غرق میشود، «فَإِذا رَکِبُوا فِی الْفُلْک» (عنکبوت/65) وقتی میبیند دارد کشتیاش تاب میخورد، «دَعَوُا اللَّهَ مُخْلِصین» (عنکبوت/65) یا الله! «فَلَمَّا نَجَّاهُم» (عنکبوت/65) جفتک میزند. جا به جای قرآن میگوید: اینهایی که حرف میزنند حرفشان با عملشان فرق میکند. طوری وارد میشوند که خروجیشان با ورودیشان فرق میکند. خوشا به حال کسی که «رَبِّ أَدْخِلْنی مُدْخَلَ صِدْقٍ وَ أَخْرِجْنی مُخْرَجَ صِدْقٍ» (اسراء/80) ورود و خروجش یک جور باشد.
یکی از عقوبتهای معنوی این است که آدم منافق میشود. چطور آدم منافق میشود؟ «بِما أَخْلَفُوا اللَّهَ ما وَعَدُوه» (توبه/77) وعدههایی که داده خلف وعده میکند، «فَأَعْقَبَهُمْ نِفاقاً فی قُلُوبِهِم» (توبه/77) نفاق هم در قلبش میگذارد. دیگر بیرون نمیآید. دعا میکنم آمین بگویید. خدایا ما را نسبت به دین، نسبت به قرآن، پیغمبر، اهل بیتش، خون شهدا، امام، مردم، نیاکان، ما را وفادار قرار بده. خیلی مهم است. وفای به عهد شرطش اسلام هم نیست. لازم نیست کسی مسلمان باشد. به یهودی و مسیحی، به کافر هم شما قول دادی باید به قولت عمل کنی.
سه چیز است از حقوق اسلامی نیست، از حقوق انسانی است. رد امانت، شمر هم خنجرش را نزد شما گذاشت، گفت: نزد شما باشد یک ساعت دیگر میآیم میگیرم، آمد به او بده. شمر است، خنجر است. رد امانت کن، «وَ بِالْوالِدَیْنِ إِحْسانا» (بقره/83) نگفته «وَ بِالْوالِدَیْنِ المؤمنین»، «وَ بِالْوالِدَیْنِ إِحْسانا»، احترام پدر و مادر، رد امانت، وفا، شرطش اسلام نیست. این یک مورد.
2- کینه و دشمنی، کیفر فراموش کردن آیات الهی
2- قرآن میفرماید: «فَنَسُوا حَظًّا مِمَّا ذُکِّرُوا بِهِ فَأَغْرَیْنا بَیْنَهُمُ الْعَداوَةَ وَ الْبَغْضاءَ إِلى یَوْمِ الْقِیامَة» (مائده/14) کینه یکی از عقوبتهاست.
1- نفاق؛ در اثر خلف وعد.
2- کینه، کینه دائمی
بالاخره آدم کینه پیدا میکند، ناراحت میشود. ولی اسلام گفته: تا سه روز بیشتر با هم قهر نکنید. کسی اگر بیش از سه روز با رفیقش قهر کند، پیغمبر فرمود: هیچ کدام از اینها در مدار ما نیستند. از مدار خارج میشوند. یعنی مؤمن واقعی نیستند. محدوده کینه تا سه روز، ناراحتی. اما میگوید که: «فَأَغْرَیْنا بَیْنَهُمُ الْعَداوَةَ وَ الْبَغْضاءَ إِلى یَوْمِ الْقِیامَة» یکی از دلایلی که قمار حرام است همین است. دو نفر رفیق هستند مینشینند با هم قمار میکنند. یکی برنده میشود. وقتی بلند میشوند بازنده کینهی برنده را دارد، چون میبیند پولش به جیب او رفت. و قرآن میگوید: قمار « إِنَّمَا الْخَمْرُ وَ الْمَیْسِر» (مائده/90) تو میگویی: «یُریدُ الشَّیْطانُ أَنْ یُوقِعَ بَیْنَکُمُ الْعَداوَةَ وَ الْبَغْضاء» (مائده/91) با هم دوست هستیم مینشینیم، من صد هزار تومان برنده میشوم. شما دیگر من را دوست نداری. «یُریدُ الشَّیْطانُ» فلسفهی تحریم قمار، یکی این است.
