رسول خدا، امام مجتبی و امام رضا(علیهمالسلام)
تاریخ پخش: 14/11/89
بسم الله الرحمن الرحیم
«الهی انطقنی بالهدی و الهمنی التقوی»
بینندهها زمانی پای تلویزیون نشستند که ایام سوگواری شهادت امام رضا و امام حسن و رحلت پیغمبر است. سه معصوم عزیز که چون اولین کاری هم که پیغمبر در مدینه کرد ساختن مسجد و وقف آن بود، بحث هفتهی وقف را هم روی این ایام گذاشتیم.
من راجع به وقف تقریباً سی، چهل تا نکته را در جلسهی قبل گفتم که حالا میخواهم راجع به پیغمبر صحبت کنم، ممکن است در لابه لایش هم باز حرفهایی از هفتهی گذشته هرچه خدا یاد من انداخت میگویم. ولی بحث من راجع به پیغمبر، امام رضا و امام حسن است. و من نمیدانم در سی دقیقه چطور سه تا معصوم را بگویم. فشرده میگویم.
1- آزار رسول خدا و یارانش در مکه
بسم الله الرحمن الرحیم. زجرهای پیامبر اکرم:
1- با شخصش، با شخصیتش چه کردند؟ با کتابش، با خانوادهاش، با پیروانش، با دخترش، با دامادش، با شعارش، با پایگاهش، با شعارش، به همهی اینها ظلم کردند. حالا یکی یکی.
با خودش؛ در جنگ احد لب حضرت پاره شد. دندان حضرت شکست. خاکستر سرش ریختند. در جنگ نزدیکترین افراد به دشمن، شخص پیغمبر بود.
با شخصیتش؛ چه تهمتهایی زدند؟ شاعر، ساحر، مجنون، کاهن، «یُعَلِّمُهُ بَشَر» (نحل/103) یک بشری به او یاد داده است. «أَعانَهُ عَلَیْهِ قَوْمٌ آخَرُون» (فرقان/4) یک قومی، یک باندی دارند پشت پرده کمکش میکنند. «أَساطیرُ الْأَوَّلین» (انعام/25)
با کتابش؛ گفتند: «أَساطیرُ الْأَوَّلین» یعنی اینها اسطوره و افسانه است. افسانهی پیشینیان است. «لا تَسْمَعُوا لِهذَا الْقُرْآنِ» (فصلت/26) عربیهایی که میخوانم قرآن است. گوش به حرف قرآن ندهید.
با خانوادهاش؛ آیات افک! نسبت بد دادن. سوء ظن بد بردن.
با پیروانش؛ گفتند: پیروان پیغمبر خل هستند. وقتی میگفتند: «آمِنوا» (بقره/13) ایمان بیاورید. میگفتند: «أَ نُؤْمِنُ» ما ایمان بیاوریم؟ «کَما آمَنَ السُّفَهاء» (بقره/13) همانطور که افراد بیخرد ایمان آوردند ما هم مثل عوام برویم ایمان بیاوریم؟ «أَ نُؤْمِنُ» یعنی به طرفدارانش میگفتند که اینها بیخرد هستند.
با دخترش؛ حضرت زهرا(س)، از سیلی زدن، آتش آوردن، لگد زدن، سقط کردن نوزاد در شکم.
با دامادش؛ کاری کردند که امیرالمؤمنین فرمود: بیست و پنج سال در خانه انگار تیغ در چشمم است. انگار استخوان در گلویم است. یکی از یاران پیغمبر که از دنیا رفت، امیرالمؤمنین بالای سرش حاضر شد. گفت: به پیغمبر سلام مرا برسان و به پیغمبر بگو که با علی چه کردند! کسی دو تا شاهد داشته باشد در دادگستری حقش را میگیرد. امیرالمؤمنین صد هزار شاهد در غدیر خم داشت نتوانست حقش را بگیرد.
با پایگاهش؛ مسجد، یک مسجد ضرار ساختند. منافقین آمدند یک مسجد ساختند، به اسم مسجد میخواستند توطئه کنند.
با شعارش؛ صدای اذان که بلند میشد، «وَ إِذا نادَیْتُمْ إِلَى الصَّلاةِ اتَّخَذُوها هُزُواً» (مائده/58) وقتی صدای اذان بلند میشد اینها مسخره میکردند. حضرت میفرمود: «ما أوذی نبی مثل ما أوذیت» (مناقب/ج3/ص247) هیچ پیغمبری به اندازهی من اذیت نشد. پیغمبر ما الگو است.
2- کمالات پیامبر در امور فردی و خانوادگی
هنوز دنیا به هیچ یک از کمالات پیغمبر نرسیده است. دندانپزشکهای ما سفارش مسواک میکنند. اما پیغمبر ما مسواکش پشت گوشش بود. وقتی از دنیا رفت، بلندش کردند دیدند زیر سرش مسواک است. مسئولین بهداشت ما ضد عفونی میکنند، اما پیغمبر ما تابستان لباسهایش را در دیگ میجوشاند. دکترهای تغذیهی ما مراعات بهداشت را میکنند، اما باز هم غذای بیرون را میخورند. پیغمبر ما غذای بیرون را نمیخورد. میگفت: این مرغ را نمیدانم چه غذایی خورده است؟ جوجه میگرفت در خانه دانه میداد، بزرگ که میشد میکشت و میخورد. یعنی می گفت: نگران هستم غذای بیرون بهداشتی نباشد. قوای مسلح ما احترام میگذارند. اما پیغمبر ما به زمینی رسید کفشهایش را کند. گفتند: یا رسول الله چرا کفشهایت را کندی؟ فرمود: اینجا زمینی است که مسلمانها روی آن تیراندازی میکنند. زمینی که سرباز اسلامی در آن تیراندازی یاد بگیرد، مثل مسجد مقدس است. من به احترام مسجد کفشم را کندم. هیچ کمالی روی کرهی زمین نیست مگر اینکه اعلی درجهاش را...
الآن بیشترین پولی که خرج آرایش میکنند، شبی است که عروس میخواهد در حجله برود. آنجا بالاترین پول را برای آرایش صورت عروس میدهند. در عین حال که خیلی پول برای آرایش میدهند، آنوقت پیراهن عروس گرانتر از صورت عروس است. یعنی قیمت پیراهن بیش از پول آرایشگاه است. ولی پیغمبر ما هزار و چهار صد سال پیش بوی عطر صورتش گرانتر از بوی پیراهنش بود. یعنی الآن بعد از هزار و چهار صد سال حتی عروسهای ما پیراهنشان گرانتر از آرایششان است. پیغمبر ما هزار و چهارصد سال پیش عطرش گرانتر از پیراهنش بود.
پیغمبر ما سجده میکرد، کوچولوها روی کمرش بازی میکردند. سجده را طول داد. بعد از نماز گفتند: یا رسول الله چرا سجده را طول دادی؟ فرمود: کمرم میدان ورزش بود. خواستم بازی بچهها به هم نخورد. کدام یکی از امور تربیتیها، چه پدری، چه مادری، چه روانشناس کودکی به این مرحله رسیده است؟ همسرداریاش، بهداشتش، جبهههایش، اشکش، اخلاصش، عفوش، روز فتح مکه تمام مخالفینش را در یک دقیقه بخشید. یوسف هنرش این بود که برادرانش را بخشید. یوسف دوازده نفر را بخشید. پیغمبر ما در یک روز همهی مردم مکه را بخشید. این خیلی مهم است. یعنی ما یک چیزی میگوییم و یک چیزی میشنویم. خدایا به آبروی پیغمبر ما را از بهترین امت پیغمبر قرار بده. به آبروی پیغمبر به ما توفیق بده تو را، تو را که نمیشود شناخت. آن مقداری که میشود، اعلی درجه شناخت نسبت به خودت، پیغمبرت، قرآنت، اهلبیت پیغمبر، بالاترین درجه معرفت و مودت و اطاعت را نسبت به اینها به ما مرحمت بفرما.
3- حضور زنان در ساختن مسجدالنبی
خوب برویم سراغ امام رضا. چون باید سه شاخه صحبت کنیم. حالا چون هفتهی وقف هم هست، این جمله یادم آمد بگویم. پیغمبر وقتی وارد مدینه شد، اولین کارش مسجد بود. خودش هم در مسجد گلکشی میکرد، سنگکشی میکرد. زنها هم شریک شدند. یک روز زنها گفتند: آقا! ما هم مسلمان هستیم میخواهیم در مسجد سازی کمک کنیم. فرمود: چون با مردها مخلوط میشوید، یک روز میگوییم: مردها نیایند، زنها حمل و نقل مصالح کنند. در خندق اولین کلنگ را پیغمبر به زمین زد. هرجای زمین هم سفت بود پیغمبر را صدا میزدند که تو بیا کمک کن. ما چه میکنیم؟ فوقش یک تکه زمین وقف میکنیم. امام حسین علی اصغر وقف کرد. علی اکبر وقف کرد. اینها تمام هستیشان را وقف کردند. خدیجه همهی اموالش را وقف دین کرد. اما سراغ امام رضا برویم.
عرض کنم به حضور شما که یک روز مأمون به امام رضا گفت: بیا ولیعهد من باش. من خلیفه هستم. تو جانشین من! امام رضا فرمود: این خلیفهگی را خدا به تو داده یا خودت غصب کردی؟ اگر خدا به تو داده، چیزی را که خدا به تو داده حق نداری به دیگری بدهی. اگر هم دزدیدی، مال دزدی بخشیدن ندارد. خیلی قشنگ است. چطور اینها از دین حمایت میکردند.
گاهی وقتها یاران اهل بیت با طنز اینها را محکوم میکردند. با طنز! خیلی قشنگ است. یکی از اینها وارد جلسه شد. یک آدم عادی بود. پایین بنشیند یا بالا بنشیند رفت روی تخت که نباید بنشیند به نظر آنها نشست. او را پایین آوردند و یک سیلی هم فرض کنید به او زدند. بلند بلند گریه کرد. گفتند: حالا این سیلی اینقدر گریه دارد؟ گفت: من یک دقیقه جای خلیفه نشستم به من کتک زد. این خلیفه یک عمری است جای پیغمبر نشسته است. این باید گریه کند. یعنی با طنز ثابت میکردند که حکومت شما غصبی است.
امام رضا یک زمانی دید بین امین و مأمون پسران هارونالرشید دعوا است. گفت: «اللهم اشغل الظالمین بالظالمین» اینها خودشان به جان هم افتادند، درگیری سگ و گربه، ما از این فرصت استفاده کنیم یک سری بزنیم. چند تا سفر برویم. ولذا سفرهای امام رضا به بصره، به کوفه، حتی به ایران آمد. با طرفدارانشان ملاقاتهایی داشت. مکتب اهلبیت را ترویج میکرد. امام رضا چه کسی بود؟
4- توجه ویژهی امام رضا(علیهالسلام) به نماز و قرآن
دعبل یک کسی بود که شعرهایش، شعرهای حماسی و مذهبی بود. مکتبی بود. حکومت بنی عباس میخواست او را بگیرد و اعدامش کند. 20 سال چوب دارش روی دوشش و فراری بود. بیست سال، چه شعرایی داشتیم؟ بیست سال آوارگی! یک روز امام رضا فرمود: من میخواهم یک جایزه به تو بدهم. پیراهنش را کند و داد. گفت: «احْتَفِظْ بِهَذَا الْقَمِیصِ» این پیراهن را خوب نگهدار. «فَقَدْ صَلَّیْتُ فِیهِ أَلْفَ لَیْلَةٍ» (وسایلالشیعه/ج4/ص99) و در هر شبی، «أَلْفَ رَکْعَةٍ» هزار شب با این پیراهن نماز خواندم و هر شبی هزار رکعت نماز خواندم. هزار هزار، یک میلیون رکعت نماز در این پیراهن خواندم. یک میلیون رکعتی که در کل هشتاد سال ما یکی از آن رکعتها پیدا نمیشود. شما جرأت دارید دستت را بلند کنی و بگویی: من در عمرم یک رکعت نماز با توجه خواندم؟ یک میلیون رکعت نماز با توجه که هشتاد سال ما یکی از آن رکعتها را ندارد. بخشش یک چنین پیراهنی به یک چنین شاعری! و فرمود: «وَ خَتَمْتُ فِیهِ الْقُرْآنَ أَلْفَ خَتْمَةٍ الْحَدِیث» (وسایلالشیعه/ج4/ص99)هزار بار هم قرآن ختم کردم.
امام رضا در بخشی از عمرشان حداقل، شاید هم در همهی عمرشان حالا من همهی عمر را نمیگویم. هر سه روز یک ختم قرآن میکردند. میگفت: من میتوانم زودتر ختم قرآن کنم. منتهی در هر آیهای فکر میکنم که این آیه در کجا نازل شد؟ در چه زمانی؟ در چه مکانی؟ به چه مخاطبی و در چه موضوعی؟ چون با این توجهات قرآن میخوانم، خسته نمیشد؟ نه! ماهی از شنا خسته نمیشود. ما هستیم که یک صفحه قرآن میخوانیم خسته میشویم. ماهی از شنا خسته نمیشود. از امام رضا بشنوید. ایامی که بحث را میشنوید شهادت امام رضا(ع) است.
شخصی به نام «عمروصابی» بود. عمران صابئی! صابی همان «صابئین» است که در قرآن آمده است. اسم چند فرقه در قرآن است. یهود اسمش در قرآن است. مجوس هست. نصارا هست. صابئین هم هست. الآن هم در ایران در قسمت اهواز و بصره صابئین هستند که میگویند: «صُبّی» اینها زندگیشان باید در کنار رودخانه باشد. رابطهشان با حضرت یحیی، با بعضی از ستارهها، مراسم و آدابی دارند. رهبرشان «عمران صابئی» بود. هم دانشمند بود و هم خیلی قوی! با امام رضا بحث میکرد. خوب در وسط بحث گفت: «فَقَدْ رَقَّ قَلْبِی» (بحارالانوار/ج10/ص313) الآن دلم نرم شده است. زیر بار نمیرفت. در یکی از بحثها به امام رضا گفت: حالا درست میگویی. حالا فهمیدم حق با شماست. تا گفت: دلم نرم شده. صدای اذان بلند شد. امام رضا فرمود: برویم نماز! گفتند: امام رضا! این جلسه، جلسهی مهمی است. حالا نمازت را عقب بیانداز. این مهمترین جلسهی تاریخ است. رهبر یک فرقه است. اگر این مسلمان شود همهی فرقه مسلمان میشوند. شما حالا نمازتان را چند دقیقه عقب بیاندازید، فرمود: نماز میخوانیم و برمیگردیم. چه میفهمیم؟ مهمترین جلسات تاریخ را امام رضا برای نماز اول وقت تعطیل کرد. اینها چه به ما میگوید؟
5- برخورد امام رضا(علیهالسلام) با شیعیان غیرواقعی
امام رضا با آدمهایی که پز میدادند و واقعیت نداشتند برخورد میکرد. جمعی از شیعیان خدمت امام رضا آمدند. آن زمانی که امام رضا در خراسان بود. از راههای دور خدمت امام رضا آمده بودند. گفتند: ما شیعه هستیم. خوب اینها ضمن اینکه شیعه بودند، گناهکار هم بودند. یک ماه در خراسان ماندند و هر روز دو بار آمدند، امام رضا آنها را راه نداد. به آن دربان گفتند: به امام رضا بگو: ما شیعه هستیم از راه دور آمدیم. برویم بگوییم: ما یک ماه مشهد، خراسان بودیم و امام رضا با ما ملاقات نداشت. این ننگ ما است! امام رضا فرمود: خیلی خوب، بعد از سی روز گفت: بیایید. گفتند: آقا یک ماه است، روزی دوبار آمدیم. شصت بار آمدیم شما ما را راه ندادید. گفت: شما میگویید: شیعه هستیم. اما این خلافکاری را میکنید. این کار را میکنید. این کار را میکنید. مگر میشود هرکسی بگوید: من شیعه هستم؟
در زمین وقفی نشسته و حق وقف را نمیدهد. حضرت عباسی اگر این دکان برای خودت بود، میخواستی اجاره بدهی چقدر اجاره میدادی؟ وجدان هم خوب چیزی است. قرآن میگوید: میخواهید یک چیزی به فقیر بدهید، یک چیزی بده که اگر خودت هم فقیر بودی، میگرفتی. این لباسی که به فقیر میدهی، اگر خودت فقیر بودی این لباس را به تو میدادند میگرفتی؟ «وَ لَسْتُمْ بِآخِذیه» (بقره/267) قرآن میگوید: اگر خودت بودی نمیگرفتی. «إِلاَّ أَنْ تُغْمِضُوا» (بقره/267) مگر اغماض کنی. وجداناً اگر این مغازهای که اینقدر اجاره میدهی، مغازهی خودت بود میخواستی بدهی، اینقدر میدادی؟ انصاف کجاست؟ بعد هم فکر نکن زرنگی است. بسیاری از مشکلات ما به خاطر گناهان ما است. امام رضا فرمود: شما میگویید: شیعه هستم، ولی گناهکار هستید. لقمهتان، فکرتان، عملتان، زبانتان، اینها گفتند: خوب معذرت می خواهیم. استغفار کردند. گفتند: دیگر این کار را نمیکنیم. قول میدهیم این کار را نکنیم. بعد امام رضا به دربانش گفت: چند بار است اینها آمدند؟ گفت: آقا سی روز، روزی دوبار، شصت بار! گفت: خیلی خوب، شما شصت بار بیرون برو و داخل بیا. به اینها سلام کن و سلام مرا برسان. شصت بار هی بیرون رفت و بعد گفت: سلام علیکم و رحمة الله! امام رضا به شما سلام رساند. دوباره رفت سلام علیکم و رحمة الله! امام رضا به شما سلام رساند. یعنی شصت باری که اینها آمده بودند و برگشته بودند، امام رضا شصت بار به دربانش گفت: بر اینها وارد شو و سلام کن و سلام مرا هم برسان. چقدر نکتهی تربیتی دارد؟ که اگر ما کسی را رنجاندیم باید عذرخواهی کنیم.
خدا آیت الله ربانی املشی را رحمت کند. یکبار به من گفت: امام من را خواست. فرمود: در فلان جا حرفی زدم که تو هم از حرف من ضربه خوردی. ایشان دادستان بود. امام یک تشری رفت که یک ترکش آن هم به ایشان میخورد. بعد امام ایشان را خواسته بود و گفته بود که شما مرا ببخشید! گفت: آقا خواهش میکنم. ما مخلص شما هستیم. گفت: در عین حال من این کلمه را که گفتم، ترکش آن به تو هم خورد.