هرکس شما را فحش داده حلال کنید. غیبت، فحش، تهمت، هرکس به شما ظلم کرده حلال کنید. مردم آنقدر قیامت گیر هستند، دیگر گیر تو یکی نباشند. و در ثانی آن کسی که غیبت کرده میخواسته تو را خراب کند. عزت و ذلت شما دست او نیست. «الهی بِیَدِکَ لَا بِیَدِ غَیْرِکَ زِیَادَتِی وَ نَقْصِی» در مناجات شعبانیه داریم. 43 رادیو به امام جسارت میکرد و از صدام تعریف میکرد. حالا عزت امام بیشتر است، یا عزت صدام؟ اینطور نیست که اگر تو را فحش دادند، بد شود. گاهی وقتها فحشها خوب میشود. به پیغمبر چقدر دری وری گفتند. شاعر! کاهن! ساحر! مجنون! «یُعَلِّمُهُ بَشَر» (نحل/103) یک آدم به تو یاد داده است. «أَعانَهُ عَلَیْهِ قَوْمٌ آخَرُون» (فرقان/4) یک باندی پشت پرده به تو کمک میکند. همه چیزی گفتند. ولی در مقابل همهی اینها قرآن میفرماید: «مُحَمَّدٌ رَسُولُ اللَّه» (فتح/29) (صلوات حضار)
یک خاطره برای شما بگویم. خیلی قشنگ است زیادی گوش بدهید.
3- پاک کردن نام خود، زمینه ثبت در دفتر الهی
پیغمبر در چهل سالگی که به پیغمبری رسید، سیزده سالی در مکه بود. 53 ساله شد. سه سال مخفی، 10 سال علنی، مدینه آمد. بعد خواست یک سال عمره بیاید. چون مکه دست مشرکین بود آمدند بیرون، صف بندی کردند گفتند: نمیگذاریم بیایی. نزدیک بود درگیری شود، صلح شد، صلح حدیبیه! در صلحنامه نوشتند: این قرارداد بین محمد رسول الله و مردم مکه است. گفتند: ما قبول نداریم اینکه محمد رسول الله است و نمیگذاریم بیایید. چک و چانه کردند، بالاخره پیغمبر فرمود: من خودم پاک میکنم. خود پیغمبر دستش را گذاشتند روی محمد رسول الله، خود پیغمبر رسول الله را پاک کرد. تا پیغمبر خودش را پاک کرد، آیه نازل شد. «مُحَمَّدٌ رَسُولُ اللَّه» (فتح/29) (صلوات حضار) گرفتید چه شد؟ اگر خودت را پاک کنی خدا مینویسد. هرجا خودت را بنویسی خدا پاک میکند. من بحثهایی که در تلویزیون کردم، شک دارم. چون ولو از تلویزیون پول نگرفتم، ولی شهرت که گرفتم. پولش نبوده ولی پز بوده است. ولی اگر یادداشت مرا شما از سیدی بردارید و در یک شهر دیگر بگویید. آن برای قیامت من میماند. چون آنجا دیگر نه قرائتی مطرح است، نه پلو نه پول و نه پز! هرکاری به دست دیگران شد، خدمات شما اگر به اسم دیگران تمام شد این ذخیرهی قیامت شما است. اما اگر به اسم خود شما است، شاید ذخیرهی قیامت باشد، شاید هم نباشد. وقتی خود آدم مطرح است، خیلی باید ولی خدا باشد که از درون شهرت بتواند خالص هم باشد. مثل من و امثال من نمیتوانند هم شهرت داشته باشند و هم مخلص باشند. خودتان را پاک کنید خدا ثبت میکند.
یکی از آقایان میگفت، من رفتم بیمارستان عیادت، چند تا جعبهی گز هم زیر عبای من بود. بالاخره دور مریض خیلی شلوغ بود. جعبه را گذاشتم در یک کمد کنار بیمار و احوالپرسی کردم و بیرون آمدم بعد گفتم: من چند تا گز در میز گذاشتم هیچکس نفهمید. هیچکس نفهمید. همان که نفهمید، همان را خدا مینویسد، هرچه بنویسید، خدا پاک میکند.
4- خودفراموشی، کیفر فراموش کردن خداوند
3- «نَسُوا اللَّهَ فَأَنْساهُمْ أَنْفُسَهُمْ» (حشر/19) این هم یکی از عقوبتهای معنوی است. خودفراموشی! اینها خدا را فراموش کردند، خدا هم یک کاری میکند که اینها خودشان را فراموش کنند.