گاهی وقتها انسان یک گناهانی میکند نمیفهمد. نمیفهمد. «عَصَیْتُکَ بِجَهْلِی» (بحارالانوار/ج94/ص183) و بیایید امشب که شب شهادت است یک عذرخواهی کنیم. عذرخواهی این است: «استغفرالله ربی و اتوب الیه» یعنی خدایا ما را ببخش. اگر عفو خدا نباشد گاهی وقتها نمیفهمیم چه کردیم. یک وقت مثلی زدم، گاهی بچهها در کوچه بازی میکنند توپ در خانهی همسایهها میافتد. در را میزنند حاج آقا! ببخشید ما داشتیم بازی میکردیم توپمان در خانهی شما افتاد. بیزحمت توپ را به ما بده. این فکر میکند، توپش افتاد. میگوید: بیا! میخواهی بگویم چه کردهای؟ توپ افتاد به شیشه خورد. شیشه شکست و در اتاق ریخت. پای شیشه بچهی کوچک من دختر سه ساله خوابیده بود. این شیشه صورت بچهی سه سالهی مرا پاره کرد. بردیم بخیه کردیم و این بزرگ هم شود جای بخیهها هست. سرنوشت دختر من را تو با این توپ بازیات... ما فکر میکنیم یک توپ انداختیم. ببخشید توپ را بده! خیلی وقتها که یک کاری میکنیم خدا میداند چه کردهایم. همینطور آب پنیر را پای درخت میریزیم. خوب این درخت برای شهرداری است. آب پنیر نمک دارد. آب نمک درخت را خشک میکند. این درخت با چه بودجهای... همینطور جارو میکنیم و آشغالهایش را در جوی میریزیم. هرچه زیاد است در جوی میریزیم. خوب این جوی گرفته میشود. بعد باران میآید آب میایستد. سیل میشود. چه ضرری؟ خدا میداند چه گناهان نامرئی کردیم. همینطور عزاداری کردیم. بلندگوی مسجد چند نفر را از خواب بیدار کرده است؟
امام رضا فرمود: به تعداد بارهایی که اینها آمدند و ما آنها را راه ندادیم، حالا تو برو ابلاغ سلام کن. این هم یک کار از امام رضا(ع).
6- علم و آگاهی امام رضا(علیهالسلام) از امور آسمانها
امام رضا(ع)، خاطرهای دیگر. امام رضا(ع) ولیعهد شد، مدتی باران نیامد. میگفتند که به خاطر قدوم امام رضا(ع) است. «إِنَّا تَطَیَّرْنا بِکُم» (یس/18) در قرآن میگوید: نسبت به پیغمبرها فال بد میزدند. میگفتند: این قدم پیغمبر است که مثلاً به این مشکل برخوردند. «قَالُواْ طَئرُِکُم مَّعَکُمْ» (یس/19) نخیر! نحسی از خودتان است. انبیا نحس نیستند. گفتند: امام رضا ولیعهد شده، باران نمیآید. مأمون به امام رضا گفت: یک نماز باران بخوان. امام رضا فرمود: دوشنبه! مأمون گفت: چرا دوشنبه؟ گفت: جدم را خواب دیدم. پیغمبر و امیرالمؤمنین فرمود: دوشنبه نماز بخوان. خوب دوشنبه رفت بیرون نماز بخواند، مردم هم رفتند با امام رضا، یک ابری آمد، مردم خوشی کردند فرمود: صبر کنید. این ابر برای شما نیست. این ابر مثلاً برای منطقهی فلانجا است. یک ابر دیگر آمد. باز مردم گفتند، فرمود: این هم... ده قطعه ابر رد شد. امام رضا فرمود: این برای شما نیست. این برای فلان منطقه، این برای فلان منطقه، این برای فلان منطقه، ابر یازدهمی فرمود: این برای منطقهی شماست. گفتند: بدویم خانه! فرمود: ندوید. آرام بروید وقتی همه به خانه رسیدید، باران شروع میشود. ببینید اینکه امام رضا ابرها را میداند که این ابر ششم برای کدام منطقه است. این ابر هفتم برای کدام منطقه است. چیزی نیست، اینها را تعجب نکنید.
هدهد یک پرنده بود. نزد سلیمان آمد. سلیمان گفت: کجا بودی نبودی؟ گفت: اطلاعات جدید! گفت: چیست؟ «أَحَطْتُ بِما لَمْ تُحِط» (نمل/22) بر چیزی احاطه دارم که تو هم که سلیمان هستی نمیدانی. گفت: چه؟ گفت: در منطقهای پرواز میکردم، که مردم خورشید پرست بودند. پادشاهشان خانم بود. این خانم «وَ لَها عَرْشٌ عَظیمٌ» (نمل/23) بر تخت بزرگی نشسته بود. یعنی چه؟ از این چه میفهمید؟ آیهی قرآن است. یعنی هدهد میفهمد که خورشید پرستی شرک است. و خورشید پرستی خلاف است. و این خانم پادشاه است. و این هم که زیر پایش است، تخت است. «وَ لَها عَرْشٌ عَظیمٌ» یعنی هدهد علم دارد به اینکه شرک است، توحید است، انحراف است، این انحراف را باید به چه کسی بگوید. باید به سلیمان بگوید. این خانم است. این پادشاه است. این تخت عظیم است. وقتی یک هدهد را قرآن میگوید: علم به جزئیات دارد، حالا امام رضا علم ندارد که این قطعهی ششم برای کدام منطقه است؟ قطعهی هفتم برای کدام منطقه است؟ ما چه تعجبی داریم؟ خوب یک شیرینی دیگر از امام رضا بگویم. که این دیگر حالا دلم میخواهد گوش بدهند.
در این بقاع متبرکه و امام رضا(ع)، البته در حرم امام رضا(ع) این کار شده است. حلقههای معرفتی در حرم امام رضا هست، کار خوبی است. طلبههای فاضلی مینشینند، و زوارها سؤالهای مختلفی که دارند. دفتر تبلیغات قم هم یک چنین کاری کرده است. دویست تا طلبهی دانشمند را گرفته، پاسخ به همه رقم سؤالات، سؤالات سیاسی، اقتصادی، کلامی، تاریخی، فقهی، یک شماره تلفن دفتر تبلیغات اعلام کرده، این کار خوبی است. ما در تمام بقعههایمان باید اسلام شناس باشد. ما به جای اینکه کاشی و لوستر عوض کنیم، یک دانشمند را اینجا بیاوریم. که این دانشمند پاسخ به سؤالات بدهد. بچههای مدرسه تا پانصد متر، تا یک کیلومتر، همه بچهها به این امامزاده بیایند و بروند. از امامزاده به آنها هدیه داده شود و آنها بیایند، بروند. احیاء امامزاده به کاشیکاری نیست. من نمیفهمم اینکه میگویند: کاشی کاری اسلامی معماری شاه عباس! این از کجا پیدا شد که مظهر دین ما کاشیکاریهای زمان شاه عباس بوده؟ نه آقا به جای گل و بوته، به جای خط کوفی و سیخی و میخی
7- عمران فرهنگی مساجد در کنار عمران بنای مساجد
من یک مسجد رفتم خیلی خوشم آمد. دیدم به دیوارش نوشته، شکیات نماز، شک یک و دو، دو و سه، سه و چهار. دیگر باقی شکها را ننوشته بود. چون آنها مورد نیاز نیست یا کم است. شرایط امام جماعت، آداب مسجد، ما کلمات امام رضا را روی دیوار عوض گل و بوته بزنیم. کلمات حضرت معصومه را بزنیم. کلمات حضرت عبدالعظیم را بزنیم در حرم عبدالعظیم. یک کار ابتکاری بکنیم. ضریح برای حضرت مسلم میسازیم، برای امام حسین میسازیم، کلمات امام حسین را بگذاریم. «هیهات من الذلة» امام حسین چقدر حرف زد؟ امام رضا فرمود: لبم را که تکان میدهم به من بگویید: ای امام رضا این حرفی که میزنی از کدام آیه است تا من ثابت کنم تمام کلمات من ریشهاش قرآن است. ریشهاش قرآن است. این خیلی مهم است. «وَ کَانَ کَلَامُهُ کُلُّهُ وَ جَوَابُهُ وَ تَمَثُّلُهُ انْتِزَاعَاتٍ مِنَ الْقُرْآن» (وسایل الشیعه/ج6/ص217) یعنی امام رضا هرچه حرف میزد از قرآن حرف میزد. مملکت ما باید مملکت قرآنی باشد.
قرآن یعنی 5 کار: قرائت، «فَاقْرَؤُا» (مزمل/20)، ترتیل «رَتِّل الْقُرْآن» (مزمل/4) تدبر «أَ فَلا یَتَدَبَّرُون» (نسا/82) عمل. البته... ابلاغ، تبلیغ دیگران. البته کسی هوشش خوب است، اگر کسی هوشش خوب است، حفظ قرآن هم یک نعمتی است. ولی آدمهای متوسط نه. اگر میخواهیم بچهها قرآن حفظ کنند، عبارات چند کلمهای را حفظ کنند. مثلاً «قُولُوا لِلنَّاسِ حُسْنا» (بقره/83) با مردم خوب حرف بزنید. «وَ بِالْوالِدَیْنِ إِحْسانا» (بقره/83)
من یک نوه دارم، چهار سالش بود برای حفظ قرآن فرستادیم. دیدم این مربی بی سلیقه آیهای را به این بچهی چهار ساله گفته که مراجع تقلید هم حفظ نیستند. «وَ الْمَوْقُوذَةُ وَ الْمُتَرَدِّیَةُ وَ النَّطیحَةُ وَ ما أَکَلَ السَّبُعُ» (مائده/3) سختترین آیهها را یاد بچهی چهار ساله داده است. خوب این معلم در مخش تجدید نظر کند. شما اگر یک بچهی شیر خواره میلرزد، لحاف کرسی رویش بیاندازی خوب خفه میشود. ما گاهی وقتها مشکل سلیقه داریم. ان بودجهای که اوقاف خرج قرآن میکند، خرج تدبر هم بکند. روز قیامت باید جواب بدهند. شما چند میلیون تومان خرج حفظ قرآن کردی که پوست قرآن است؟ چند میلیون خرج مغز قرآن کردی؟ نمیگویم حفظ نباشد. نمیگویم تجوید نباشد. ببینید یک چیزی برای شما بگویم. مغز تخمه را بکاری سبز نمیشود. پوست تخمه را هم بکاری سبز نمیشود. اگر هم میخواهی سبز شود باید تخمه با مغزش باشد. شما مغز تخمه را بکاری یا پوستش سبز نمیشود. پوست قرآن و مغز قرآن. ما به پوست رسیدیم یا به مغز؟ الآن حافظ قرآن در ایران چند تا است؟ مفسر قرآن چند تا است؟ ما الآن هزارها آدم در حوزه داریم، رسائل و مکاسب و کفایه خوانده است، البته آنها را باید بخوانند. اما شما پنجاه نفر را پیدا کنید دو تا تفسیر را مباحثه کرده باشد. یک مقداری بودجهی اوقاف باید خرج مغز شود. اگر بیست بار حافظین بینالملل و قاریان بینالملل آمدند، خوب یکبار هم مفسرین بینالملل بیایند. چرا تا به حال مفسرین بینالملل در ایران در این سی سال جلسه نداشتند؟ ولی قاریان هر سال جلسه دارند. بودجههای... هم ظاهر و هم باطن، هم پوست هم مغز، هم تجوید و تلاوت هم تدبر، و تدبر مهمتر از آن است.
امام رضا تابستانها روی حصیر مینشست.
نظم امام رضا، 5 مسواک داشت. یکی نوشته بود مسواک برای نماز صبح، برای نماز ظهر، برای نماز عصر، تنظیم باشد. یک کسی آمد گفت: آقا من چند جفت کفش دارم اسراف است؟ فرمود: نه، بالاخره علی التناوب پا میکنی. کسی اگر پنج تا کفش دارد ولی هر روز یکی را میپوشد. این اسراف نیست. اسراف این است که آدم کفش را دور بیاندازد. اما اگر کسی از همه چیزهایی که دارد استفاده میکند، آن اسراف نیست. شاید هم امام رضا میخواست دقت کارش را بگوید. شاید هم چیز دیگر است، نمیدانم. ما یک چیزهایی را نمیفهمیم. نمیفهمیم که امام رضا چه میکند.
مهمان خانهی امام رضا آمد دستش را دراز کند، فتیلهی چراغ را درست کند، امام رضا دستش را پیش گرفت و فرمود: ما اهلبیت از مهمان در خانه کار نمیکشیم. علامت جفا و نامردی این است که آدم مهمان را ببرد، بعد به مهمان بگوید: این کار را بکن. مهمان نباید در خانه کار کند.
امام رضا به بردههایش فرمود: اگر یکوقت شما را صدا زدم، و حتی بالای سر شما ایستادم گفتم: بیا، اگر دارید غذا میخورید راضی نیستم بلند شوید. سیر شوید بروید. یک چیزی بگویم مدیران جامعهی ما گوش بدهند. نمیدانم حتماً جمعی از مدیران هستند. مقایسه مدیریت ما با مدیریت امام رضا! لا اله الا الله! زشت است. ما هنوز بالغ نشدیم که اینها که بودند. نمیفهمیم!
8- عنایت امام رضا(علیهالسلام) به بردگان و ضعیفان
روزهای آخر بود. ساعتهای آخر بود. امام رضا فرمود: این ناهار آخر است. همهی بردهها سر سفره بیایند. من میخواهم با بردهها غذا بخورم. امام رضا با بردهاش مشورت میکرد. گفت: آقا از من نپرس. آخر من بردهی تو هستم. یک غلام سیاه! فرمود: اشکالی دارد خدا یک چیزی به ذهن تو بیاندازد که به ذهن ما نیاندازد؟ خوب این مدیریت امام رضا.
من را هم بردند در یکی از جاهای بالا. گفتند: آقا یک درس اخلاق بگو. ما را از این اتاق به آن اتاق بردند. این اتاق، آن اتاق، بالاخره دیدم یک پنج، شش نفر از این سران هستند. گفتند: دو تا حدیث اخلاقی بگو. گفتم: همین که اینجا آمدید ضد اخلاق است. مگر قال الصادق قایم موشک بازی دارد؟ حرفهای محرمانه سری که نیست. نقشهی جنگ که نیست. دو تا حدیث است بروید در مسجد بخوانید بقیه هم گوش بدهند. شما فکر میکنید حالا که مدیریت دارید باید مثلاً جلسهی موعظهتان هم جلسهی ویژه باشد. این مدیریتهای ما که فکر میکنیم حتماً باید ماشین چی و تلفنچی، اینها مدیریتهای پلاستیکی، خیالی است. و لذا مردم هم دوستمان ندارند.
فرمود: روزهای آخر است، میخواهم آخرین غذا را با شما بخورم. گفتند: آقا با بردهها! گفت: باشد من همیشه با بردهها غذا میخورم. بردهها هم نمیدانستند که امام رضا مسموم شده، و دارد کلافه میشود. هی امام رضا خودش را نگه داشت. هی بگو، بخند، همینطور آزاد! خیلی جلسه طول کشید. امام رضا هم سوخت و هیچ نگفت. یکی یکی رفتند، تا آخری رفت و در را بست، غلتید، غلتید، غلتید، گفتند: چه شد؟ گفت: سوختم! گفتند: چه مدت است؟ گفت: خیلی وقت است سوختم! ولی من دیدم اگر روبروی بردهها بگویم: سوختم، غذا به دهان بردهها نمیچسبد! تشخیص دادم بسوزم، ولی غذا به دهان بردهها تلخ نشود. کدام مدیر، اصلاً دکترای مدیریت، نمیدانم فوق لیسانس مدیریت، نمیدانم، اینها نیست، نیست. اینهایی که ما میگوییم نیست. اصلاً مدیریت چیز دیگر است. بالاترین مدرک های مدیریت را ما داریم. اگر خبر مرگ ما را به پسر ما بگویند، مثلاً بنده دکترای مدیریت، شما الآن بگو: قرائتی مرد! قرائتی مرد! اِ... مرگ برای همه هست. هیچ! این پیداست که سی سالی که در نهضت بودم موفق نبودم. سرهنگی موفق است که اگر سربازی از پادگان رفت و داماد شد، برای این سرهنگ کارت عروسی بفرستد. که داماد شدم عروسی من بیا. یعنی دوستت دارم میخواهم در عروسی من بیایی. اگر در پادگان چنین کردند، بیرون از پادگان فرار کردند، پیداست سرهنگ شکست خورده است. ادب دادن از ترس، این دلیل بر محبوبیت نیست. این چون حقوق بگیر من است، قربان من میرود. حقوقش را ندهم قهر میکند. امام رضا این رقمی نبود. مدیریت اسلام چیز دیگر است.
سه تا سلام میدهم با من بگویید. یکی به پیغمبر، سلام به آنها میرسد و جواب را هم تحویل میگیریم. «السلام علیک یا رسول الله، السلام علیک یا محمد بن عبدالله و رحمة الله و برکاته»
به امام حسن؛ «السلام علیک یا حسن بن علی المجتبی و رحمة الله و برکاته» ما در مسجدها، در میان چهارده معصوم سه تا را گزینش میکنیم. رو به قبله به امام حسین، بعد به امام رضا، بعد به امام زمان، چرا اینطوری سلام میکنیم؟ اینطوری سلام کنیم. «السلام علیک یا رسول الله، السلام علیک یا امیرالمومنین، السلام علیک یا فاطمه، السلام علیک یا حسن بن علی» به چارده معصوم سلام کنیم. یک سلام به چهارده معصوم. من نمیدانم دلیل اینکه در چهارده معصوم سه تا را درمیآوریم سلام میکنیم پایش به کجا بند است؟ خیلی در دین ما سلیقه به کار رفته است. سلیقههایی که پایش به قرآن و عقل وصل نیست. امام حسن، امام امام حسین بود. ولی امام حسین امام امام حسن نبود. بنابراین درست نیست که به امام حسن سلام نکنیم، به امام حسین سلام کنیم. از امشب تصمیم بگیرید در هر مسجدی به چهارده معصوم سلام کنید منتهی سلام مختصر، که خیلی هم طول نکشد. «السلام علیک یا جعفر بن محمد، السلام علیک یا موسیبن جعفر» یه چهارده معصوم سلام کنیم.
خدایا معرفت و مودت و اطاعت ما را روز به روز نسبت به خودت و قرآن و اولیائت بیشتر بفرما.
«والسلام علیکم و رحمة الله و برکاته»
--------------------------------------------------------------------------------
«سؤالات مسابقه»
1- آیهی 25 سورهی انعام، کدام تهمتِ مخالفان پیامبر را بیان میکند؟
1) کاهن بودن پیامبر
2) اسطوره بودن قرآن
3) شاعر بودن پیامبر
2- بر اساس آیه 58 سورهی مائده، منافقان چه چیزی را به تمسخر میگرفتند؟
1) نماز و مسجد
2) تلاوت قرآن
3) انفاق به محرومان
3- در ساختن مسجد پیامبر در مدینه، چه کسانی مشارکت داشتند؟
1) مردان مدینه
2) زنان مدینه
3) مردان و زنان مدینه
4- بر اساس روایات، امام رضا(علیهالسلام) هر چند روز یکبار قرآن را ختم میکردند؟
1) سه روز یکبار
2) ده روز یکبار
3) سی روز یکبار
5- ریشهی سخنان امام رضا(علیهالسلام) چه بود؟
1) احادیث رسول خدا(صلوات الله علیه)
2) سخنان امیرالمؤمنین(علیهالسلام)
3) آیات قرآن کریم
وقف
تاریخ پخش: 07/11/89
بسم الله الرحمن الرحیم
«الهی انطقنی بالهدی و الهمنی التقوی»
بحث امروز ما دربارهی اهمیت وقف، حسینیهها، مساجد، تکایا، درمانگاهها، حوزههای علمیه، بسیاری از بقعهها، کتابخانهها و... وقف گره خوردن با تاریخ است. یعنی گذشتگان وقف میکنند برای آیندگان، آیندگان بهره میگیرند، درود میفرستند بر گذشتگان. یعنی چیزی که وقف کردی حرام نمیشود. فرق است بین خانهای که من به بچهام میدهم و وقف میکنم بچهام میگوید: خدا پدر بابا را بیامرزد این خانه را برای ما گذاشت. ولی یک قطعه زمین را مردم میگویند: خدا پدر آنها را بیامرزد.
بنده سی سال است در تلویزیون هستم. یک طلبه هستم. هرچه مردم از حدیثها و آیههای من استفاده کردند، هفتاد درصدش به خاطر وقف است. چون هفتاد درصد از بدن انسان آب است. بنده هم بچهی کاشان هستم. آب آب انبارهای کاشان را خوردم. آب انبارهای کاشان هم همه وقف است.
1- وقف مدرسه، مسجد و بیمارستان
امام(ره) و برکاتی که داشت، که میلیونها آدم را راه انداخت، امام طلبهی مدرسهی اراک بوده است. طلبهی مدرسهی قم بوده است. مدارس قم وقفی است. یعنی هر کار خیری، مطهریها، بروجردیها، مراجع، چقدر دانشگاهها وقفی است. چقدر بیمارستانها وقفی است. چقدر زایشگاهها وقفی است. کسی اگر وقف کند در تاریخ شریک میشود و در همه برکاتش شریک است. وقف یعنی من دیگران را دوست دارم. وقف وسیلهی فقر زدایی است. بالاخره وقف یعنی تداوم خودت. انسان وقتی مرد ولی از اموالش استفاده میشود انگار بود. بنده میخواهم باشم که چه کنم؟ به زن و بچهام خرجی بدهم. آن کسی هم که وقف میکند به جامعه خرجی میدهد. یعنی آدمی که وقف میکند، نمیمیرد. چه میگوید:
سعدیا مرد نکونام نمیرد هرگز *** مرده آن است که نامش به نکویی نبرند
قرآن هم میگوید: «إِنَّ الَّذینَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصَّالِحاتِ سَیَجْعَلُ لَهُمُ الرَّحْمنُ وُدًّا» (مریم/96) کسانی که عمل صالح انجام میدهند، «سَیَجْعَلُ»، نمیگوید: «جَعَلَ»، «سَیَجْعَلُ» یعنی در آینده مهرش در دلها مینشیند.
شما نگاه کنید شاه عباس، همه چیزش پرید. کلاهش، تختش، تاجش، خانمهایش، حرمسرایش، قالیهایش، پردهها، فقط آن کاروانسرایی که در راه کربلا است، فقط از شاه عباس کاروانسرایش مانده است.
وقف وسیلهی نشر فرهنگ است. همین امسال محرم و ماه رمضان، هزاران جلسهی سخنرانی تبلیغ دین که یا روی فرش نشستی، یا از دیگ مسی وقفی غذا خوردی. یا منبر وقفی، یا مسجد وقفی، یا حسینیه وقفی، یا از درآمد اوقاف پول دادند به آن واعظ و مداح که قرآن و حدیث را تبلیغ کند.
وقف مبارزه با تکاثر است. «أَلْهَئکُمُ التَّکاَثُر، حَتىَ زُرْتمُُ الْمَقَابِر» (تکاثر/1و 2) در قرآن یک کلمه است، یک واژه است، یک قالبش بد است، یک قالبش خوب است. تکاثر و کوثر همه از «کَثُرَ» کثرت است، زیادی. کوثر خیر است، « إِنَّا أَعْطَیْناکَ الْکَوْثَرَ» (کوثر/1) «تکاثر» شر است. «أَلْهَئکُمُ التَّکاَثُر» تکاثر بد است. کوثر خوب است.
مبارزه با حرص است. من اینها را بنویسم به عنوان یک تابلو، چقدر خوب است که ادارهی اوقاف این کلماتی که من مینویسم را تابلو کند، پوستر کند، و در همهجا بنویسد که این با برکت هم باشد.
2- آثار وقف در زندگی فردی و اجتماعی
سیمای وقف:
1- وقف مبارزه با حرص است.
2- وقف مبارزه با تکاثر است.
3- وقف وسیلهی محبوبیت است.
4- وقف، استمرار حیات طیبه است.
آدمی که خودش نیست ولی از موقوفاتش استفاده میکنند، انگار خودش هست. من نیستم ولی آن زمینی که وقف کردم، مردم از آن زمین استفاده میکنند. انگار هست. اینها که زنده هستند، مردم از آنها استفاده میکنند. آن هم که وقف میکند ولو خودش نیست ولی مردم از مالش استفاده میکنند. استمرار حیات طیبه است.
5- وقف وسیلهی نشر فرهنگ است.
6- وقف باقیات الصالحات است.
7- وقف نوع دوستی است. یعنی من دیگران را هم دوست دارم. آنطور نیست که هرچه دارم خودم بخورم و دهانم را پاک کنم.
8- وقف حلال مشکلات است. چقدر مشکلات را... بچه میخواهد کتاب بخواند، پدرش پول ندارد. میگوید: برو کتابخانه. عروسی میخواهد بگیرد، پول ندارد تالار بگیرد. میگوید: برو تالاری که وقف شده است. برو از سالن موقوفات استفاده کن. میخواهد افطاری بدهد، جا تنگ است، میگوید: برو در حسینیه، سفرهات را در حسینیه بیانداز.
9- وقف نشانهی ایمان به معاد است.
10- وقف تعاون است.
11- وقف شرکت در اعمال دیگران است. من که میروم در کتابخانه مطالعه میکنم از کتاب وقفی، بعد میآیم آن حرفهایی که یاد گرفتم میگویم، هرچه مردم یاد گرفتند، ضمن اینکه خود من ثواب دارم، آن کسی هم که این کتاب وقفی را در اختیار من گذاشت، در کار من شریک است.
12- وقف فانی را باقی کردن است. وقف آن چیزی را که فانی است، از بین میرود، مُهر بقا رویش میزنند.
13- وقف من، ما شدن است. آدمی که مال برای خودش است میشود من، وقتی وقف کرد، من میشود ما. وقف منها را ما میکند. فانی را باقی میکند. ادنی را اعلی میکند. «أَ تَسْتَبْدِلُونَ الَّذی هُوَ أَدْنى بِالَّذی هُوَ خَیْر» (بقره/61) یعنی چیز کم را زیاد میکند. چون مُهر خدا به آن میخورد.
14- وقف نشانهی علاقهی گذشتگان به آیندگان.
خوب، کسانی که وقف نمیکنند... خیلی ما آدم در مملکت داریم، بیشتر عمرش را کرده است. مثلاً بالای 65، 70 سالش است. دخترهایش به لطف خدا عروس شدند. سر زندگی هستند. پسرهایش به لطف خدا داماد شدند. خوب شما که شش تا بچه داری، شش تا سر زندگی رفتند. حالا فکر کن، هفت تا داشتی چه کار میکردی؟ شما سه تا بچه داری، اگر چهار تا داشتی چه کار میکردی؟ هرکسی احساس کند خدا یک اولاد بیشتر به او داده بود. چطور برای آن اولاد یک جهازیه تهیه میکرد. یک خانه تهیه میکرد. یک چیزی وقف کنیم. جمع شویم با هم یک چیزی وقف کنیم. صلواتی بفرستید... (صلوات حضار)
بنده با هیچ احدی شریک نیستم. در هیچ طرح اقتصادی شریک نبودم و نیستم و نخواهم شد. ولی یادداشتهایی دارم به عنوان یک طلبه مطالعاتی دارم. آمدیم حدوداً بیست میلیون خرج کردیم چند سال، تمام یادداشتهای چند سالهام را تایپ کردند. اعراب گذاری کردیم، سند سازی کردیم. نمایه گذاری کردیم. در یک سیدی، دو هزار سخنرانی تلویزیونی در یک سیدی. این سیدی حدوداً صد هزار تا تا به حال تکثیر شده است، صد هزار تا خانه است. بنده خدا میخواهد راجع به لباس صحبت کند. میآورد حرف لباس، قرآن و لباس، حدیث و لباس، رنگ لباس، جنس لباس، لباس احرام، لباس دزدی، لباس طفل، لباس عروس، لباس دادن به بیلباسها، «لِباسُ التَّقْوى» (اعراف/26)، «هُنَّ لِباسٌ لَکُمْ» (بقره/187) همسر برای همسر لباس است. آنچه راجع به لباس است در این سیدی است. یک بحث کامل، دو هزار سخنرانی در صد هزار خانه میرود، با پول یک ماشین. ده میلیون، بیست میلیون، پول دو تا ماشین، حالا بنده میتوانم یادداشتهایم را بدهم. من نمیدانم این شعرایی که شعرهایشان را به کسی نمیدهند، کسی که یادداشتش را به کسی نمیدهد چه فکری میکند؟ بخل چرا؟ هرکس هرچه دارد میتواند وقف کند. ما هنوز تصمیم نگرفتیم ببینیم چه کاری از ما میآید و ما خیلی کارهای قشنگی میتوانیم بکنیم.
3- خاطرهای از پدر مرحوم کوثری
آقای کوثری برای امام روضه میخواند. مهمانش شدم. گفت: اتاق بغل پدرم است بروید ببینید. خود آقای کوثری پیر بود. میگفت: پدرم هست بروید ببینید. رفتیم دیدیم یک پیرمردی است، حدود 90 سال. به قدری لاغر نمیتوانست از جا بلند شود. نشسته زندگی میکرد. گفتم: آقای کوثری احوالت چطور است؟ گفت: من هم به درد جنگ میخورم. پیرمرد نود ساله، ایام جنگ بود خانهاش رفتیم. گفتم: شما برای رزمندهها دعا کنید. گفت: دیگر کاری از من نمیآید؟ هرچه نگاه کردم دیدم نه، این عدس هم نمیتواند پاک کند. گفتم: نه هیچ کاری از شما برنمیآید. گفت: فکرهایت را بکن. آدم نود ساله! گفت: من شبها خوابم نمیبرد. رادیو بغداد را گوش میدهم، با قلم و کاغذ، این ایرانیهایی که اسیر عراقیها شدند دو بعد از نصف شب در رادیو عراق میآیند، مثلاً میگوید: من محسن قرائتی هستم، در کربلای پنج، عملیات کربلای پنج اسیر شدم. هرکس صدای من را میشنود خبر سلامتی من را به پدرم بدهد. شهرستان کاشان، این شماره تلفن... میگفت: هرچه میگوید تند تند مینویسم. فردا به پدر و مادرش زنگ میزنم که من کوثری هستم، پدر همان آقایی که برای امام روضه میخواند. پسر شما دیشب دو بعد از نصف شب در رادیو بغداد صحبت کرد. میگفت: خدا میداند چه هیجانی راه میاندازند. پیرمرد نود ساله که نمیتواند از سر جایش بلند شود و نصف شب خوابش نمیبرد، باز از همان بیخوابی نصف شب به نفع اسلام استفاده میکند. ما نمیشود روی خودمان مهندسی کنیم، که چه کاری از ما میآید؟ نمیشود حساب کنیم.
مشهد یک جوان هیپی بود، زلفهای زیادی داشت. پدرش دوست نداشت، گفت: برو سرت را ماشین کن. هرچه نصیحت میکرد، فایده نکرد. گفت: اگر سرت را اصلاح کنی یک ماشین برایت میخرم. گفت: من زلفهایم را بیشتر از ماشین دوست دارم. گفت: خدا مرگت بدهد. گفت: با همین زلفها در گور میروم. با همین زلفها در گور میروم. پدر دید دیگر خسته شد او را رها کرد. پدرش گفت: یک روز آمدم دیدم پسرم سرش را ماشین کرده است. گفتیم: لابد رفیقهایش به او گفتند: احمق برو سرت را اصلاح کن، یک ماشین بگیر. مو دوباره درمیآید! تو یک ماشین را به خاطر یک سیر مو... رفیقهایش کُکش کردند. گفتم: خوب آن روز گفتم: اصلاح کن. گوش ندادی، حالا چطور شد؟ گفت: من به خاطر ماشین اصلاح نکردم. امام از پاریس دستور داده شیر نفت را ببندید، تا کمر اقتصادی شاه بشکند. سربازها از سربازخانه فرار کنند، تا کمر نظامی شاه بشکند. لشگر هفتاد و هفت مشهد سربازها فرار کردند، سربازها چون سرشان را تراشیده بودند، در خیابان شناخته میشدند، پلیس اینها را میگرفت. حکومت دست شاه بود. ما هیپیهای مشهد تصمیم گرفتیم سرمان را ماشین کنیم در خیابانها راه برویم که آنها با ما قاطی شوند، آنها گیر نکنند. بنده هیپی هستم، اما با موی سرم به انقلاب خدمت میکنم. ببینید انرژی هستهای که در طبیعت نیست، در هر کلهای یک انرژی هستهای است. در هر کلهای منتهی ننشستیم ناخنک بزنیم، یعنی واقعاً کاری بیش از این از من نمیآید؟ چرا، چرا...
ماه رمضان طلبههای مختلف کشورهای مختلف را دعوت کردم، آنها را پای تخته سیاه میکردیم، روش کلاسداری، از کشورهای مختلف دنیا، کلاسداری را تمرین میکردیم. یعنی بنده زبان کاشانی دارم، ولی میتوانم کلاسداریام را به این طلبه القا کنم، طلبهی ترکی و اندونزی و این طرف و آن طرف بتواند برای جوانهای آنجا کلاسداری کند. ننشستهایم، آدمهایی که پول دارند میتوانند از پولشان استفاده کنند، فکر باید بکنند. البته توفیق الهی هم باید کمک کند.
بعضیها که وقف نمیکنند، قرآن میگوید: «یَحْسَبُ أَنَّ مالَهُ أَخْلَدَهُ» (همزه/3) تو فکر میکنی مالت به تو ابدیت میدهد؟ «وَ لا یَحْسَبَنَّ الَّذینَ یَبْخَلُونَ بِما آتاهُمُ اللَّهُ مِنْ فَضْلِهِ هُوَ خَیْراً لَهُم» (آلعمران/180) آنهایی که پولدار هستند و وقف نمیکنند، فکر نکنند خیر است. «بَلْ هُوَ شَرٌّ لَهُم» (آلعمران/180) شر است. «سَیُطَوَّقُونَ ما بَخِلُوا» (آلعمران/180) قرآن میگوید. حدیث نیست. قرآن میگوید: کسانی که مال دارند و کمک نمیکنند مالشان طوق میشود و قیامت به گردنشان میافتد.
4- آثار وقف، پس از مرگ واقف
مسألهی وقف خیلی ارزش دارد. روایت داریم که انسان که می میرد سه چیز بعدش میماند. یکی صدقهی جاریه، یکی سنتی که به آن عمل شود. یکی اولاد صالحی که در حقش دعا کند، اینها جز باقیات الصالحات است. کسانی که میگویند: وقف نکن، چون گاهی آدم میخواهد وقف کند، دور و اطراف میگویند: وقف نکن. پیری داری، کوری داری، نمیدانی آینده چه میشود. الآن وقف میکنی ممکن است فردا... مثل بعضی از مغازهدارها میگویند: پول خرد داری؟ میگوید: نه! بچهاش میگوید: آقاجان تو که داری، چرا به این گفتی نه؟ خفه شو! من خودم یک ساعت دیگر میخواهم. یعنی میگوید: حالا نمیدهم برای اینکه ممکن است بعداً... شما امروز بده فردا خدا بزرگ است. پس توکل چیست؟ پس توکل چیست؟
یک جوانی پیش من آمد، گفت: آقای قرائتی میخواهم داماد شوم. یک دختری برای ما معرفی کن که صد در صد خوب باشد. گفتم: پس خدا را از خدایی بیاندازید. چون اگر صد در صد خوب باشد، جای دیگری برای توکل نیست. مثل دو دو تا، چهار تا. چه خدا باشد، چه خدا نباشد. توکل معنایش این است که یک سری از چیزها را ما نمیدانیم. ما باید مشورت کنیم تحقیق کنیم. اما آینده چه میشود، ممکن است همهی دقتهایت را بکنی، باز هم ببینی همسر تو آن کسی که میخواستی نیست. باید توکل کرد. کسانی که میخواهند صد در صد مطمئن باشند، یعنی خدا بیخدا! اینکه نمیشود. بنابراین میگوید: وقف نکن. پیری داری، کوری داری. اینها مشکل توکل دارند. گاهی انسان نان هم روی دستش است، و گرسنگی میخورد. اینطور نیست که شما اگر داشته باشی، وضعت خوب باشد. ممکن است نان روی دستت هم باشد باز هم گرسنگی بخوری.
5- گرسنه خوابیدن با داشتن چهل نان!
من یک قصه دارم برای خودم بگویم. خدا همهی اموات را رحمت کند. پدر من، من را فرستاد طلبه شوم. خوب پنجاه سال پیش که من طلبه شدم، من 15 سالگی طلبه شدم، الآن 65 سالم است. 50 سال پیش آخوندی خیلی شغل عرض کنم به حضور جنابعالی که ضعیفی بود. هنوز هم ضعیف است. جز عدهای که مسئول هستند و حالا یا قاضی هستند، یا واعظ هستند، یا نویسنده هستند، بالاترین حقوق طلبههای قم دویست، سیصد تومان بیشتر نیست. باسواد ترین طلبههای قم که دو سه برابر خیلیها درس خوانده باشد، حقوقش دویست، سیصد تومان بیشتر نیست. بله حالا یک عده وکیل می شوند، وزیر می شوند، واعظ میشوند، نویسنده میشوند، آنها دیگر نجات پیدا میکنند. ولی بدنهی طلبهها زندگیشان روی شمعک است. پدر من که من را فرستاد طلبه شوم، خیلی از مردم او را ترساندند. که این طلبه شد گرسنگی، بدبختی، تو بازاری هستی چرا پسرت را آخوند کردی؟
و حتی یادم هست یک پیرمرد تاجر در مغازه آمد، این را بچه بودم و این را دیدم. گفت: حاجی! به پدرم گفت: اشتباه کردی پسرت را آخوند کردی. پس اشتباه دوم را نکنی. گفت: اشتباه دوم چیست؟ گفت: اگر خواستی زنش بدهی حتماً زن سیدش بده. که مردم بگویند: زنش سید است، به خاطر سیدی زنش به او خمس بدهند. آنوقت این سر سفرهی خانمش بنشیند و زندگی کند که من آنروز خیلی اذیت شدم. خیلی در دوران نوجوانی گفتم: خدایا یعنی آخوند باید اینطور گرسنگی بخورد، که اگر خواست زن بگیرد، زن سید... زن سید ارزش است ولی نه به خاطر اینکه مثلاً به اسم زن من، خمس به زن من بدهند، آنوقت من سر سفرهی زنم...