پای فوتبال مینشیند که فلان کشور به فلان کشور گل میزند. خوب خودت بلند شو ورزش کن. مثل اینکه آدم بنشیند پولهای بانک را بشمرند. خوب به تو چه! تماشای پول بانک که برای تو پول نیست. او ورزش میکند تو چه گیرت میآید؟ خودت ورزش کن. این خودش را فراموش میکند. مینشیند توپ بلژیک کجا رفت تا نفهمد نفت خودش کجا میرود. تا نفهمد جوانی خودش کجا می رود. این خود فراموشی بزرگترین خسارت است. اینکه میگویند: چوب خدا صدا ندارد، همین است. انسان یکوقت میبیند اِ... خودش را به چه کسی فروخت. خودش را به چه کسی فروخت. چند فروخت؟ چرا چنین شد؟
بعد از ماجرای کربلا یک نفر همینطور بر سرش میزد و میگفت: باختم! باختم! باختم! گفتند: چه شده؟ گفت: به من گفتند: برو کربلا امام حسین را بکش بیا جایزه بگیر. ده درهم دادم خرج خودم و اسب و شمشیرم. رفتم امام حسین را کشتم و برگشتم شش درهم به من دادند. این را میگویند: «خَسِرَ الدُّنْیا...» (حج/11) اینطور نیست که اینهایی که برای دنیا میروند به دنیا برسند. بگذار من یک فرمول ریاضی بگویم.
اگر کسی برای خدا کار بکند، صد در صد قیامت را دارد. دنیایش هم یکوقت میبینی خوب شد، یک وقت میبینی خوب نشد. دنیایش شرط نیست. آدمهای مؤمن و مخلص حتماً زندگیشان مرفه نیست. ممکن است مؤمن و مخلص باشد، به هزار و یک مشکل هم گرفتار باشد. ممکن هم هست، زندگیاش خوب باشد. پس دنیایش را میگوییم: پنجاه درصد! بالاخره آدم مخلص چقدر دارد؟ یک صد در صد قیامت در دارد، یک پنجاه درصد هم در دنیا. اما غیر مخلص چه؟ غیر مخلص آخرتش که صفر است. دنیایش هم معلوم نیست برسد، خیلیها دزدی میروند گیر پلیس میافتند. اینطور نیست که حالا اگر آخرت را دیدند، حتماً به دنیا یکبار میبینی عمر سعد شدیم، امام حسین را کشتیم حکومت ری را هم به ما ندادند. اینکه میگویم: بگویید... دو تا فایده دارد. یکی اینکه من نفسم حال میآید. یکی هم اینکه فکر میکنم شما حضور داری حرف میزنی. ببینید این فایده!
5- عاقبت مؤمن و کافر در دنیا و آخرت
این سیمای مجرم است. این سیمای مخلص. برنده مخلص است. چون قیامت صد در صد دارد، دنیا هم شاید رسید. «وَ مَنْ أَرادَ الْآخِرَةَ وَ سَعى لَها سَعْیَها» (اسراء/19) اگر کسی هدفش آخرت باشد، «نُوَف» قیامت را حتماً دارد. اما او «ما لَهُ فِی الْآخِرَةِ مِنْ نَصیبٍ» (شوری/20) قیامتش صفر است. تازه به دنیا هم میگوید: «ما نُرید» (هود/79) «ما نَشاء» (اسراء/18) «ما نَشاءُ لِمَنْ نُرید» (اسراء/18) اینطور نیست که حتماً به دنیا برسد. ممکن است مجرم که قیامتش را از دست داد و سراغ دنیا رفت، اما به دنیا هم نرسید، چون میگوید: هرچه ما بخواهیم «ما نَشاءُ» تازه «لِمَنْ نُرید» او پنجاه درصد است.
خودفراموشی این است که آدم یادش میرود محاسبات. یک وقت میبینی که مفت، مفت مفت... شما اگر درس میخوانید برای خدا قطعاً قیامت دارید. دنیا هم یکوقت میبینید خوب شد. اگر برای مدرک درس بخوانید، برای پول، پز، مقام، آخرت صفر و شاید دنیا هم بد بخت شدی. ممکن است مدرک بگیرید، گیر یک زنی بیافتید، گیر یک شریکی بیفتید، در یک حادثهای در یک تصادفی اصلاً ناکام میشود. یک دعا میکنم آمین بگویید. خدایا هرچه باختیم گذشتهی ما را ببخش، از الآن تا ابد ما را از باختهها قرار نده.
عقوبتهای معنوی؛ اینکه میگویند: «نَسُوا اللَّهَ فَنَسِیَهُم» (توبه/67) این تک و پاتک خدا زیاد در قرآن است.
6- عمل و عکس العمل در سنت خداوند
قرآن خیلی آیه دارد که خدا میگوید: من عین تو عمل میکنم. ببینید...«نَسُوا اللَّهَ فَنَسِیَهُم» نصفش را من میگویم، نصفش را شما بگویید. «فَاذْکُرُونی أَذْکُرْکُم» (بقره/152) «شَکَرْتُمْ لَأَزیدَنَّکُمْ» (ابراهیم/7) «وَ مَکَرُوا وَ مَکَرَ اللَّه» (آل عمران/54) «یَکِیدُونَ کَیْدًا، وَ أَکِیدُ کَیْدًا» (طارق/15 و16) «یُحِبُّهُمْ وَ یُحِبُّونَه» (مائده/54) «رَضِیَ اللَّهُ عَنْهُمْ وَ رَضُوا عَنْه» (مائده/119) «إِنْ تَنْصُرُوا اللَّهَ یَنْصُرْکُم» (محمد/7) «وَ لْیَعْفُوا وَ لْیَصْفَحُوا أَ لا تُحِبُّونَ أَنْ یَغْفِرَ اللَّهُ لَکُمْ» (نور/22) تو ببخش، خدا هم تو را میبخشد. «زاغُوا أَزاغ» (صف/5) «انْصَرَفُوا صَرَفَ اللَّه» (توبه/127) «تَعُودُوا نَعُد» (انفال/19) «وَ ما أَنْفَقْتُمْ مِنْ شَیْءٍ فَهُوَ یُخْلِفُه» (سباء/39) بده، «یَخلِفُه» یعنی خلیفه، جایش را پر میکند. «اِرحَم تُرحَم» (بحارالانوار/ج71/ص100)، «وَ مَنْ عَابَ عِیب» (بحارالانوار/ج75/ص79) «عَابَ عِیب» کسی که عیب مردم را گفت، مردم هم عیب او را خواهند گفت.«عَابَ عِیب»، «عِفُّوا عَنْ نِسَاءِ النَّاسِ تَعِفَّ نِسَاؤُکُم» (بحارالانوار/ج68/ص270) به ناموس مردم نگاه بد نکن، به ناموست نگاه بد نمیکنند. «بَرُّوا آبَاءَکُم» به پدرانت احترام بگذار. «یَبَرَّکُمْ أَبْنَاؤُکُم» (کافی/ج5/ص554) بچهات به تو احترام میگذارد. «فَإِنَّمَا قَلْبُ غَیْرِکَ لَکَ کَقَلْبِکَ لَه» (بحارالانوار/ج71/ص182) میخواهی ببینی دیگران دوستت دارند تو این مردم را دوست داری یا نه؟
یک کسی یک آبکش برداشت جلوی صورتش گذاشت. آبکش سوراخ سوراخ است. برادرش گفت: من را چطور میبینی؟ گفت: همینطور که تو مرا میبینی. یعنی سوراخ سوراخ میبینم. هرکس دنبال این باشد که یک نقطه ضعفی را از کسی دربیاورد، یک کسی هم دنبال این است که نقطه ضعفش را... خیلی تک و پاتک است. «مَنْ غَشَّ غُش» (کافی/ج5/ص160) کلک بزنی، به تو کلک میزنند.