از بس ترسانده بودند، ایشان ما که طلبهی نجف بودیم، امام ترکیه بود، من آن زمان طلبهی نجف بودم. پدر ما یک پولی فرستاد گفت: برو مکه که من خاطرم جمع باشد. تو دیگر فقیر نمیشوی. چون حج آدم را از فقر بیمه میکند. چون با ماشین میخواستیم برویم یک چهل تا نان گرفتیم، حدود یک ماه در سفر بودیم. کاروان که نداشتیم. روی پای خودمان بودیم. نان را خشک میکردیم در کیسهی شکری که رفت و برگشت نان خشک داشته باشیم. آنجا گفتم: چهل تا نان برای مکه میخواهم. گفت: آخر شب بیا بگیر. رفتیم چهل تا نان را روی دست ما گذاشت. بعد گفتم: یکی را هم بده امشب بخورم. گفتم: یکی بده امشب بخورم ندارد. خوب چهل تا نان است یکی را بخور. مثل کسی که یک کامیون انگور دارد، بگوید: آقا یک نیم کلیو هم بده خودم بخورم. از همان چهل... اصلاً دیدم سؤالم سؤال غلطی است. گفتم: آقا ببخشید. من چهل تا نان دستم است یکی را میخورم. یکی برای امشب، این فکر فکر غلطی است. آدمی که چهل تا نان دستش است که گرسنگی نمیخورد. آمدیم مدرسه بنا است خشک شود، اتاقم کوچک بود، اتاق بغلی نانها را پهن کردیم، اتاق خودمان رفتیم. خواستیم غذا بخوریم، رفتیم این نان را برداریم دیدیم این اتاق بغلی در را بسته و رفته است. سفرهی خودمان نان نیست. دویدیم بیرون نان بگیریم، دیدیم در مدرسه را هم بستند. رفتیم برنج بپزیم، دیدیم روغن نداریم. رفتیم بخوابیم دیدیم گرسنهمان است.
شصت هفتاد تا اتاق بود، همه چراغها خاموش، سه تا اتاق روشن بود. رفتم گفتم: آقا نان در سفرهی شما نیست؟ سفره را باز کردند یک ته نان سیاه و ذراتی که در سفره میماند، در عمرم شصت و پنج سال است یک شب نان گدایی خوردم. و آن شبی بود که چهل تا نان روی دست من بود. خدا میخواست بگوید: حواست را جمع کن. دیگر نگویی: کسی که چهل تا نان روی دستش است گرسنگی نمیخورد. یوسف لب چاه خندید. گفتند: چرا میخندی؟ گفت: یک روز نگاه به برادرهایم کردم،گفتم: با بودن این برادرها کسی نمیتواند به من بگوید: بالای چشمت ابرو است. حالا میبینم به همان که تکیه کردم، همان من را در چاه میاندازد. به هرچه تکیه کنی، همان... نمیشود در دنیا عاشق کسی شد. به دنیا دل ببندی همان تو را زجر میدهد. همان که به تو میچسبد مثل چسب، وقتی میخواهی بکنی جیز و ویز میکنی. اینهایی که وقف نمیکنند...
وقف یکی دیگر از برکاتش این است.
12- جلوگیری از بریز و بپاش وارثان است. آدم که مال زیاد گذاشت، وارثان بخور بخور راه میاندازند. اسراف و تبذیر میکنند. اما اگر بخشی از مالش را وقف کرد، یک چیزی هم برای وارثها بگذارد. دیگر اینقدر نیست که به عیاشی بیافتند. وقف جلوگیری کردن از اسراف و تبذیر وارثان است. دیگر وارث خیلی پول نیست که در آن شیرجه برود، جلوگیری از اسراف و این...
13- کسی که از پول نگذرد در خط قارون است. کسی که از پول بگذرد در خط خدیجه است. خدیجه مال کثیر داد، خداوند به کوثرش رساند. خدیجه پولدار بود. مال کثیر داد، مادر کوثر شد. مال کثیر بدهیم تا به کوثر برسیم. وقف از کثیر گذشتن و به کوثر رسیدن است. این هم یک... من دلم میخواهد این بحث امروز ما را ادارهی اوقاف یک پوستر کند. چون از خودم نیست. من حرفهایم ارزش ندارد. اینها چیزهایی است که محصول سی چهل ساعت مطالعه بوده که من دیشب فقط چهار ساعت نشستم اینها را تنظیم کردم. یک تابلویی از این دربیاوریم. مردم هم اگر بشنوند، مردم ما مردم خوبی هستند، منتهی ما غافل میشویم. این اهمیت وقف است.
6- وقف، انفاق خالصانه و دور از منّت
14- وقف، انفاق بیمنت است. چطور؟ آدم وقتی زنده است پول به کسی میدهد، ممکن است منت بگذارد. من بودم که تو را داماد کردم. جهازیهات را من درست کردم. خانهات را من به تو وام دادم. هی میگوید: من من ... اما وقتی وقف میکنی میمیری، دیگر طرف را که استفاده میکند نمیبینی که بر سرش منت بگذاری. بنابراین وقف انفاق بی منت است.
15- خوب، وقف انفاق خالصانه است. چون نیستیم. من نیستم. من همین فکر را برای خودم هم کردم. به رفقایم هم گفتم. آنچه من در تلویزیون میگویم معلوم نیست خدایی باشد. بله من از تلویزیون پول نمیگیرم. در این سی سال هم نگرفتم. اما شهرت که گرفتم. بالاخره مردم به خاطر تلویزیون احترام میکنند، سلام علیک میکنند. بالاخره یا در تلویزیون پول است، پول هم نباشد، پز که در آن است. اما اگر یادداشت مرا یک طلبهی دیگر رفت خواند. آن نه پول دارد نه پز. آن برای قیامت میماند. کارهایی که خودمان میکنیم بو دارد. بوی ریا، سمعه، غرور، عجب، منت، کارهایی که با دست خودت میکنی آفت پذیر است. اما وقف را میدهی و میروی. بنابراین انفاق هست و به اخلاص هم نزدیک است. یعنی انفاق بیآفات است.
16- وقف مضاربه بیضرر با خداست. اینهایی که مضاربه میکنند، پول میدهند ممکن است سرمایهشان از بین برود. همین الآن که داشتم میآمدم در ماشین یک کسی زنگ زد که فلانی پول گرفته برای تجارت ورشکست شد. وقف یعنی مضاربه با خدا. مضاربه با خدا شکست ندارد. چون «إِنَّ اللَّهَ اشْتَرى» (توبه/111) به بهشت میخرد.
7- نقش وقف در تعدیل ثروت
17- وقف گامی برای تعدیل ثروت است. یکی از راههای تعدیل ثروت همین وقف کردن است. اینها ارزش وقف است.
حالا اگر کسی وقف نکند چه میشود؟ اگر کسی وقف نکند مصداق این آیه است. «ما أَغْنى عَنِّی مالِیَهْ» (حاقه/28) آیهی قرآن است. افرادی روز قیامت میگویند: خاک بر سر ما! پول داشتم، پولم به دردم نخورد. «ما أَغْنى عَنِّی مالِیَهْ» این فریاد افرادی است که دارند و انفاق نمیکنند. «یا لَیْتَنی قَدَّمْتُ لِحَیاتی» (فجر/24) آیهی قرآن است. کاش برای قیامت یک چیزی ذخیره کرده بودم. این نالهی افرادی است که انفاق نمیکنند. «رَبِّ ارْجِعُون» (مؤمنون/99) خدایا مرا به دنیا برگردان. عمل صالحی انجام دهم. این شعار کسانی است که وقف نمیکنند.
من یک حرفهای دیگر دارم که میترسم بگویند وقت تمام شد، نرسم اینها را نگویم. توجه! توجه! خواهش میکنم این را توجه کنید. حرف جدی میزنم. چون از خودم نیست.
8- تصرف در اموال وقفی با رعایت احکام شرعی
خرید و فروش وقف حرام است.
واگذاری اموال موقوفه حرام است.
بخشیدن اموال وقفی به کسی حرام است.
عمل کسی که با آگاهی بدون اجازهی متولی در زمین وقفی تصرف میکند، عملش باطل است. بدون اجازهی متولی شرعی میآید در زمین وقف، حتی نماز میخواند، نمازش باطل است. روضه میخواند، روضهاش باطل است. با کمال تأسف ما در بحث زکات به این گناهها گرفتار شدیم. آوردیم که هرکس هرچه زکات بدهد، همان مقدار را هم دولت رویش میگذارد خرج همان روستا میکند. بعضی به دروغ آمدند گفتند: این بیست میلیون زکات است. زکات نبود، الکی گفتند: زکات است. بیست میلیون هم از دولت گرفتند، چهل میلیون حسینیه ساختند. ببینید حسینیه براساس دروغ! در این حسینیه چه کسی منبر میرود؟ چه کسی میخواند، چه کسی آدم میشود؟ چه کسی اصلاح میشود؟ هیئت امنا حق ندارند در موقوفات تصرف کنند. درآمد موقوفات فقط برای متولی شرعی است. هیئت امنا مردم انتخاب کردند، شما هیئت امنا باشید. خیلی خوب هیئت امنا باشند. اما در اموال وقف، یا پول وقف را بگیرند، به اداره اوقاف نگویند. مثلاً بیست میلیون کرایه میگیرند، دو میلیونش را میدهند.
خوب جعل سند، میگوید: آقا سند دارد. سندش جعلی است. سند جعلی سبب مالکیت نمیشود. هرکجا با نظارت متولی شرعی نباشد، غصبی است. حکم غصب دارد، دزدی است. اگر پول اوقاف آنگونه که متولی خواسته خرج نشود، متولی شرعی حکم غصبی دارد. من اینها را هم با فتوای مقام معظم رهبری چک کردم، هم با فتوای بعضی از مراجع قم. غصبی است.
خیلی زشت است به آدم بگویند: دزد! چه چیزی دزدیدم؟ چند تا توجیه میکنند برای اینکه مال مردم را بخورند. 1- میگوید: سی سال است ما در این دکان هستیم. حالا سی سال است در این دکان هستی، باید سال به سال اجارهاش تمدید شود. سی سال پیش شما ماهی فلان مبلغ کمی میدادید. اینکه من چون سی سال است، چهل سال است، پنجاه سال است، پدر در پدرم اینجا بوده است، پس کرایه کم بدهم نه! این مغازه چقدر کرایهاش است؟ حالا چون برای حضرت معصومه است باید بخوری؟ برای امام رضا، برای حضرت عبدالعظیم، شاهچراغ، فلان امامزاده است باید بخوری؟ آقا پدر در پدر من اینجا کار میکردند. پدر در پدرت آن زمان کرایهی خودشان را باید بدهند. الآن این تاریخ کرایهی اینجا چند است؟ چون سابقهی ما زیاد است کرایه کم بدهیم. حرام! حرام! حرام!
کار فرهنگی میکنیم از ما کم بگویید. مثلاً میآید قم به متولی حضرت معصومه میگویند: آقا ما میخواهیم اینجا یک مدرسهی علمیه بسازیم. کتابخانه، درمانگاه، خوب اگر میخواهی کار فرهنگی کنی باید پول حضرت معصومه را بخوری؟ معنای کار فرهنگی حتی حوزه، میخواهی مسجد بسازی، هرکاری میخواهی بکنی، باید از امام رضا، از جیب امام رضا برداریم؟ به اسم اینکه میخواهی کار مذهبی بکنی، شما حق ندارید پول اوقاف را ندهید. آقا این زمین وقفی است. تبدیل کنیم به پاساژ، به مغازه، سودش بیشتر است. حق نداری! مالک گفته: میخواهم این زمین وقف باشد. خوب این زمین سی میلیون درآمده است، به چهار تا مغازه تبدیل کنی شصت میلیون میشود. مالکش چه؟ مالکش آدم بوده، انسان بوده، نیت کرده، میخواسته روی این زمین عزاداری شود. شما این زمین را میفروشی پاساژ میکنی. خوب نیت مالک از بین میرود. مردم باید اعتماد کنند. من بدانم یک چیزی وقف میکنم به نیت من عمل میشود. نگوییم: امروز وقف میکنیم فردا معلوم نیست چه کسی برد و خورد و جابه جا شد. درست است ممکن است سود بیشتری باشد، اما این سود بیشتر اعتماد مردم را سلب میکند. میگوید: آقا من میخواهم اینجا تفسیر خوانده شود. شما میگویی: نه امشب تفسیر تواشیح بگذاریم. بچهها بیشتر جذب میشوند. بابا من اینجا را وقف تفسیر کردم. حالا شما اگر بگویی اینجا را پول تفسیر را میدهیم برای تواشیح یا برای سرود، بچهها خوشمزهتر است، جمع میشوند، این دلیل نیست. دولت هم حق ندارد در زمین وقفی چاه بزند. لولهی گاز، لولهی آب، اگر دولت هم میخواهد خدمات رسانی کند، چاهی، آّی، گازی، آب میخواهد از زمین وقفی برسد، باید دولت پول اوقاف را بدهد. دزدی دولت با دزدی فرد فرق نمیکند. هم دولت میتواند دزدی کند، هم ملت میتواند دزدی کنند. دزدی حرام است، چه از شخص چه از نظام! بنده رییس گاز و آب و برق هستم میخواهم از اینجا لوله رد کنم برای گاز رسانی! خیلی خوب لوله رد کن، اما حق اوقاف را بده... نمیتواند بگوید: چون دولت هستم نمیدهم! چون برای مسجد و کتابخانه است نمیدهم. چون پدر در پدرم اینجا بوده نمیدهم. چون درآمدش بیشتر است تغییر میدهم. و عمل کسانی هم که آگاهانه بدون پرداخت حق وقف به متولی تصرف کنند، اعمالشان هم باطل است.
حالا خدا میداند، خدا میداند چقدر بازاریها و خیابانیها، در این مغازههایی نشستند که کرایهاش خیلی سنگین است، نصف یک صدم، یک پنجم کرایه میدهند به هوای اینکه ما مثلاً کتاب مفاتیح میفروشیم. مفاتیح فروختن هم حرام است. صرف اینکه کتاب مفاتیح میفروشیم نمیتوانید حق اوقاف را ندهید. به هیچ دلیلی حق اوقاف را کسی نمیتواند عوض کند. ما هیئت امنا هستیم، باش! کار فرهنگی میکنیم باش! میخواهیم نمیدانم جمعیت اضافه کنیم باش! اینها هیچ کدام دلیل نیست که ما حق اوقاف را ندهیم. آنوقت اگر لقمهتان حرام شد، حدیث داریم مال حرام در نسل اثر میکند. نگذارید بچههایتان بد عاقبت شوند. لقمهی حرام میدهید فکر نکنید زرنگ هستید. نه این لقمهی حرام از حلقوم بچهات درمیآید. هرکس به حرام تکیه کند از حرام کمش میشود. یک جوانی که در خیابان راه میرود، یک دختر خوشگل میبیند، میگوید: به چه خوشگل است! برویم یک خرده او را ببینیم. آن بیست دقیقه، نیم ساعتی که از این دختر خوشگل کام گرفتی یک سال و نیم ازدواجت عقب میافتد. حدیث داریم کسی اگر از حرام خودش را تأمین کند، خدا از حلال برایش کم میگذارد. که اگر نگاه نمیکردی میگفتی: خدایا من جوان هستم دختر خوشگل را دوست دارم. اما حرام است، نگاه نمیکنم. تو خودت درست کن. اگر چشمت را ببندی کارت باز میشود. چشمچرانی میکنی از حرام ازدواجت عقب میافتد. حدیث داریم رزق هرکسی حلال اندازهگیری شده است. تمام آنهایی که به حرام میپرند خدا از حلال کمش میگذارد، قیامت هم دارد.
خدایا به کسانی که در طول تاریخ وقف کردند، جزای خیر مرحمت بفرما. کسانی که از اوقاف حفاظت میکنند حفظ بفرما. کسانی که مال اوقاف را میخورند و لبشان را پاک میکنند، خدایا اینها مسلمان هستند، حلال زاده هستند، ولی غافل هستند، آنها را از خواب غفلت بیدار کن.
«والسلام علیکم و رحمة الله و برکاته»
--------------------------------------------------------------------------------
«سؤالات مسابقه»
1- در فرهنگ قرآن، کدام واژه مورد مذمّت قرار گرفته است؟
1) کوثر
2) تکاثر
3) کثیر
2- چه کاری، فانی را باقی و منها را به ما تبدیل میکند؟
1) نذر
2) وقف
3) وصیت
3- حضرت امام برای شکستن قدرت شاه چه فرمانی داد؟
1) بستن شیرهای نفت
2) فرار سربازها از سربازخانهها
3) هر دو مورد
4- بر اساس قرآن، مالی که در راه خدا انفاق نشود، به چه صورت در قیامت مجسّم میشود؟
1) آتشی در دهان
2) طوقی بر گردن
3) زنجیری بر پا
5- بر اساس آیه 99 سورهی مؤمنون، درخواست دوزخیان چیست؟
1) بازگشت به دنیا
2) آمرزش گناهان
3) خروج از دوزخ
وقف
تاریخ پخش: 07/11/89
بسم الله الرحمن الرحیم
«الهی انطقنی بالهدی و الهمنی التقوی»
بحث امروز ما دربارهی اهمیت وقف، حسینیهها، مساجد، تکایا، درمانگاهها، حوزههای علمیه، بسیاری از بقعهها، کتابخانهها و... وقف گره خوردن با تاریخ است. یعنی گذشتگان وقف میکنند برای آیندگان، آیندگان بهره میگیرند، درود میفرستند بر گذشتگان. یعنی چیزی که وقف کردی حرام نمیشود. فرق است بین خانهای که من به بچهام میدهم و وقف میکنم بچهام میگوید: خدا پدر بابا را بیامرزد این خانه را برای ما گذاشت. ولی یک قطعه زمین را مردم میگویند: خدا پدر آنها را بیامرزد.
بنده سی سال است در تلویزیون هستم. یک طلبه هستم. هرچه مردم از حدیثها و آیههای من استفاده کردند، هفتاد درصدش به خاطر وقف است. چون هفتاد درصد از بدن انسان آب است. بنده هم بچهی کاشان هستم. آب آب انبارهای کاشان را خوردم. آب انبارهای کاشان هم همه وقف است.
1- وقف مدرسه، مسجد و بیمارستان
امام(ره) و برکاتی که داشت، که میلیونها آدم را راه انداخت، امام طلبهی مدرسهی اراک بوده است. طلبهی مدرسهی قم بوده است. مدارس قم وقفی است. یعنی هر کار خیری، مطهریها، بروجردیها، مراجع، چقدر دانشگاهها وقفی است. چقدر بیمارستانها وقفی است. چقدر زایشگاهها وقفی است. کسی اگر وقف کند در تاریخ شریک میشود و در همه برکاتش شریک است. وقف یعنی من دیگران را دوست دارم. وقف وسیلهی فقر زدایی است. بالاخره وقف یعنی تداوم خودت. انسان وقتی مرد ولی از اموالش استفاده میشود انگار بود. بنده میخواهم باشم که چه کنم؟ به زن و بچهام خرجی بدهم. آن کسی هم که وقف میکند به جامعه خرجی میدهد. یعنی آدمی که وقف میکند، نمیمیرد. چه میگوید:
سعدیا مرد نکونام نمیرد هرگز *** مرده آن است که نامش به نکویی نبرند
قرآن هم میگوید: «إِنَّ الَّذینَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصَّالِحاتِ سَیَجْعَلُ لَهُمُ الرَّحْمنُ وُدًّا» (مریم/96) کسانی که عمل صالح انجام میدهند، «سَیَجْعَلُ»، نمیگوید: «جَعَلَ»، «سَیَجْعَلُ» یعنی در آینده مهرش در دلها مینشیند.