قرآن عجیب است. هر کلمهی قرآن یک دریا است. اینکه میگویم مبالغه نیست. یعنی مسألهای نیست مگر اینکه قرآن از آن موج میزند. منتها خوب حالا ما به این نرسیدهایم که دقت بکنیم. صلواتی بفرستید. (صلوات حضار)
7- مهر خوردن بر دل افراد فاسق
«خَتَمَ اللَّهُ عَلى قُلُوبِهِمْ وَ عَلى سَمْعِهِم» (بقره/7) این هم از عقوبتهای معنوی است. «طَبَعَ» داریم. «خَتَمَ» داریم. یک مثلی برای شما بزنم. چطور خدا به دل من مهر زده است. من کور باطن شدم. «خَتَمَ اللَّهُ» خدا به دلی مهر میزند که خودش مجرم باشد. ببینید شما وارد خانهات میشوی میبینی، یک دزدی وارد خانه شده است. نگاه میکنی میبینی دزد در سرداب رفت. تا میبینی دزد در سرداب رفت در را روی او قفل میکنی. زنگ به پلیس میزنی، اَلو سریع بیایید! وقتی آمدند دزد میتواند بگوید: آقا این در را روی من قفل کرده است. بله! من در را روی تو قفل کردم. ولی چون دزد بودی با خیانت به قصد بد در خانهی من آمدی، من در را قفل کردم. خدا در را قفل میکند. «خَتَمَ اللَّهُ»، «طَبَعَ اللَّهُ» خدا مهر میزند، ولی خدا الکی به یک کسی که در خیابان راه میرود، بر قلبش مهر نمیزند. کسی که «فی قُلُوبِهِمْ مَرَض» (بقره/10) او یک چیزی میشد، تا یک چیزی شد. ماست را به آب بزنی که ماست نمیشود. این معلوم میشود خودش شیر بوده. اگر شیر بوده، تا ماست به آن میزنی، ماست میشود. این روایاتی که میگوید: اگر کسی یک قطره اشک برای امام حسین بریزد بهشت میرود، «من بکى أو أبکى» (اللهوف/ص10) به شرط اینکه آدم خوش ذاتی باشد. یعنی مثل اینکه میگویند: یک سوییچ بده ماشین را راه میبرم. خوب به شرطی که اگر ماشین سالم باشد با یک سوییچ راه میرود. وگرنه شما بهترین سوییچها را در بشکه بریز. خوب راه نمیرود. ماشین به شرطی راه میرود که... به شرطی سوییچ ماشین را راه میاندازد که... شما فلش کامپیوتر را بزنی حرفهایی از آن کامپیوتر در این کامپیوتر میآید. اما پاشنهکش را بزنی که داخل این نمیرود. این باید یک سنخیتی، یک آمادگی داشته باشد. وگرنه هرچه شما پاشنهکش جای فلش فرو کنی، چیزی ضبط نمیکند. باید هم جنس باشد. «فَأَصَمَّهُمْ وَ أَعْمى أَبْصارَهُمْ» (محمد/23) قرآن میگوید: بعضیها را خدا کر میکند. بعضیها را خدا کور میکند. «لَهُمْ قُلُوبٌ لا یَفْقَهُون» (اعراف/179) اینها عذابهای معنوی است. دل دارد نمیفهمد. واقعاً دست خداست.
بنده خودم گاهی وقتها هرچه فکر میکنم، چیزی نمیفهمم. گاهی از خواب میپرم یک چیزی به ذهنم میآید تند تند مینویسم. دیشب یک مسألهای را خواستم بنویسم، حدود 50 نکته راجع به یک مسأله گیرم آمد. اگر هم ننویسم صبح دیگر یادم میرود. قلم و کاغذ باید در رختخواب هم باشد. در آشپزخانه هم باشد. چون استکان میشویی، یک چیزی یادت میآید. یعنی هر دانشجو و طلبه باید یک دفتر در آشپزخانه داشته باشد. یک دفتر در رختخواب داشته باشد. یک دفتر در ماشینش باشد. یک دفتر پشت موتورش باشد. یک دفتر در جیبش باشد.
حدیث داریم امام صادق قلم پشت گوشش بود. مثل نجارها که قدیم قلم را اینجا میگذاشتند. حدیث داریم پیغمبر ما مسواکش پشت گوشش بود. آنی جدا نشوید، چون رزق است، میاید و نگیری میپرد. «اغتنم الفرص» دست خداست. هیچ ربطی هم به بودجه نمیدانم تأمین اعتبار و... خدا یک آیه دارد میگوید: ببین، حرف تأمین اعتبار را نزن. میگوید: «لَوْ أَنْفَقْت»، «أَنْفَقْت» را به پیغمبر میگوید. میگوید: اگر خرج کنی. چه چیزی؟ «ما فِی الْأَرْضِ جَمیعاً» (انفال/63) اگر همهی بودجه زمین را، نیروی انسانیاش چه کسی است؟ «أَنْفَقْت» خود پیغمبر. نیروی انسانیاش از تو پیغمبر. بودجه «ما فِی الْأَرْضِ جَمیعاً» یعنی هم نیروی انسانی تأمین است. هم بودجه تأمین است. اما تو نمیتوانی آشتی بدهی. «ما أَلَّفْتَ بَیْنَ قُلُوبِهِم» (انفال/63) اگر نیروی انسانی شخص پیغمبر باشد، یعنی اشرف مخلوقات، تأمین اعتبار بودجهی کرهی زمین، شخص پیغمبر نیروی انسانی، بودجهی کرهی زمین هم تأمین اعتبار، اما دل دست خداست. «ما أَلَّفْتَ بَیْنَ قُلُوبِهِم» ما فکر میکنیم که اگر انگشتر ما قشنگ بود مردم جذب میشوند.
به یک کسی گفتم: خیلی انگشترت گران است. انگشترش یک میلیون و چهارصد هزار تومان بود. گف: شما نمیدانی وقتی من با این انگشتر در دانشگاه میروم. دانشجوها جذب میشوند. گفتم: پس خدا کج رفته و تو درست میروی. چون خدا میگوید: «ادْعُ إِلى سَبیلِ رَبِّکَ بِالْحِکْمَة وَ الْمَوْعِظَةِ الْحَسَنَةِ وَ جادِلْهُمْ بِالَّتی هِیَ أَحْسَن» (نحل/125) میگوید: راه دعوت حکمت، موعظه، احسن. ولی شما میگویی: ادْعُ إِلى سَبیلِ رَبِّکَ به انگشتر گران قیمت!
ما فکر میکنیم که اگر مثلاً کتابخانه خیلی مدرن بود باسواد میشویم. حاج احمد آقا میگفت: امام کتابهایش هیچوقت از 200 تا بیشتر نشد. با دویست تا کتاب هم رهبر شد، هم مرجع. من الآن هفت هزار جلد کتاب دارم. یکی را نشان نمیدهم... مُهر که آدم را نمازخوان نمیکند. بعضی از آدمها هستند، سجادهشان به اندازهی یک بقچهی حمام وزن دارد. ناخنگیر، شانه، مسواک، یک پارچه از مکه، یک پارچه از مدینه، چطور دوختن، مُهر یک وجب در یک وجب! نمیدانم... نماز هم خواندی یا سجادهات...
یک شاهزادهای قدیم یک لنگ قیمتی بست در حمام رفت. یک پیرمردی در حمام بود. میخواست پزی بدهد. نزد پیرمرد رفت گفت: پیرمرد من چند میارزم؟ پیرمرد هم این لنگش را گرفت یک نگاهی کرد و گفت: هفتصد تومان، حالا هفتصد تومانی که میشد با آن زمان قدیم چند تا خانه خرید. گفت: هفتصد تومان! گفت: احمق! هفتصد تومان پول لنگ من است. گفت: ببخشید من لنگ شما را قیمت کردم، خود شما ارزشی ندارید!
اینکه مهم است جوهر است. فرق بین ما و دیگران این است که دیگران میگویند: کد خدا را ببین ده را بچاپ. ما باید اینطور بگوییم. بگوییم: خدا را ببین و دل را بچاپ. کدخدا را ببین دل را بچاپ. خدا را ببین ده را بچاپ. گاهی وقتها عروس زیبا، داماد زیبا، همه تحصیل کرده، امکانات مادی، مدرکی، شکلی، همه چیز آنها... همدیگر را دوست ندارند. گاهی هم یک زن و شوهر نه شکلی دارند، نه زندگی دارند، قربون هم میروند. «وَ جَعَلَ بَیْنَکُمْ مَوَدَّة» (روم/21) «جَعَلَ» یعنی خدا قرار داد. «فَاجْعَلْ أَفْئِدَةً مِنَ النَّاس تَهْوی إِلَیْهِمْ » (ابراهیم/37) خدایا تو دلها را به سمت مکه هُل بده. «مَحَبَّةً مِنِّی» (طه/39) محبوبیت از خداست. «کَرِهَ اللَّهُ انْبِعاثَهُمْ فَثَبَّطَهُمْ» (توبه/46)
این هم یکی از عقوبتهای معنوی است. «وَ إِنَّها لَکَبیرَةٌ إِلاَّ عَلَى الْخاشِعینَ» (بقره/45) قرآن میگوید: نماز سنگین است. ولایت حضرت علی سنگین بود. به امیرالمؤمنین گفتند: یاعلی! فلانی را پول ندهی سمت معاویه میرود. فرمود: «وَ إِنَّها لَکَبیرَةٌ إِلاَّ عَلَى الْخاشِعینَ»، «اِنَّها» به نماز برمیگردد ولی حضرت امیر اینجا برای خودش گفت. یکی از هنرهای امامان ما این بود که مصداق را توسعه میدادند. وقتی قرآن میگوید: «فَلْیَنْظُرِ الْإِنْسانُ إِلى طَعامِهِ» (عبس/24) انسان به غذایش نگاه کند. امام میفرماید: «الی علمه عمّن یاخذ» طعام فقط این نیست که در معده برود. مطلبی هم که وارد ذهن میشود هم طعام است. «وَ الرُّجْزَ فَاهْجُرْ» (مدثر/5) هجرت را برای پلیدی به کار برده... هجرت فقط هجرت مادی نیست. از این شهر به آن شهر... هجرت معنوی، «وَ الرُّجْزَ فَاهْجُرْ»، «فَفِرُّوا إِلَى اللَّهِ» (ذاریات/50) این فرار مادی نیست، فرار معنوی است. هرچه مادی هست، تقریباً معنویاش هم هست.