شما نگاه کنید شاه عباس، همه چیزش پرید. کلاهش، تختش، تاجش، خانمهایش، حرمسرایش، قالیهایش، پردهها، فقط آن کاروانسرایی که در راه کربلا است، فقط از شاه عباس کاروانسرایش مانده است.
وقف وسیلهی نشر فرهنگ است. همین امسال محرم و ماه رمضان، هزاران جلسهی سخنرانی تبلیغ دین که یا روی فرش نشستی، یا از دیگ مسی وقفی غذا خوردی. یا منبر وقفی، یا مسجد وقفی، یا حسینیه وقفی، یا از درآمد اوقاف پول دادند به آن واعظ و مداح که قرآن و حدیث را تبلیغ کند.
وقف مبارزه با تکاثر است. «أَلْهَئکُمُ التَّکاَثُر، حَتىَ زُرْتمُُ الْمَقَابِر» (تکاثر/1و 2) در قرآن یک کلمه است، یک واژه است، یک قالبش بد است، یک قالبش خوب است. تکاثر و کوثر همه از «کَثُرَ» کثرت است، زیادی. کوثر خیر است، « إِنَّا أَعْطَیْناکَ الْکَوْثَرَ» (کوثر/1) «تکاثر» شر است. «أَلْهَئکُمُ التَّکاَثُر» تکاثر بد است. کوثر خوب است.
مبارزه با حرص است. من اینها را بنویسم به عنوان یک تابلو، چقدر خوب است که ادارهی اوقاف این کلماتی که من مینویسم را تابلو کند، پوستر کند، و در همهجا بنویسد که این با برکت هم باشد.
2- آثار وقف در زندگی فردی و اجتماعی
سیمای وقف:
1- وقف مبارزه با حرص است.
2- وقف مبارزه با تکاثر است.
3- وقف وسیلهی محبوبیت است.
4- وقف، استمرار حیات طیبه است.
آدمی که خودش نیست ولی از موقوفاتش استفاده میکنند، انگار خودش هست. من نیستم ولی آن زمینی که وقف کردم، مردم از آن زمین استفاده میکنند. انگار هست. اینها که زنده هستند، مردم از آنها استفاده میکنند. آن هم که وقف میکند ولو خودش نیست ولی مردم از مالش استفاده میکنند. استمرار حیات طیبه است.
5- وقف وسیلهی نشر فرهنگ است.
6- وقف باقیات الصالحات است.
7- وقف نوع دوستی است. یعنی من دیگران را هم دوست دارم. آنطور نیست که هرچه دارم خودم بخورم و دهانم را پاک کنم.
8- وقف حلال مشکلات است. چقدر مشکلات را... بچه میخواهد کتاب بخواند، پدرش پول ندارد. میگوید: برو کتابخانه. عروسی میخواهد بگیرد، پول ندارد تالار بگیرد. میگوید: برو تالاری که وقف شده است. برو از سالن موقوفات استفاده کن. میخواهد افطاری بدهد، جا تنگ است، میگوید: برو در حسینیه، سفرهات را در حسینیه بیانداز.
9- وقف نشانهی ایمان به معاد است.
10- وقف تعاون است.
11- وقف شرکت در اعمال دیگران است. من که میروم در کتابخانه مطالعه میکنم از کتاب وقفی، بعد میآیم آن حرفهایی که یاد گرفتم میگویم، هرچه مردم یاد گرفتند، ضمن اینکه خود من ثواب دارم، آن کسی هم که این کتاب وقفی را در اختیار من گذاشت، در کار من شریک است.
12- وقف فانی را باقی کردن است. وقف آن چیزی را که فانی است، از بین میرود، مُهر بقا رویش میزنند.
13- وقف من، ما شدن است. آدمی که مال برای خودش است میشود من، وقتی وقف کرد، من میشود ما. وقف منها را ما میکند. فانی را باقی میکند. ادنی را اعلی میکند. «أَ تَسْتَبْدِلُونَ الَّذی هُوَ أَدْنى بِالَّذی هُوَ خَیْر» (بقره/61) یعنی چیز کم را زیاد میکند. چون مُهر خدا به آن میخورد.
14- وقف نشانهی علاقهی گذشتگان به آیندگان.
خوب، کسانی که وقف نمیکنند... خیلی ما آدم در مملکت داریم، بیشتر عمرش را کرده است. مثلاً بالای 65، 70 سالش است. دخترهایش به لطف خدا عروس شدند. سر زندگی هستند. پسرهایش به لطف خدا داماد شدند. خوب شما که شش تا بچه داری، شش تا سر زندگی رفتند. حالا فکر کن، هفت تا داشتی چه کار میکردی؟ شما سه تا بچه داری، اگر چهار تا داشتی چه کار میکردی؟ هرکسی احساس کند خدا یک اولاد بیشتر به او داده بود. چطور برای آن اولاد یک جهازیه تهیه میکرد. یک خانه تهیه میکرد. یک چیزی وقف کنیم. جمع شویم با هم یک چیزی وقف کنیم. صلواتی بفرستید... (صلوات حضار)
بنده با هیچ احدی شریک نیستم. در هیچ طرح اقتصادی شریک نبودم و نیستم و نخواهم شد. ولی یادداشتهایی دارم به عنوان یک طلبه مطالعاتی دارم. آمدیم حدوداً بیست میلیون خرج کردیم چند سال، تمام یادداشتهای چند سالهام را تایپ کردند. اعراب گذاری کردیم، سند سازی کردیم. نمایه گذاری کردیم. در یک سیدی، دو هزار سخنرانی تلویزیونی در یک سیدی. این سیدی حدوداً صد هزار تا تا به حال تکثیر شده است، صد هزار تا خانه است. بنده خدا میخواهد راجع به لباس صحبت کند. میآورد حرف لباس، قرآن و لباس، حدیث و لباس، رنگ لباس، جنس لباس، لباس احرام، لباس دزدی، لباس طفل، لباس عروس، لباس دادن به بیلباسها، «لِباسُ التَّقْوى» (اعراف/26)، «هُنَّ لِباسٌ لَکُمْ» (بقره/187) همسر برای همسر لباس است. آنچه راجع به لباس است در این سیدی است. یک بحث کامل، دو هزار سخنرانی در صد هزار خانه میرود، با پول یک ماشین. ده میلیون، بیست میلیون، پول دو تا ماشین، حالا بنده میتوانم یادداشتهایم را بدهم. من نمیدانم این شعرایی که شعرهایشان را به کسی نمیدهند، کسی که یادداشتش را به کسی نمیدهد چه فکری میکند؟ بخل چرا؟ هرکس هرچه دارد میتواند وقف کند. ما هنوز تصمیم نگرفتیم ببینیم چه کاری از ما میآید و ما خیلی کارهای قشنگی میتوانیم بکنیم.
3- خاطرهای از پدر مرحوم کوثری
آقای کوثری برای امام روضه میخواند. مهمانش شدم. گفت: اتاق بغل پدرم است بروید ببینید. خود آقای کوثری پیر بود. میگفت: پدرم هست بروید ببینید. رفتیم دیدیم یک پیرمردی است، حدود 90 سال. به قدری لاغر نمیتوانست از جا بلند شود. نشسته زندگی میکرد. گفتم: آقای کوثری احوالت چطور است؟ گفت: من هم به درد جنگ میخورم. پیرمرد نود ساله، ایام جنگ بود خانهاش رفتیم. گفتم: شما برای رزمندهها دعا کنید. گفت: دیگر کاری از من نمیآید؟ هرچه نگاه کردم دیدم نه، این عدس هم نمیتواند پاک کند. گفتم: نه هیچ کاری از شما برنمیآید. گفت: فکرهایت را بکن. آدم نود ساله! گفت: من شبها خوابم نمیبرد. رادیو بغداد را گوش میدهم، با قلم و کاغذ، این ایرانیهایی که اسیر عراقیها شدند دو بعد از نصف شب در رادیو عراق میآیند، مثلاً میگوید: من محسن قرائتی هستم، در کربلای پنج، عملیات کربلای پنج اسیر شدم. هرکس صدای من را میشنود خبر سلامتی من را به پدرم بدهد. شهرستان کاشان، این شماره تلفن... میگفت: هرچه میگوید تند تند مینویسم. فردا به پدر و مادرش زنگ میزنم که من کوثری هستم، پدر همان آقایی که برای امام روضه میخواند. پسر شما دیشب دو بعد از نصف شب در رادیو بغداد صحبت کرد. میگفت: خدا میداند چه هیجانی راه میاندازند. پیرمرد نود ساله که نمیتواند از سر جایش بلند شود و نصف شب خوابش نمیبرد، باز از همان بیخوابی نصف شب به نفع اسلام استفاده میکند. ما نمیشود روی خودمان مهندسی کنیم، که چه کاری از ما میآید؟ نمیشود حساب کنیم.
مشهد یک جوان هیپی بود، زلفهای زیادی داشت. پدرش دوست نداشت، گفت: برو سرت را ماشین کن. هرچه نصیحت میکرد، فایده نکرد. گفت: اگر سرت را اصلاح کنی یک ماشین برایت میخرم. گفت: من زلفهایم را بیشتر از ماشین دوست دارم. گفت: خدا مرگت بدهد. گفت: با همین زلفها در گور میروم. با همین زلفها در گور میروم. پدر دید دیگر خسته شد او را رها کرد. پدرش گفت: یک روز آمدم دیدم پسرم سرش را ماشین کرده است. گفتیم: لابد رفیقهایش به او گفتند: احمق برو سرت را اصلاح کن، یک ماشین بگیر. مو دوباره درمیآید! تو یک ماشین را به خاطر یک سیر مو... رفیقهایش کُکش کردند. گفتم: خوب آن روز گفتم: اصلاح کن. گوش ندادی، حالا چطور شد؟ گفت: من به خاطر ماشین اصلاح نکردم. امام از پاریس دستور داده شیر نفت را ببندید، تا کمر اقتصادی شاه بشکند. سربازها از سربازخانه فرار کنند، تا کمر نظامی شاه بشکند. لشگر هفتاد و هفت مشهد سربازها فرار کردند، سربازها چون سرشان را تراشیده بودند، در خیابان شناخته میشدند، پلیس اینها را میگرفت. حکومت دست شاه بود. ما هیپیهای مشهد تصمیم گرفتیم سرمان را ماشین کنیم در خیابانها راه برویم که آنها با ما قاطی شوند، آنها گیر نکنند. بنده هیپی هستم، اما با موی سرم به انقلاب خدمت میکنم. ببینید انرژی هستهای که در طبیعت نیست، در هر کلهای یک انرژی هستهای است. در هر کلهای منتهی ننشستیم ناخنک بزنیم، یعنی واقعاً کاری بیش از این از من نمیآید؟ چرا، چرا...
ماه رمضان طلبههای مختلف کشورهای مختلف را دعوت کردم، آنها را پای تخته سیاه میکردیم، روش کلاسداری، از کشورهای مختلف دنیا، کلاسداری را تمرین میکردیم. یعنی بنده زبان کاشانی دارم، ولی میتوانم کلاسداریام را به این طلبه القا کنم، طلبهی ترکی و اندونزی و این طرف و آن طرف بتواند برای جوانهای آنجا کلاسداری کند. ننشستهایم، آدمهایی که پول دارند میتوانند از پولشان استفاده کنند، فکر باید بکنند. البته توفیق الهی هم باید کمک کند.
بعضیها که وقف نمیکنند، قرآن میگوید: «یَحْسَبُ أَنَّ مالَهُ أَخْلَدَهُ» (همزه/3) تو فکر میکنی مالت به تو ابدیت میدهد؟ «وَ لا یَحْسَبَنَّ الَّذینَ یَبْخَلُونَ بِما آتاهُمُ اللَّهُ مِنْ فَضْلِهِ هُوَ خَیْراً لَهُم» (آلعمران/180) آنهایی که پولدار هستند و وقف نمیکنند، فکر نکنند خیر است. «بَلْ هُوَ شَرٌّ لَهُم» (آلعمران/180) شر است. «سَیُطَوَّقُونَ ما بَخِلُوا» (آلعمران/180) قرآن میگوید. حدیث نیست. قرآن میگوید: کسانی که مال دارند و کمک نمیکنند مالشان طوق میشود و قیامت به گردنشان میافتد.
4- آثار وقف، پس از مرگ واقف
مسألهی وقف خیلی ارزش دارد. روایت داریم که انسان که می میرد سه چیز بعدش میماند. یکی صدقهی جاریه، یکی سنتی که به آن عمل شود. یکی اولاد صالحی که در حقش دعا کند، اینها جز باقیات الصالحات است. کسانی که میگویند: وقف نکن، چون گاهی آدم میخواهد وقف کند، دور و اطراف میگویند: وقف نکن. پیری داری، کوری داری، نمیدانی آینده چه میشود. الآن وقف میکنی ممکن است فردا... مثل بعضی از مغازهدارها میگویند: پول خرد داری؟ میگوید: نه! بچهاش میگوید: آقاجان تو که داری، چرا به این گفتی نه؟ خفه شو! من خودم یک ساعت دیگر میخواهم. یعنی میگوید: حالا نمیدهم برای اینکه ممکن است بعداً... شما امروز بده فردا خدا بزرگ است. پس توکل چیست؟ پس توکل چیست؟
یک جوانی پیش من آمد، گفت: آقای قرائتی میخواهم داماد شوم. یک دختری برای ما معرفی کن که صد در صد خوب باشد. گفتم: پس خدا را از خدایی بیاندازید. چون اگر صد در صد خوب باشد، جای دیگری برای توکل نیست. مثل دو دو تا، چهار تا. چه خدا باشد، چه خدا نباشد. توکل معنایش این است که یک سری از چیزها را ما نمیدانیم. ما باید مشورت کنیم تحقیق کنیم. اما آینده چه میشود، ممکن است همهی دقتهایت را بکنی، باز هم ببینی همسر تو آن کسی که میخواستی نیست. باید توکل کرد. کسانی که میخواهند صد در صد مطمئن باشند، یعنی خدا بیخدا! اینکه نمیشود. بنابراین میگوید: وقف نکن. پیری داری، کوری داری. اینها مشکل توکل دارند. گاهی انسان نان هم روی دستش است، و گرسنگی میخورد. اینطور نیست که شما اگر داشته باشی، وضعت خوب باشد. ممکن است نان روی دستت هم باشد باز هم گرسنگی بخوری.
5- گرسنه خوابیدن با داشتن چهل نان!
من یک قصه دارم برای خودم بگویم. خدا همهی اموات را رحمت کند. پدر من، من را فرستاد طلبه شوم. خوب پنجاه سال پیش که من طلبه شدم، من 15 سالگی طلبه شدم، الآن 65 سالم است. 50 سال پیش آخوندی خیلی شغل عرض کنم به حضور جنابعالی که ضعیفی بود. هنوز هم ضعیف است. جز عدهای که مسئول هستند و حالا یا قاضی هستند، یا واعظ هستند، یا نویسنده هستند، بالاترین حقوق طلبههای قم دویست، سیصد تومان بیشتر نیست. باسواد ترین طلبههای قم که دو سه برابر خیلیها درس خوانده باشد، حقوقش دویست، سیصد تومان بیشتر نیست. بله حالا یک عده وکیل می شوند، وزیر می شوند، واعظ میشوند، نویسنده میشوند، آنها دیگر نجات پیدا میکنند. ولی بدنهی طلبهها زندگیشان روی شمعک است. پدر من که من را فرستاد طلبه شوم، خیلی از مردم او را ترساندند. که این طلبه شد گرسنگی، بدبختی، تو بازاری هستی چرا پسرت را آخوند کردی؟
و حتی یادم هست یک پیرمرد تاجر در مغازه آمد، این را بچه بودم و این را دیدم. گفت: حاجی! به پدرم گفت: اشتباه کردی پسرت را آخوند کردی. پس اشتباه دوم را نکنی. گفت: اشتباه دوم چیست؟ گفت: اگر خواستی زنش بدهی حتماً زن سیدش بده. که مردم بگویند: زنش سید است، به خاطر سیدی زنش به او خمس بدهند. آنوقت این سر سفرهی خانمش بنشیند و زندگی کند که من آنروز خیلی اذیت شدم. خیلی در دوران نوجوانی گفتم: خدایا یعنی آخوند باید اینطور گرسنگی بخورد، که اگر خواست زن بگیرد، زن سید... زن سید ارزش است ولی نه به خاطر اینکه مثلاً به اسم زن من، خمس به زن من بدهند، آنوقت من سر سفرهی زنم...
از بس ترسانده بودند، ایشان ما که طلبهی نجف بودیم، امام ترکیه بود، من آن زمان طلبهی نجف بودم. پدر ما یک پولی فرستاد گفت: برو مکه که من خاطرم جمع باشد. تو دیگر فقیر نمیشوی. چون حج آدم را از فقر بیمه میکند. چون با ماشین میخواستیم برویم یک چهل تا نان گرفتیم، حدود یک ماه در سفر بودیم. کاروان که نداشتیم. روی پای خودمان بودیم. نان را خشک میکردیم در کیسهی شکری که رفت و برگشت نان خشک داشته باشیم. آنجا گفتم: چهل تا نان برای مکه میخواهم. گفت: آخر شب بیا بگیر. رفتیم چهل تا نان را روی دست ما گذاشت. بعد گفتم: یکی را هم بده امشب بخورم. گفتم: یکی بده امشب بخورم ندارد. خوب چهل تا نان است یکی را بخور. مثل کسی که یک کامیون انگور دارد، بگوید: آقا یک نیم کلیو هم بده خودم بخورم. از همان چهل... اصلاً دیدم سؤالم سؤال غلطی است. گفتم: آقا ببخشید. من چهل تا نان دستم است یکی را میخورم. یکی برای امشب، این فکر فکر غلطی است. آدمی که چهل تا نان دستش است که گرسنگی نمیخورد. آمدیم مدرسه بنا است خشک شود، اتاقم کوچک بود، اتاق بغلی نانها را پهن کردیم، اتاق خودمان رفتیم. خواستیم غذا بخوریم، رفتیم این نان را برداریم دیدیم این اتاق بغلی در را بسته و رفته است. سفرهی خودمان نان نیست. دویدیم بیرون نان بگیریم، دیدیم در مدرسه را هم بستند. رفتیم برنج بپزیم، دیدیم روغن نداریم. رفتیم بخوابیم دیدیم گرسنهمان است.
شصت هفتاد تا اتاق بود، همه چراغها خاموش، سه تا اتاق روشن بود. رفتم گفتم: آقا نان در سفرهی شما نیست؟ سفره را باز کردند یک ته نان سیاه و ذراتی که در سفره میماند، در عمرم شصت و پنج سال است یک شب نان گدایی خوردم. و آن شبی بود که چهل تا نان روی دست من بود. خدا میخواست بگوید: حواست را جمع کن. دیگر نگویی: کسی که چهل تا نان روی دستش است گرسنگی نمیخورد. یوسف لب چاه خندید. گفتند: چرا میخندی؟ گفت: یک روز نگاه به برادرهایم کردم،گفتم: با بودن این برادرها کسی نمیتواند به من بگوید: بالای چشمت ابرو است. حالا میبینم به همان که تکیه کردم، همان من را در چاه میاندازد. به هرچه تکیه کنی، همان... نمیشود در دنیا عاشق کسی شد. به دنیا دل ببندی همان تو را زجر میدهد. همان که به تو میچسبد مثل چسب، وقتی میخواهی بکنی جیز و ویز میکنی. اینهایی که وقف نمیکنند...
وقف یکی دیگر از برکاتش این است.
12- جلوگیری از بریز و بپاش وارثان است. آدم که مال زیاد گذاشت، وارثان بخور بخور راه میاندازند. اسراف و تبذیر میکنند. اما اگر بخشی از مالش را وقف کرد، یک چیزی هم برای وارثها بگذارد. دیگر اینقدر نیست که به عیاشی بیافتند. وقف جلوگیری کردن از اسراف و تبذیر وارثان است. دیگر وارث خیلی پول نیست که در آن شیرجه برود، جلوگیری از اسراف و این...
13- کسی که از پول نگذرد در خط قارون است. کسی که از پول بگذرد در خط خدیجه است. خدیجه مال کثیر داد، خداوند به کوثرش رساند. خدیجه پولدار بود. مال کثیر داد، مادر کوثر شد. مال کثیر بدهیم تا به کوثر برسیم. وقف از کثیر گذشتن و به کوثر رسیدن است. این هم یک... من دلم میخواهد این بحث امروز ما را ادارهی اوقاف یک پوستر کند. چون از خودم نیست. من حرفهایم ارزش ندارد. اینها چیزهایی است که محصول سی چهل ساعت مطالعه بوده که من دیشب فقط چهار ساعت نشستم اینها را تنظیم کردم. یک تابلویی از این دربیاوریم. مردم هم اگر بشنوند، مردم ما مردم خوبی هستند، منتهی ما غافل میشویم. این اهمیت وقف است.
6- وقف، انفاق خالصانه و دور از منّت
14- وقف، انفاق بیمنت است. چطور؟ آدم وقتی زنده است پول به کسی میدهد، ممکن است منت بگذارد. من بودم که تو را داماد کردم. جهازیهات را من درست کردم. خانهات را من به تو وام دادم. هی میگوید: من من ... اما وقتی وقف میکنی میمیری، دیگر طرف را که استفاده میکند نمیبینی که بر سرش منت بگذاری. بنابراین وقف انفاق بی منت است.
15- خوب، وقف انفاق خالصانه است. چون نیستیم. من نیستم. من همین فکر را برای خودم هم کردم. به رفقایم هم گفتم. آنچه من در تلویزیون میگویم معلوم نیست خدایی باشد. بله من از تلویزیون پول نمیگیرم. در این سی سال هم نگرفتم. اما شهرت که گرفتم. بالاخره مردم به خاطر تلویزیون احترام میکنند، سلام علیک میکنند. بالاخره یا در تلویزیون پول است، پول هم نباشد، پز که در آن است. اما اگر یادداشت مرا یک طلبهی دیگر رفت خواند. آن نه پول دارد نه پز. آن برای قیامت میماند. کارهایی که خودمان میکنیم بو دارد. بوی ریا، سمعه، غرور، عجب، منت، کارهایی که با دست خودت میکنی آفت پذیر است. اما وقف را میدهی و میروی. بنابراین انفاق هست و به اخلاص هم نزدیک است. یعنی انفاق بیآفات است.
16- وقف مضاربه بیضرر با خداست. اینهایی که مضاربه میکنند، پول میدهند ممکن است سرمایهشان از بین برود. همین الآن که داشتم میآمدم در ماشین یک کسی زنگ زد که فلانی پول گرفته برای تجارت ورشکست شد. وقف یعنی مضاربه با خدا. مضاربه با خدا شکست ندارد. چون «إِنَّ اللَّهَ اشْتَرى» (توبه/111) به بهشت میخرد.
7- نقش وقف در تعدیل ثروت
17- وقف گامی برای تعدیل ثروت است. یکی از راههای تعدیل ثروت همین وقف کردن است. اینها ارزش وقف است.
حالا اگر کسی وقف نکند چه میشود؟ اگر کسی وقف نکند مصداق این آیه است. «ما أَغْنى عَنِّی مالِیَهْ» (حاقه/28) آیهی قرآن است. افرادی روز قیامت میگویند: خاک بر سر ما! پول داشتم، پولم به دردم نخورد. «ما أَغْنى عَنِّی مالِیَهْ» این فریاد افرادی است که دارند و انفاق نمیکنند. «یا لَیْتَنی قَدَّمْتُ لِحَیاتی» (فجر/24) آیهی قرآن است. کاش برای قیامت یک چیزی ذخیره کرده بودم. این نالهی افرادی است که انفاق نمیکنند. «رَبِّ ارْجِعُون» (مؤمنون/99) خدایا مرا به دنیا برگردان. عمل صالحی انجام دهم. این شعار کسانی است که وقف نمیکنند.
من یک حرفهای دیگر دارم که میترسم بگویند وقت تمام شد، نرسم اینها را نگویم. توجه! توجه! خواهش میکنم این را توجه کنید. حرف جدی میزنم. چون از خودم نیست.
8- تصرف در اموال وقفی با رعایت احکام شرعی
خرید و فروش وقف حرام است.
واگذاری اموال موقوفه حرام است.
بخشیدن اموال وقفی به کسی حرام است.
عمل کسی که با آگاهی بدون اجازهی متولی در زمین وقفی تصرف میکند، عملش باطل است. بدون اجازهی متولی شرعی میآید در زمین وقف، حتی نماز میخواند، نمازش باطل است. روضه میخواند، روضهاش باطل است. با کمال تأسف ما در بحث زکات به این گناهها گرفتار شدیم. آوردیم که هرکس هرچه زکات بدهد، همان مقدار را هم دولت رویش میگذارد خرج همان روستا میکند. بعضی به دروغ آمدند گفتند: این بیست میلیون زکات است. زکات نبود، الکی گفتند: زکات است. بیست میلیون هم از دولت گرفتند، چهل میلیون حسینیه ساختند. ببینید حسینیه براساس دروغ! در این حسینیه چه کسی منبر میرود؟ چه کسی میخواند، چه کسی آدم میشود؟ چه کسی اصلاح میشود؟ هیئت امنا حق ندارند در موقوفات تصرف کنند. درآمد موقوفات فقط برای متولی شرعی است. هیئت امنا مردم انتخاب کردند، شما هیئت امنا باشید. خیلی خوب هیئت امنا باشند. اما در اموال وقف، یا پول وقف را بگیرند، به اداره اوقاف نگویند. مثلاً بیست میلیون کرایه میگیرند، دو میلیونش را میدهند.
خوب جعل سند، میگوید: آقا سند دارد. سندش جعلی است. سند جعلی سبب مالکیت نمیشود. هرکجا با نظارت متولی شرعی نباشد، غصبی است. حکم غصب دارد، دزدی است. اگر پول اوقاف آنگونه که متولی خواسته خرج نشود، متولی شرعی حکم غصبی دارد. من اینها را هم با فتوای مقام معظم رهبری چک کردم، هم با فتوای بعضی از مراجع قم. غصبی است.
خیلی زشت است به آدم بگویند: دزد! چه چیزی دزدیدم؟ چند تا توجیه میکنند برای اینکه مال مردم را بخورند. 1- میگوید: سی سال است ما در این دکان هستیم. حالا سی سال است در این دکان هستی، باید سال به سال اجارهاش تمدید شود. سی سال پیش شما ماهی فلان مبلغ کمی میدادید. اینکه من چون سی سال است، چهل سال است، پنجاه سال است، پدر در پدرم اینجا بوده است، پس کرایه کم بدهم نه! این مغازه چقدر کرایهاش است؟ حالا چون برای حضرت معصومه است باید بخوری؟ برای امام رضا، برای حضرت عبدالعظیم، شاهچراغ، فلان امامزاده است باید بخوری؟ آقا پدر در پدر من اینجا کار میکردند. پدر در پدرت آن زمان کرایهی خودشان را باید بدهند. الآن این تاریخ کرایهی اینجا چند است؟ چون سابقهی ما زیاد است کرایه کم بدهیم. حرام! حرام! حرام!
کار فرهنگی میکنیم از ما کم بگویید. مثلاً میآید قم به متولی حضرت معصومه میگویند: آقا ما میخواهیم اینجا یک مدرسهی علمیه بسازیم. کتابخانه، درمانگاه، خوب اگر میخواهی کار فرهنگی کنی باید پول حضرت معصومه را بخوری؟ معنای کار فرهنگی حتی حوزه، میخواهی مسجد بسازی، هرکاری میخواهی بکنی، باید از امام رضا، از جیب امام رضا برداریم؟ به اسم اینکه میخواهی کار مذهبی بکنی، شما حق ندارید پول اوقاف را ندهید. آقا این زمین وقفی است. تبدیل کنیم به پاساژ، به مغازه، سودش بیشتر است. حق نداری! مالک گفته: میخواهم این زمین وقف باشد. خوب این زمین سی میلیون درآمده است، به چهار تا مغازه تبدیل کنی شصت میلیون میشود. مالکش چه؟ مالکش آدم بوده، انسان بوده، نیت کرده، میخواسته روی این زمین عزاداری شود. شما این زمین را میفروشی پاساژ میکنی. خوب نیت مالک از بین میرود. مردم باید اعتماد کنند. من بدانم یک چیزی وقف میکنم به نیت من عمل میشود. نگوییم: امروز وقف میکنیم فردا معلوم نیست چه کسی برد و خورد و جابه جا شد. درست است ممکن است سود بیشتری باشد، اما این سود بیشتر اعتماد مردم را سلب میکند. میگوید: آقا من میخواهم اینجا تفسیر خوانده شود. شما میگویی: نه امشب تفسیر تواشیح بگذاریم. بچهها بیشتر جذب میشوند. بابا من اینجا را وقف تفسیر کردم. حالا شما اگر بگویی اینجا را پول تفسیر را میدهیم برای تواشیح یا برای سرود، بچهها خوشمزهتر است، جمع میشوند، این دلیل نیست. دولت هم حق ندارد در زمین وقفی چاه بزند. لولهی گاز، لولهی آب، اگر دولت هم میخواهد خدمات رسانی کند، چاهی، آّی، گازی، آب میخواهد از زمین وقفی برسد، باید دولت پول اوقاف را بدهد. دزدی دولت با دزدی فرد فرق نمیکند. هم دولت میتواند دزدی کند، هم ملت میتواند دزدی کنند. دزدی حرام است، چه از شخص چه از نظام! بنده رییس گاز و آب و برق هستم میخواهم از اینجا لوله رد کنم برای گاز رسانی! خیلی خوب لوله رد کن، اما حق اوقاف را بده... نمیتواند بگوید: چون دولت هستم نمیدهم! چون برای مسجد و کتابخانه است نمیدهم. چون پدر در پدرم اینجا بوده نمیدهم. چون درآمدش بیشتر است تغییر میدهم. و عمل کسانی هم که آگاهانه بدون پرداخت حق وقف به متولی تصرف کنند، اعمالشان هم باطل است.
حالا خدا میداند، خدا میداند چقدر بازاریها و خیابانیها، در این مغازههایی نشستند که کرایهاش خیلی سنگین است، نصف یک صدم، یک پنجم کرایه میدهند به هوای اینکه ما مثلاً کتاب مفاتیح میفروشیم. مفاتیح فروختن هم حرام است. صرف اینکه کتاب مفاتیح میفروشیم نمیتوانید حق اوقاف را ندهید. به هیچ دلیلی حق اوقاف را کسی نمیتواند عوض کند. ما هیئت امنا هستیم، باش! کار فرهنگی میکنیم باش! میخواهیم نمیدانم جمعیت اضافه کنیم باش! اینها هیچ کدام دلیل نیست که ما حق اوقاف را ندهیم. آنوقت اگر لقمهتان حرام شد، حدیث داریم مال حرام در نسل اثر میکند. نگذارید بچههایتان بد عاقبت شوند. لقمهی حرام میدهید فکر نکنید زرنگ هستید. نه این لقمهی حرام از حلقوم بچهات درمیآید. هرکس به حرام تکیه کند از حرام کمش میشود. یک جوانی که در خیابان راه میرود، یک دختر خوشگل میبیند، میگوید: به چه خوشگل است! برویم یک خرده او را ببینیم. آن بیست دقیقه، نیم ساعتی که از این دختر خوشگل کام گرفتی یک سال و نیم ازدواجت عقب میافتد. حدیث داریم کسی اگر از حرام خودش را تأمین کند، خدا از حلال برایش کم میگذارد. که اگر نگاه نمیکردی میگفتی: خدایا من جوان هستم دختر خوشگل را دوست دارم. اما حرام است، نگاه نمیکنم. تو خودت درست کن. اگر چشمت را ببندی کارت باز میشود. چشمچرانی میکنی از حرام ازدواجت عقب میافتد. حدیث داریم رزق هرکسی حلال اندازهگیری شده است. تمام آنهایی که به حرام میپرند خدا از حلال کمش میگذارد، قیامت هم دارد.
خدایا به کسانی که در طول تاریخ وقف کردند، جزای خیر مرحمت بفرما. کسانی که از اوقاف حفاظت میکنند حفظ بفرما. کسانی که مال اوقاف را میخورند و لبشان را پاک میکنند، خدایا اینها مسلمان هستند، حلال زاده هستند، ولی غافل هستند، آنها را از خواب غفلت بیدار کن.
«والسلام علیکم و رحمة الله و برکاته»
--------------------------------------------------------------------------------
«سؤالات مسابقه»
1- در فرهنگ قرآن، کدام واژه مورد مذمّت قرار گرفته است؟
1) کوثر
2) تکاثر
3) کثیر
2- چه کاری، فانی را باقی و منها را به ما تبدیل میکند؟
1) نذر
2) وقف
3) وصیت
3- حضرت امام برای شکستن قدرت شاه چه فرمانی داد؟
1) بستن شیرهای نفت
2) فرار سربازها از سربازخانهها
3) هر دو مورد
4- بر اساس قرآن، مالی که در راه خدا انفاق نشود، به چه صورت در قیامت مجسّم میشود؟
1) آتشی در دهان
2) طوقی بر گردن
3) زنجیری بر پا
5- بر اساس آیه 99 سورهی مؤمنون، درخواست دوزخیان چیست؟
1) بازگشت به دنیا
2) آمرزش گناهان
3) خروج از دوزخ
سلمان فارسی(2)
تاریخ پخش: 30/10/89
بسم الله الرحمن الرحیم
«الهی انطقنی بالهدی و الهمنی التقوی»
عرض کنم که بعضیها در میراث فرهنگی فقط به آثار باستانی و مجسمهها و خانهها توجه میکنند. البته خوب آنها هم هست. اما میراث فرهنگی ما نباید فقط صرف آجر و خشت و سفال و اینها بشود. ببینیم چه کسانی را داشتیم. چه نوابغی و چه دانشمندانی، یک مقداری دربارهی سلمان صحبت کردم. ولی بحث من تمام نشد. میخواهم یک جلسهی دیگر هم دربارهی سلمان صحبت کنم که ما ایرانیها افتخار کنیم که بالاترین اصحاب پیغمبر ایرانی بود.
1- سلمان، بالاترین صحابه رسول خدا
در تمام اصحاب پیغمبر هیچکدام به به مقام سلمان نمیرسند و آن هم ایرانی بود. خاطراتی از سلمان نقل کردم. آدم غصه میخورد. افرادی به قدری تیز هستند، که مثلاً یک دهم عمرش مسلمان است. نود درصد عمرش مسلمان نبوده است. اما در این یک دهم عمرش، آن چند سال آخر عمرش چنان سرعت میگیرد، که اینهایی که از اول عمر تا آخر عمر مسلمان هستند، به گردش نمیرسند. چند درصد عمر سلمان مسلمان بوده است؟ آنوقت کار به جایی برسد که اهلبیت بگویند: «سَلْمَانُ مِنَّا» (بحارالانوار/ج10/ص121) سلمان از ماست. مردم مدینه، انصار بگویند: سلمان از ما است. مهاجرین مکه بگویند: سلمان از ما است. همه بگویند: سلمان از ما است. چند درصد از عمرش را مسلمان بوده که اینقدر رشد کرده است؟
هستند آدمهایی که در بازار میآیند، ده سال کاسبی میکنند به اندازهی کسانی که هشتاد سال در بازار هستند، پول پیدا میکنند. البته خوب بعضیهایشان هم حرام خواری میکنند. ولی نه، بعضیهایشان هم تلاش میکنند. تدبیر میکنند. قناعت میکنند. پولشان را صرف عیاشی نمیکنند. بالاخره بعضیها از راه حلال هم هست ولی خوب رشد میکنند. این چه به ما میگوید؟ این خودش یک درس است. آقایانی که یک سالهایی از عمرمان کج رفتیم، نگویید: ما دیگر بدبخت هستیم. از ما دیگر گذشت. از هیچکس نگذشته است.
دیروز من اصفهان بودم، به مناسبت هفت دی جشنی بود. خوب ما کسانی را که بیسواد بودند، خوب پنجاه درصد مردم بیسواد بودند، وقتی شاه رفت. الآن ده، دوازده درصد مردم بیسواد هستند. یعنی چهل درصد به آمار باسوادها اضافه شد. دیگر الان زجر میکشیم تا یک بیسواد پیدا کنیم. قبلاً تا یک لگد به درخت میزدیم، توتها میریخت. الآن بیسوادها مثل گردو است، باید از پشت برگها پیدا کنیم. تازه با چوب باید در سرش بزنیم. یعنی جذب بیسواد خیلی سخت شده است.
2- درس گرفتن از زندگی سلمان فارسی
یک خانمی رفت... حالا از این چند میلیونی که باسواد شدند، دهها هزار نفرشان دیپلم شدند. یک جمع چند هزار نفریشان هم وارد دانشگاه شدند. چند تا از آنها پزشک شدند. بعضی از آنها استاد دانشگاه هم شدند. یعنی از نهضت سواد آموزی رفته... تعجب نکنید. یکی از این چهرهها در اصفهان بلند شد گفت: بسم الله الرحمن الرحیم، من حدود هشتاد سالم است. مادر نه بچه هستم. همسرم هم شهید شده است. بعد از شهادت همسرم با داشتن نه بچه رفتم کلاس نهضت سواد آموزی و الان دانشجو هستم. یک خانم هشتاد ساله، نه تا بچه، همسر شهید، اراده حرف اول را میزند. یک جوانهایی داریم که بیکار نیستند، همتشان کم است. انسان ممکن است دقیقهی آخر بیاید، و به کمالاتی برسد. سلمان وجودش برای ما درس است. هیچکس نگوید: از ما گذشت. از هیچکس نگذشته است. همهی بدها میتوانند خوب شوند. همهی آنهایی که متوسط هستند میتوانند خودشان را بالا بکشند.