«کَرِهَ اللَّهُ» (توبه/46) ما خودمان هم متأسفانه اینطور هستیم. مثلاً نماز که خواندیم، میگوییم: نماز خواندیم راحت شدیم. یعنی چه؟ یعنی گیر افتادیم. یا به رفیقش میگوید: ببین! بلند شو نمازت را بخوان راحت شوی. گاهی هم میگوییم: نمازِ را خواندیم، نمازِ... ببین اصلاً از نماز بدمان میآید. مثل اینکه شما بگویی: کجا بودی؟ رفته بودم جلسهی قرائتیه! آخر وقتی میگویی: قرائتیه، یعنی چه؟ یعنی من برای تو آدم پستی هستم. وقتی نمیگویی: قرائتی، میگویی: قرائتیه! نمازِ... اصلاً تعقیب نماز ما خوب نیست. باید 33 مرتبه بگویی: «سبحان الله، سبحان الله، سبحان الله» میگوییم: سب... سب... سب... یک طوری سبحان الله میگویی، مثل اینکه میگوییم: پلیس، پلیس، پلیس! میگوید: کوفت! (خنده حضار)
«کَرِهَ اللَّهُ» بعضیها جبهه برایشان سنگین است. «فَثَبَّطَهُمْ»
آیهی عقوبتهای معنوی، «وَ یَمُدُّهُمْ فی طُغْیانِهِمْ یَعْمَهُونَ» (بقره/15) طغیان هست، سرکشی میکند. ببین گناه، گناه میآورد. گناه، گناه میآورد. یعنی اگر سیگار کشیدی، تریاک هم میکشی. تریاک کشیدی تا آخرش میروی. مرغ بکشی، بز میکشی. بز بکشی، میتوانی آدم هم بکشی. شتر هم میتوانی بکشی. هرچه هم بزرگتر شد، میکشی. اولین گناه خطرناک است. «اللهم اغْفِرْ لِیَ الذُّنُوبَ الَّتِی تَهْتِکُ الْعِصَم» قاضی میگفت: تروریست را گرفتیم، هجده نفر را ترور کرده است. به او گفتم: تو هجده نفر را ترور کردی، دلت آمد. گفت: اولی را که زدم، ترسیدم. اما دوم و سوم آسان بود. سیگار اول را آدم سرفه میکند. سیگار بعد را اصلاً ممکن است کیف هم بکند. غلط کردیم و سیگار کیفی هم ندارد.
کیفرهای معنوی، خدا مسخرهشان میکند. «فَیَسْخَرُونَ مِنْهُمْ سَخِرَ اللَّهُ مِنْهُم» (توبه/79) خیلی مهم است. اینها خدا را مسخره میکنند، خدا هم اینها را مسخره میکند.
8- قساوت قلب، کیفر تکرار گناه
«ثُمَّ قَسَتْ قُلُوبُکُمْ» (بقره/74) قساوت قلب از کیفرهای معنوی است. سنگدل شده است. ما باید وقتی دیدیم پاکستان سیل میآید همانجا دست در کیسهمان، حالا اگر زیاد داریم، زیاد. کم داریم، کم. « لا یُکَلِّفُ اللَّهُ نَفْساً إِلاَّ وُسْعَها » (بقره/286) یک آیه دیگر هم داریم «لا یُکَلِّفُ اللَّهُ نَفْساً إِلاَّ ما آتاها» (طلاق/7) «وسعها» یعنی چقدر جان داری. «ما آتاها» یعنی چقدر پول داری. «عَلَى الْمُوسِعِ قَدَرُهُ وَ عَلَى الْمُقْتِرِ قَدَرُهُ» (بقره/236) هرچه پول داری. سیل پاکستان را دیدی، فوری. حزب الله لبنان فوری. هرچه هست. مهم نیست کم باشد یا زیاد. مهم این است که شما تصمیم بگیرید. اگر تصمیم گرفتی آنوقت خدا راههایی را برای شما باز میکند. شما دو تا حدیث بلدی به دیگران یاد بده، یک شعر خوب داری به دیگران بده، ببین خدا چطور جایش را پر میکند. «ثُمَّ قَسَتْ قُلُوبُکُمْ» از کیفرها قساوت قلب است.