سلمان میگوید که: در تورات خواندم که برکت غذا به شستن دست بعد از غذا است. اما رسول خدا فرمودند: برکت این است که هم قبل از غذا دستمان را بشوییم و هم بعد از غذا. شستن دست خیلی مهم است. میوه را هم گفتند: با پوست بخورید. ولی بشویید. بشویید چون برکات و فواید و آثاری در پوست هست که در میوه نیست.
چند وقت پیش به کسی گفتم: شما که باطنت خوب است، چرا ظاهرت اینطور هستی؟ گفت: اصل باطن است. یک مثال برایش زدم. گفتم: اگر تخم هندوانه را بشکنی، مغزش را بکاری، مغز خالی سبز نمیشود. پوست هندوانه را هم بکاری باز سبز نمیشود. تخم کدو، تخم هندوانه را بکاری، به شرطی سبز میشود که این تخم هندوانه هم مغز داشته باشد، هم پوست. اگر باطنت خوب باشد، ظاهرت بد باشد، فاسق هستی. باطنت خوب است، ظاهرت بد است. اگر باطنت بد باشد ظاهرت خوب باشد، منافق هستی. باطنت بد است، ظاهرش خوب است. اسلام گفته: هم باطن، هم ظاهر.
سلمان میگوید: یکبار مهمان پیغمبر شدم، پیغمبر برای من یک متکا گذاشت و فرمود: هر مسلمانی خانهی کسی برود، «فَیُلْقِی لَهُ الْوِسَادَةَ إِکْرَاماً لَهُ إِلَّا غَفَرَ اللَّهُ لَهُ» (بحارالانوار/ج16/ص235) همین که مهمان آمد، یک متکا پشت کمرش بگذاری، خدا به خاطر همین پذیرایی، خدا گناهان شما را میبخشد. مهمان خیلی ارزش دارد.
یکبار امام رضا(ع) مهمان داشت. مهمان دستش را دراز کرد که این فتیلهی چراغ را تغییر بدهد. فرمود: دستتان را بکشید من خودم درست میکنم. نامرد است کسی که مهمان به خانهاش بیاید و از مهمان کار بکشد. یعنی در خانه نگذارید مهمان کار کند. گفت: آقا من کاری نکردم. همینطور که نشستم دست دراز کردم این فتیله را درست کنم. فرمود: همین مقدار را هم نباید، مهمان عزیز است.
یکبار یک خانمی خدمت پیغمبر آمد، پیغمبر خیلی او را تحویل گرفت. این خانم رفت، یک مردی آمد او را تحویل نگرفت. گفتند: یا رسول الله! این خانم و این مرد، خواهر و برادر بودند. هردو هم برادر رضایی تو بودند. یعنی از یک سینه شیر خوردند. چطور خواهر را تحویل گرفتی و برادر را سرد برخورد کردی؟ حضرت فرمود: آن خواهر احترام پدر و مادرش را میگیرد. چون احترام پدر و مادرش را میگیرد، من تحویلش گرفتم. این برادر یک خرده قلدری در خانه میکند. حالا من نمیگویم: پدرها خوب هستند. یا مادرها خوب هستند. ممکن است پدر و مادر هم آدمهای نق زن، بهانهگیر باشند. اما قرآن گفته: «وَ بِالْوالِدَیْنِ إِحْساناً» (بقره/83) نگفته: «وَ بِالْوالِدَیْنِ المؤمنین»، «وَ بِالْوالِدَیْنِ إِحْساناً» چه مؤمن، چه غیر مؤمن!
خوب از کارهای خوبی که سلمان کرد، افتخار ایرانیها، این جمع قرآن است که بعد از امیرالمؤمنین به جمع قرآن پرداخت.
3- دفاع سلمان از ولایت حضرت علی(علیهالسلام)
یکبار سلمان دربارهی ولایت خطبه میخواند. به مردم گفت: ای مردم! اگر بعد از پیغمبر دستتان را در دست اهلبیت پیغمبر میگذاشتید، انواع برکات بر شما نازل میشد. چوبی که میخورید به خاطر این است که از اهلبیت زاویه گرفتید. فاصله گرفتید. یعنی دفاع از اهلبیت! سلمان گفت: به خدا قسم! سلمان فارسی قسم خورد. گفت: به خدا قسم ما در زمان پیغمبر هم به امیرالمؤمنین، امیرالمؤمنین میگفتیم. یعنی مقام امیرالمؤمنین، امیرالمؤمنین، امیرالمؤمنین بود حتی در زمان پیغمبر.
یکروز سلمان گفت: دنیا مثل مار است. البته این از حضرت امیر است. من چند تا جمله نقل کنم. تذکراتی از سلمان:
فرمود دنیا مثل مار است. پوستش نرم و لطیف است اما درونش زهر است. حضرت امیر هم میفرماید: «لَیِّنٌ مَسُّهَا قَاتِلٌ سَمُّهَا» (نهجالبلاغه/ص458) این جمله برای حضرت امیر است. «لَیِّنٌ» نرم، «لَیِّنٌ مَسُّهَا» دستش که میزنی نرم است، اما«قَاتِلٌ سَمُّهَا» سمّش کشنده است.
یا مثلاً داریم که «سرور محزون» به دنیا میرسی شاد هستی، اما فردا هم از تو گرفته میشود، «محزون» غمناک هستی. دنیا هم سرور است و هم محزون. یا مثلاً داریم «إِینَاس» یعنی انس، با دنیا انس پیدا میکند «أَزَالَتْهُ عَنْهُ إِلَى إِیحَاشٍ» (بحارالانوار/ج33/ص484) وحشت میکنی. حضرت امیر خیلی میگوید: گول دنیا را نخورید. امروز به شما رأی اعتماد میدهند، افتخار میکنید. فردا فوری تو را برمیدارند. لذت رأی اعتماد با غم و اندوه عزل، یعنی شیرینی نصب و تلخی عزل را با هم قاطی کنی، میبینی... «لَیِّن، قاتِلٌ»، «سرورٌ، محزون»، «ایناسٌ، ایحاش»، «ایناس» یعنی انس، «ایحاش» یعنی وحشت. مثل طبیعت، طبیعت هم قله دارد، کنار قله دره است. یعنی کنار هر قلهای یک دره است. کسی خوشی نکند که امروز وضع ما خوش است.
4- علم و تدبیر سلمان در زمان پیامبر و خلفا
سلمان از نظر تدبیر خیلی بالا بود. همینطور که از نظر علم، در جلسهی قبل گفتیم. حضرت فرمود: سلمان علم اولی و آخری را داشت. از نظر تدبیر و مدیریت هم خیلی بالا بود. اخر بعضیها حزباللهی هستند، اما به درد مدیریت نمیخورند.
پیغمبر به یکی از اصحابش گفت: ای فلان! حالا اسمش را نبریم. «إِنِّی أَرَاکَ ضَعِیفاً» (بحارالانوار/ج22/ص406) تو آدم ضعیفی هستی. نماز شبت خوب است. انقلابی هم هستی، اما به درد حکومت نمیخوری. «یا اباذر...» بگذارید بنویسم. این را یاد بگیرید. چون فردا میگویند: فلانی فرماندهی جنگ است، یک پستی به او بدهید. فلانی حافظ قرآن است، یک پستی به او بدهید. فلانی بله، آدم خوبی است. اما این کار به درد این نمیخورد. ما از امام خمینی بالاتر نداریم. روز عاشورا که میشد آقای کوثری روضه میخواند. یعنی چه؟ یعنی در روضه خواندن کوثری از امام بالاتر بود. ما پیغمبری به نام حضرت موسی داریم. گفت: برادرم از من بهتر است. «هُوَ أَفْصَحُ مِنِّی» (قصص/34) او بیانش از من بهتر است. یک کسی بهتر... اگر تو بهتر میدانی بیا... این که حالا هرکس یک خوبی دارد هی روی هم روی هم...
یک کسی آمد گفت: آقای قرائتی خودت هم چند تا پست داری. هم رییس بیسوادهایی، نهضت سواد آموزی. هم رییس بینمازهایی، ستاد اقامه نماز. هم مسئول زکات هستی. هم مسئول نمیدانم مهدویت هستی. گفتم: ببین این پستهای من را کسی نبوده من برداشتم. هرکس هست، میخواهد... کسی احساس وظیفه نمیکند در زکات، همه احساس وظیفه میکنند مکه بروند. کسی احساس وظیفه نمیکند در ستاد نماز بیاید. همه احساس وظیفه میکنند بروند نماینده مجلس شوند. پنجاه تا نمایندهی مجلس میخواهیم، پنج هزار نفر احساس وظیفه شرعی میکنند. اما حالا بیایید بگویید: آقا ما اینقدر جوان تارکالصلاة داریم. یک نفر احساس وظیفهی شرعی میکند یا نمیکند خدا میداند. حالا نمیگوییم: نکنند. یکوقت میبینی احساس کردند. غافل بودند. یک صلواتی بفرستید. (صلوات حضار)
«یَا ابَا ذَرٍّ» پیغمبر فرمود: ای اباذر! «إِنِّی» من «أَرَاکَ ضَعِیفا» تو را ضعیف میبینم. تو ضعیف هستی و به در این کار نمیخوری. «فَلَا تَأَمَّرَنَّ» ولایت نداشته باش، «عَلَى اثْنَیْن» تو نمیتوانی دو نفر را اداره کنی. این اباذر است. انقلابی! اباذر خیلی انقلابی بود. به همین خاطر هم دائم تبعیدش کردند، کتکش زدند. اباذر خیلی انقلابی بود. اما پیغمبر فرمود: انقلابی هستی، اما تو ضعیف هستی. ولی سلمان چه؟ سلمان نه. امیرالمؤمنین به خلیفهی دوم عمر گفت: حکومت مدائن را به سلمان بده. سلمان از نظر تدبیر... آنوقت جالب است حکومت که دستش بود حقوق نمیگرفت. تمام حقوقی که سهم خودش بود، همه را به فقرا میداد. خارج از وقت حصیر بافی میکرد. گفتند: تو رییس حکومت هستی. گفت: رییس حکومت باشم. کارهای حکومتی را انجام دادم، وقتی را که آزاد هستم میخواهم حصیر بافی کنم. الآن دخترهای دبیرستانی ما عارشان میشود ژاکت بافی کنند. من دیپلم هستم! خوب ببخشید، حالا دیپلم هستید یک ژاکت ببافید، طوری میشود؟ من لیسانس هستم.
میگفت خدمت امام جمعهی یک جایی یک جوانی رفت گفت: آقا من کار ندارم. گفتند: خوب یک کاری برایت درست میکنیم. میگفت: کار که برایش درست کردم گفت: مگر من... من با دیپلم این کار را بکنم؟ یک خرده مشکل شده است.
من یکوقت از یک کسی پرسیدم مادران ما چند تا بچه متولد میکردند همه را شیر میدادند. باز هم شیر زیادی داشتند. حالا این زنها یکی میزایند شیرشان خشک میشود. در زنها چه شد که شیر اینطور شد؟ حالا اینکه دیگر گیر آمریکا و اروپا نیستیم. شیر در سینهی مادر است. قدیم شیر بود، الآن در سینهها شیر نیست. این چه شد؟ او چنین گفت. حالا من نمیدانم درست است یا نه؟ من طرح مسأله میکنم. میگفت: بچهها، سینهی مادر را چون گوشت است باید سفت بمکند، شیر بخورند، سر شیشهای که به آنها میدهند میبیند پلاستیک است با یک مُک دهانشان پر از شیر میشود. میگوید: مگر من خل هستم که باید جان بکنم شیر را از لای گوشت بیرون بکشم. با یک سر شیشهای نازک دهانم را پر از شیر میکنم. میگفت: دو سه بار که سر شیشهای را دهان گرفت، لوس میشود و دیگر حال کار سخت ندارد. ایشان چنین میگفت. البته آدم مهمی بود. یکی از وزرای بهداشت و درمان بود. وزرای قبل.
خوب هدیه قبول نمیکرد. چون بعضی هدیهها دام است. اخیراً یک چند تا دام برای خود من پیش آمده است.
یک کسی در دانشگاه آمد گفت: من دانشجو هستم. میآیم پشت سر شما نماز میخوانم. پدر من سرمایهدار است. مرحوم شده است. گفته: هشتصد میلیون تومان به آقای قرائتی بدهید، خرج دین کند. گفتم: پدرت مرده است؟ گفت: بله. گفتم: خدا رحمتش کند. ولی اگر میخواهی پول بدهی، برو دفتر مقام معظم رهبری بده. یا یکی از مراجع، گفت: گفته به قرائتی بدهم. گفتم: خوب به او بگو، او به من بدهد. من از دست تو پول نمیگیرم. حضرت عباسی ما را ول کن! تو دیگر... چه کسی بود پول میداد افراد را راه میانداخت؟ (یکی از افراد از میان جمعیت پاسخ میدهد... شهرام جزایری... هان) من از تو پول نمیگیرم. بعد معلوم شد نه پدری مرده، نه هشتصد میلیون است، نه یک میلیون، اصلاً هیچی به هیچی! فقط یک دامی بود.
یک روز دیگر یک کسی نهضت سواد آموزی آمد. گفت: من سرطان دارم. ممکن است زیر عمل بمیرم. وصیت کردم یک قطعه زمین خوب دارم، هزار متر است در لواسان، به آقای قرائتی بدهم کار خیر بکند. گفتم: بنده از کسی پول نمیگیرم. از هیچکس پول نمیگیرم. شما دفتر مراجع یا دفتر مقام معظم رهبری بده، او به من بدهد. من از تو پول نمیگیرم.
افرادی هستند، این دامها همیشه هست. دام است، دام. ما الآن بعضی از مسئولین... من به یک نفر زنگ زدم، که آقا ایشان لیاقت این کار را ندارد، گفته: آقای قرائتی این زیارت عاشورایش ترک نمیشود. میگویم: باسمه تعالی غلط کرد زیارت عاشورا بخواند و وضع مردم را خراب کند. خوب این به درد این کار نمیخورد. تو اینقدر مخت نمیکشد که وقتی میگویند: ایشان اینجا را خراب کرد، اینجا را خراب کرد، این حرف را بیخود زد. شما میگویید: زیارت عاشورا میخواند با صد لعن و سلام! خوب اینها وسیلهی احمق کردن تو شده است. اینکه میگویند: بصیرت، یکی از معنای بصیرت این است. یعنی گول زیارت عاشورا را نخور. ما آدم در مملکت داریم، پست حساس گرفته، تمام اطرافیانش را با زیارت عاشورا استعمار کرده است. گول نخورید. چیزی از کسی قبول نمیکرد. آخرش که قبول کرد، یک خانهی بسیار محقّر.
5- حضور سلمان در خانه امیرالمؤمنین(علیهالسلام)
دعای نور هست، حضرت زهرا به سلمان یاد داد و سلمان میگوید: یک دعای نور را تا به حال به هزار نفر یاد دادم.
سلمان میگوید: یک روز خانهی فاطمهی زهرا بودم. دیدم امام حسین کوچولو است. خیلی گریه میکند و گفتم: فاطمه جان! این بچه را به کنیزت بده. فرمود: پدرم گفته: یک روز تو کار کن کنیزت استراحت کند. یک روز کنیز کار کند و تو استراحت کن. امروز روز کار من است. و لذا چون روز من است، کارم را به دیگران واگذار نمیکنم. کجا... مثلاً اینها دیگر اصلاً تصورش برای ما مشکل است.
امام صادق با جمعی میرفتند، بند کفش امام پاره شد. پا برهنه رفت. اصحاب گفتند: آقا بفرما، بفرما! فرمود: آقا بند کفش من پاره شده، خودم هم پا برهنگیاش را قبول میکنم. چرا کفش من پاره شود و شما پا برهنه شوید. یک عده از سفر حج میآمدند، به امام گفتند: امسال در کاروان ما یک آدمی بود بسیار عبادت میکرد. اینقدر ایشان دعا میخواند. قرآن میخواند. نماز میخواند. حضرت فرمود: خوب کارهایش را چه کسی میکرد؟ آخر آن زمان کاروانها مثل الآن نبوده که آشپز و اینها... خوب با هم آشپزی میکردند. با هم... گفت: آقا ما! فرمود: کارهای شما ثوابش از اشک او بیشتر است. یک عده مکه رفتند، کفشهایشان را نزد یک نفر گذاشتند، گفتند: کنار این کفشها بنشین دزد نبرد. ما میرویم عبادت کنیم. امام به آن کسی که کنار کفش نشسته بود، فرمود: تو که از این کفشها حفاظت میکنی، ثوابت از آنهایی که طواف میکنند کمتر نیست.
یک عده مدینه رفتند، یکی مریض شد و یکی هم ایستاد برایش به قول امروزیها سوپ درست کند. باقیها حرم رفتند. امام فرمود: آن کسی که در خانه آشپزی میکند، ثوابش از آن کسی که زیارت پیغمبر میرود نیست. ما نمیدانیم چه چیزی درست است؟ خدا چه قبول میکند؟ بگذارید من یک چیزی بگویم. چند تا بهترین داریم.
6- قبولی عمل مهم است، نه کمیّت آن
بهترین آدمها انبیا هستند. در انبیا از بهترین انبیا، ابراهیم است. ابراهیم از بهترین انبیا است. یعنی بعد از پیغمبر ما، چون پیغمبر ما هم از نسل ابراهیم است. عیسی از نسل ابراهیم است. موسی از نسل ابراهیم است. هیچ پیغمبری به اندازهی ابراهیم نسلش پیغمبر نبودند. بهترین جاها مسجدالحرام است. بهترین جاهای دنیا. در مسجد الحرام، وسط مسجدالحرام بهترین جا کعبه است. همه بهترین، بهترین آدم در بهترین مکان بهترین کار را میکند. وقتی کعبه را میسازند تازه میگوید: «رَبَّنا تَقَبَّلْ مِنَّا» (بقره/127) خدایا تو قبول کن. یعنی اگر قبول خدا نباشد، بهترین آدمها، بهترین مکانها، بهترین کارها را بکنند اگر قبول نباشد، فایده ندارد. مهم این است که خدا قبول کند.