امام زین العابدین در ابوحمزه، در دعای ابوحمزه در سحرهای ماه رمضان میگوید: چرا سحرها خواب هستم؟ خوابم میگیرد؟ میگوید: یازده دلیل دارد. بروید وارسی کنید. «أَوْ لَعَلَّک»، «أَوْ لَعَلَّک» یازده تا «لَعَلَّ» دارد. این را تحلیل روانی میگویند. چرا مثلاً من از این خوشم میآید، از این بدم میآید؟ اگر از خوب خوشمان آمد، معلوم میشود مورد لطف خدا هستم. «حَبَّبَ إِلَیْکُمُ الْإیمانوَ زَیَّنَهُ فی قُلُوبِکُم» (حجرات/7) همینکه ایمان را دوست دارید. «وَ کَرَّهَ إِلَیْکُمُ الْکُفْرَ وَ الْفُسُوق» (حجرات/7) آدم ممکن است به عکس باشد. داشتیم آدمهایی را که از کشتن سید لذت میبردند. الآن داریم آدمهایی را که از مسخره کردن مؤمنین لذت میبرند. لذت میبرد. مؤمن را مسخره میکنند لذت میبرند.
رفتم بهزیستی دیدم دستهای یک نفر را به تخت بستند. گفتم: این آزار به خودش یا دیگران میدهد؟ گفت: نه! این آشغال خور است. تا دستش را باز کنیم هرچه آشغال است میخورد. بیسکویت به او میدهیم نمیخورد. ولی آشغال میخورد. همینکه ما خوب را دوست داریم خیلی نعمت است. امام حسین را دوست داریم. جلسهی عزاداری را دوست داریم. و باید هم دوست داشته باشیم.
من زیمباوه آفریقا رفتم. یک زن و شوهر شیعه پیدا کردم. مسلمان زیاد بودند، اهل سنت بودند. شیعه یک زن و شوهر بود، از این شیعههای هندوستان، رفتیم بازار پیدایش کردیم. مغازهاش بسته بود. آدرس گرفتیم خانهاش رفتیم. بالاخره دیدم بله یک پیرمرد تقریباً هشتاد ساله است. گفتیم: خوب چه میکنی؟ گفت: هیچ! ما شیعه هستیم، از هندوستان آمدیم. اسم بچههایت چیست؟ صادق، باقر، کاظم، گفتیم: خوب یک زن و شوهر چه کار میکنید؟ گفت: خبر داریم شب عاشورا چه وقت است. شام که خوردیم یا قبل از شام، یا بعد از شام، تاریخ عاشورا را میخوانم و زن و بچهام گریه میکنند. بعد او مینشیند میخواند من گریه میکنم. یک روضهی دو نفری داریم. یک سال پولهایمان را جمع کردیم با هواپیما فلان کشور رفتیم، روضهی امام حسین گوش دادیم. یک کسی را هم میبینی سر امام حسین را میبرد برای حکومت ری.
خدایا تو را به مقام محمد و آل محمد، همهی ما را از عقوبتهای مادی و معنوی حفظ بفرما.
«والسلام علیکم و رحمة الله و برکاته»
--------------------------------------------------------------------------------
«سؤالات مسابقه»
1- بر اساس قرآن، کیفر پیمان شکنی با خداوند چیست؟
1) نفاق
2) سنگدلی
3) نسیان
2- بر اساس آیه 91 سورهی مائده، دلیل تحریم قمار چیست؟
1) گسترش فقر در جامعه
2) بروز کینه و دشمنی میان افراد
3) تخریب اقتصادی جامعه
3- میزان موفقیت کسی که برای خدا کار کند، چه مقدار است؟
1) 100% در قیامت و 50% در دنیا
2) 50% در قیامت و 100% در دنیا
3) 100% در دنیا و 100% در قیامت
4- آیه 39 سوره طه بر چه امری تأکید دارد؟
1) نماز بر منافقان سنگین است.
2) محبوبیت از سوی خداست.
3) به سوی خداوند هجرت کنید.
5- در مورد تکلیف، کدام گزاره صحیح است؟
1) همه انسانها در تکلیف مساویاند
2) هر کس به مقدار توانش تکلیف دارد
3) هر کس به مقدار آگاهیش تکلیف دارد