گاهی وقتها یک کسی... من صحنه را دیدم و خیلی هم منقلب شدم. چند نفر بودند نفری چند کیلو برنج در هیئت آوردند. گفتند: آقا ما فقیر هستیم. ولی برای امام حسین میخواهیم یک کمی کمک کنیم. همینطور کیسههای کوچولو به رییس هیئت دادند. یکوقت میبینی این یک کیلو قبول شد. آن کسی که چک میکشد، مثلاً پنجاه تا گونی برنج میدهد... نمیدانیم چیست؟ نمیدانیم چیست؟ ببین گاهی دست شما خون میشود. یک باند کوچک، یک چسب کوچک میخواهی، آن را قبول میکنی. حالا به جای این چسب کوچک کسی صد تا لحاف کرسی بیاورد. قبول میکنی؟ قبول نمیکنی. نبینید چه کاری بزرگ است و چه کاری کوچک. ببینید خدا کدام کار را قبول کرد؟
خوب، یک روز سلمان وارد خانهی ابودردا شد، دید خانمش یک لباس ساده پوشیده است. مثل اکثر خانمها! این خانمها وقتی عروسی میروند شیک میشوند. یک مردی در کوچه میدوید. گفتند: چرا میدوی؟ گفت: خانم من از عروسی میآید. گفت: خوب بیاید. گفت: الآن لباسهایش را میکند و یک لباس آشغال میپوشد. (خنده حضار) من میروم آن یک لحظهای که میخواهد لباسش را عوض کند، لااقل یک نگاهی به زنم بکنم. میگفت: این به دلم ماند که خانم من یک مرتبه،... این میدوید میگفت: الآن لباس کهنههایش را برای من میپوشد. لباسهای قشنگش را برای عروسی. سلمان میگفت: وارد خانهی ابودردا شدم. دیدم که خانمش یک لباس خیلی ساده پوشیده است. گفتم: خانم، آخر تو زن هستی. باید لباس شیک بپوشی. گفت: ای سلمان چه میگویی؟ این ابو دردا ما را ول کرده و به عبادت چسبیده است. گفت: عجب! سلمان ایستاد و شب رفت مشغول عبادت شد. گفت: بیا. نباید عبادت کنی. بروید با خانمت گفتگو کنید، بگویید و بخندید. حالا خدا کند انشاءالله خانم من پای تلویزیون نباشد... چون خواهد گفت: پس چرا خودت اینطور هستی. حالا ما عبادت هم نمیکنیم. فوقش مطالعه میکنیم. گاهی وقتها حرف که میزنم فوری میدوم، میفهمم چه گفتم، میروم تلویزیون را خاموش میکنم. او میگوید: اوی... یک چیزی برای زنها گفتی... (خنده حضار) تا من میروم خاموش کنم. خانم من میآید میگوید: حتماً برای زنها، میخواهی من نفهمم. روشن کن... حالا چه کنیم دیگر، باید عذرخواهی کنیم. نه برای خدا بندهی خوبی بودیم. نه برای بچههایمان، به وظیفهمان عمل نکردیم. نه حق شهدا را دادیم. نه حق انقلاب را دادیم. نه حق فقرا را دادیم. به همه بدهکار هستیم. یک کسی میگفت: اینقدر که من بدهکاری دارم، هیچ پیغمبری اینقدر امت ندارد.
سلمان فارسی وارد خانهی ابو دردا شد دید خانمش یک لباس ساده پوشیده است. گفت: چرا لباست ساده است؟ برو لباس شیک بپوش. گفت: اصلاً شوهر من اعتنا نمیکند. بعد ایستاد و شب تا رفت عبادت کند، گفت: برو همسرداری کن. صبح که شد، سلمان صدایش کرد و گفت: حالا بلند شو نماز بخوان. اینها هردو فردا نزد پیغمبر رفتند، پیغمبر ماجرا را گفتند. پیغمبر فرمود: حق با سلمان است.
مقام معظم رهبری رفت نماز بخواند، دید پشت سرش یکی از اصحاب دفتر است. گفت: لازم نیست با من نماز بخوانی. یک ساعت زودتر خانه برو با خانمت نماز بخوان. حالا من چون رهبر هستم میخواهی نمازت را با من بخوانی. برو خانه با خانمت نماز بخوان. کسی کنار خانمش بنشیند گفتگو کند، گفتگوهایی که البته دور از گفتگوهای حلال، مثلاً خدای نکرده، گفتگوهای خوب با خانمش بکند، وقتی با خانمش حرف میزند انگار در مدینه در مسجدالنبی معتکف شده است. همسرداری خیلی مهم است. منتهی به شرطی که حرفهای خوب بزنند. این مسألهی مهمی است.
خوب دیگر چه؟ عرض کنم به حضور شما که سلمان در بازار راه میرفت دید یک جوانی حالش منقلب شده است. دورش جمع شدند. رفت گفت: چه شده؟ گفت: من دیدم این آهنگرها یک میلهای را داغ کردند و هی با پتک روی این آهن سرخ شده میزنند که این را مثلاً به صورتهای مختلف دربیاورند. وقتی این میلهی داغ را دیدم، یاد این آیه افتادم. «وَ لَهُمْ مَقامِعُ مِنْ حَدیدٍ» (حج/21) قرآن میگوید: برای جهنمیها گرز آتشین داریم. و من هم که یک لحظه نگاه کردم... انسان خوب است، اگر صحنهها را دید یاد قیامت بیافتد.
حضرت امیر با یک نفر بود. آن شخص گفت: حمام جای بدی است. گفت: چطور؟ گفت: بدن لخت همدیگر را میبینند. گاهی هم گناه میکنند. حضرت فرمود: بله، حمام جای خوبی است. چون انسان یاد غسالخانه هم میافتد. تا با چه نگاهی، نگاه کنیم؟ نگاهها فرق میکند.
یک کسی داشت میرفت، یک کلاغی در هوا که میپرید، از این کلاغ یک چیزی جدا شد و روی صورت این ریخت. یک مرتبه گفت: الحمدلله! الحمدلله! گفتند: آقا سر و صورتت خراب شد. الحمدلله میگویی؟ گفت: حالا اگر گاوها میپریدند چه خاکی بر سرمان میکردیم؟ (خنده حضار) آدم میتواند به هرچیزی نگاه مثبت کند. میتواند به هرچیزی نگاه مثبت کند.
7- آگاهی سلمان از حوادث عاشورا
سلمان داشت سفر میکرد، به کربلا رسید. قبل از آنکه امام حسین بزرگ شد و شهید شود. به مردم گفت: مردم اینجا کربلا است. اهلبیت پیغمبر اینجا شهید میشوند. اینجا خونش ریخته میشود. اینجا جای بچههایشان است. اینجا جای خانوادهاش است. اینجا جای اسبهایشان است. قدم به قدم گفت.
زهیر را همه میشناسید. کسی بود که امام حسین او را در راه جذب کرد. هنوز به کربلا نرسیده، زهیر داشت میرفت امام حسین هم داشت میرفت. یک خرده هم زهیر حساس بود، میخواست رویش، صورتش به صورت امام حسین نیافتد. زهیر بن قین، بالاخره در فیلم مختار هم دیدید، که یک خرده شک کرد برود، نرود، خانمش گفت: پسر پیغمبر از تو دعوت میکند، شک داری؟ این خانم... حالا من انشاءالله راجع به خانمها هم صحبت خواهم کرد. که یک بحثی آوردم در این پرونده است. زنانی که در کربلا نقش داشتند و بنا بود این جلسه آن را صحبت کنم. منتهی چون حرفهای سلمان تمام نشد حیفم آمد.
زن زهیز مردش را وادار کرد که به امام حسین جواب آری بدهد. بگوید: چشم میآیم. زهیر رفت و برگشت میخندد. خانمش گفت: چرا میخندی؟ گفت: سالهای قبل، سلمان به من گفت: زهیر یک زمانی خواهد شد امام حسین از تو دعوت خواهد کرد، آنوقتی که تو لبیک گفتی، آن وقت روز خندهی تو است. یعنی سلمان فارسی از غیب خبر داشت. هنوز امام حسین بچه بود میگفت: اینجا شهید میشود. زهیر هنوز سالهای سال قبل از اینکه لبیک بگوید، گفت پسر پیغمبر، امام حسین از تو دعوت خواهد کرد، یک آدمهایی هستند این چیزها را میبینند. قصهاش این است.
8- ماجرای سلمان و زهیر در جنگ
زهیر گفت، یک زمانی ما و سلمان رفتیم با رومیها جنگیدیم. غنائم گرفتیم. سلمان آمد گفت: غنائم گرفتیم، پیروز شدیم، غنائم گرفتیم خوشحال هستی. گفت: خیلی خوشحالم. پیروز شدیم و غنائم جنگی را هم گرفتیم. فرمود: دلت به اینها خوش است. خندهی واقعی تو خندهای است که به امام حسین مثلاً سی سال دیگر چهل سال دیگر، کمتر و بیشتر، آن روزی که به امام حسین لبیک بگویی، آن روز باید بخندی. نه این روزی که غنایم... حالا به مناسبت جنگ رومیها یک کلمهی دیگر هم بگویم.
وقتی پیغمبر میخواست در تبوک سمت جنگ تبوک برود و با رومیها بجنگد، به مسلمانها گفتند: برویم. یک عده از منافقین گفتند: دخترهای رومی خوشگل هستند. ما میترسیم سمت روم بیاییم، نگاهمان به دخترها بیافتد حواس ما پرت شود. فرمود: این هم بهانه است. آیهی قرآن میگوید. میگوید گفتند: «لا تَفْتِنِّی» (توبه/49) خدایا ما را به فتنه نیانداز. نگاهمان به دخترهای رومی بیافتد زیبا هستند، حواس ما پرت میشود. فرمود: «أَلا فِی الْفِتْنَةِ» (توبه/49) همین که از ترس نگاه به دخترها جبهه نمیآیی، این خودش فتنه است. گاهی آدمهای مقدسی هستند، از زیر بار کار شانه خالی میکنند، به هوای اینکه نه اینجا مثلاً فرض کنید که چنین و چنان است.
خوب کمی با سلمان فارسی آشنا شدیم. یعنی علم من به این مقدار است. ما هرچه میگوییم علم خودمان را میگوییم. یعنی وقتی قرائتی از علیبن ابی طالب صحبت میکند نه اینکه علی این است که قرائتی میگوید. قرائتی از علی اینقدر بلد است. هر کس از منبر بالا میرود، نگویید: این چقدر باسواد است. سواد ایشان از امیرالمؤمنین این است. مثل اینکه من لیوان برمیدارم میزنم در دریا، میگویم آب دریا. آب دریا این نیست. این ظرف تو بیش از این جا ندارد. حالا ما در این دو جلسه کمی با سلمان فارسی آشنا شدیم.
این آقایانی که میراث فرهنگی را بودجههای میراث فرهنگی را متوجه یک چیزهایی میکنند که عرض کنم به حضور جنابعالی که فقط کارهای دکوری و نمیدانم فلان و این حرفها... مثلاً میگویند، شهر اسلامی، معماری اسلامی. معماری اسلامی چیست؟ میگویند: کاشیهای شاه عباس. ما نفهمیدیم این از کجا درآمد. که اگر معماری زمان شاه عباس باشد، این معماری، معماری اسلامی است و لذا صد میلیون صد میلیون پول میدهیم که کاشیکاریها، کاشیکاریهای شاه عباسی باشد. شهر اسلامی این است که مردم صبح با اذان بیدار شوند. این شهر اسلامی است. شهر اسلامی این است که صف جماعتش از صف نان و حلیم بیشتر باشد. شهر اسلامی این است که مسجدیهایش از غیر مسجدیهایش باسوادتر باشند. شهر اسلامی شهر کاشیهای شاه عباس که نیست. منتهی پول مملکت است، معماری سنتی یا کاشیکاری اسلامی، همه هم خرج میکنند. در امام و امامزاده و اوقاف و همه باهم. شهر اسلامی چیست؟ اگر خود امامزاده زنده بود چه میکرد لوستر میخرید یا تفسیر را زنده میکرد؟ و لذا ما لوستر امامزاده را عوض میکنیم. چند قرن است در امامزاده یک نهجالبلاغه گفته نشده. اگر خود امامزاده زنده بود همین سالن را تبدیل میکرد به بحث قرآن و حدیث و تفسیر و اهلبیت و نهجالبلاغه و... ما نه! قرآن محو، نهجالبلاغه ساکت، لوستر را عوض میکنیم. اسمش را هم معماری اسلامی میگذاریم.
اگر میخواهید به ایران بنازید به سلمان بنازید. خدایا تو را به حق آبرومندان درگاهت فهم درست از همهی دین و عمل خالص به همهی دین و چشیدن مزهی دین را نصیب ما بفرما.
«والسلام علیکم و رحمة الله و برکاته»
--------------------------------------------------------------------------------
«سؤالات مسابقه»
1- بر اساس روایات، بالاترین صحابهی پیامبر چه کسی بود؟
1) سلمان
2) ابوذر
3) عمّار
2- کسی که ظاهر خوبی دارد اما باطنش بد است، چه نام دارد؟
1) فاسق
2) کافر
3) منافق
3- پیامبر، کدام یک از یارانش را از کار حکومتی نهی کرد؟
1) ابوذر
2) سلمان
3) مقداد
4- حضرت علی(علیهالسلام) برای حکومت مدائن، چه کسی را پیشنهاد کرد؟
1) مالک اشتر
2) عمار یاسر
3) سلمان فارسی
5- سلمان دربارهی کدام حادثهی تاریخی به زهیر خبر داد؟
1) جنگ صفین
2) جنگ جمل
3) ماجرای کربلا
سلمان فارسی(1)
تاریخ پخش: 23/10/89
بسم الله الرحمن الرحیم
«الهی انطقنی بالهدی و الهمنی التقوی»
بحث امشب میخواهیم یک خرده آشنا بشویم با سلمان فارسی. یعنی هر ایرانی باید بتواند حداقل یک صفحه در مورد سلمان بنویسد. سلمان چه کسی بود؟ جبرئیل بر پیغمبر نازل شد، گفت: محمد! خدا گفت: سلام مرا، یعنی سلام خدا را به سلمان برسان. اگر هم بناست آدم در خط ملیگرایی برود، یک کسانی باشند که تاریخ را بریدند و جلو رفتند. بالاتر از مرزها و لهجهها! وگرنه ملیگرایی که آدم روی دهش، شهرش، وطنش، محلهاش، کوچهاش، خیابانش، تعصب داشته باشد، اینها خیلی مهم نیست.
1- سلمان به دنبال شناخت حقیقت
خوب عرض کنم که خود سلمان میگوید: من قبلاً زرتشتی بودم، بعد کلیسا میرفتم. و راز و نیاز و نیایش آنها را دیدم. فکر کردم که از ایران به دمشق، شام بروم. دنبال یک برتری میگشت و بالاخره موصل رفت و بعد روم رفت و آنجا علمای مسیحی را هم دید و میگفت که یک استاد داشتم به من گفت: تو دنبال چه میگردی؟ آن کسی که دنبالش میگردی در مکه مبعوث شده است. برو پیدایش کن، گمشدهات را پیدا میکنی. از این چه میفهمیم؟ آخر ما الآن آدم داریم که نشسته است، کتاب روی طاقچه است، حال ندارد بلند شود بخواند. حالا من نمیگویم: چه کسی بود. چون میدانم او چه کسی بود. کسی را سراغ دارم، زیر لحاف میرفت. از سقف یک زنجیر آویزان کرده بود. دو تا گیره داشت. یک گیره این طوری، یک گیره این طوری. آنوقت این کتاب را به گیره وصل میکرد، همینطور زیر لحاف مطالعه میکرد. حال نداشت با دستهایش کتاب را نگه دارد. بدون امکانات چقدر عاشق بودند. یک قصه است نصفش را میدانید، نصفش را نمیدانید. آن نصفی که میدانید این است که حضرت وقتی وارد مدینه شد دویدند افسار شتر را بکشند، میخواستند بگویند: بیا محلهی ما! او میگفت: بیا محلهی ما، او میگفت: بیا محلهی ما، میخواستند بگویند: افتخار کنند که پیغمبر روز ورود به مدینه مهمان قبیلهی ما شد. حضرت دید حالا روز ورود کشمکش است. او میکشید و من میکشیدم. گفت: آقا هیچ کاری نداریم. هرجا شتر خوابید! یعنی چه؟ برای اینکه فتنه را بخواباند، گفت: من بیطرف هستم. هرجا شتر خوابید. شد؟ که من از این استفاده میکنم که کسانی که میخواهند کار فرهنگی بکنند، مثل استاد دانشگاه، طلبه، مدرس، عالم، وقتی میخواهد با فکر مردم کار بکند باید این تنشها را برطرف کند. روز اول پیغمبر آمده مردم را به خدا دعوت کند. حالا این میگوید: نخیر این طرفدار آن قبیله است. بگوید: نخیر این طرفدار آن قبیله است. اگر پیغمبر مسألهدار باشد، موفق نیست. باید آدم بیمسألهای باشد.
شتر در خانهی کسی به نام ابو ایوب انصاری خوابید. تا اینجا را شنیدید. از اینجا را میخواهم بگویم که نشنیدهاید. یک حدیثی این بعد از پیغمبر شنید. گفت: این حدیث به پیغمبر در خانهی من نازل شد. شتر در خانهی من خوابید. پیغمبر وارد خانهی من شد. من خیلی حرف از پیغمبر شنیدم. این حدیث را چه کسی شنیده است؟ گفتند: فلانی و الآن مصر است. از مدینه به مصر رفت، برای شنیدن این حدیث.
سلمان فارسی دانشجو بود. دانشجو یعنی سراغ دانش برود. ما خیلی از جلساتی که مینشینیم جلسات فامیلی است. تبدیل به گفت و شنودهای علمی کنیم. آقا شما چه کاره هستید؟ من نخود فروش هستم. خوب نخود از کجای ایران، تولید نخود در کجای ایران بیشتر است؟ چند رقم نخود داریم؟ آیا مناطقی که نخود تولید میکند، مزههای نخود هم با هم فرق دارد؟ مثلاً مزهی برنجها فرق میکند. اصلاً با همان نخود فروشانی که نشستی، از اطلاعاتش استفاده کن.
یکی از بزرگان از مراجع، من یکوقتی ایشان را دیدم. بعد فهمیدیم ایشان با یک مارگیر آشنا شده گفته: علم مارگیری را به من هم یاد بده. مرجع تقلید بود. میگفت: من مارگیری هم بلد هستم. آدم پهلوی هرکسی نشست باید استفاده کند. حالا استفادهی یک چیز عادی چه برسد به استفاده چیزهای معنوی. سلمان فارسی عاشق علم بود. چند تا کشور رفت که چیزی یاد بگیرد و این افتخار ایرانیها است.
2- برده شدن سلمان به دست راهزنان
خوب، بالاخره میگفت که پیغمبر را پیدا کردم. رفتم و آنجا در راه، راهزنها، دزدها اموال من را گرفتند و من را به عنوان غلام فروختند. سلمانی که دنبال تحصیل می رود در راه دزدها، آدمرباها او را میربایند، سلمان را میدزدند. به عنوان برده او را میفروشند. ایشان در باغ یک یهودی در مدینه کار میکرد و به هر حال خدمت پیغمبر رسید، روی پایش افتاد و پایش را بوسید. ماجرای خودش را نقل کرد.
چون برده بود، در جنگ بدر و احد، نتوانست بیاید، چون اربابش یهودی بود و اجازه نمیداد. اما بعداً که مسلمان شد و آزاد شد، در جنگ خندق و سایر جنگها شرکت میکرد. در دو جبهه سلمان نبود آن هم به خاطر اینکه نوکر مردم بود و اربابش اجازه نمیداد. این هم خودش یک درسی است که وقتی آدم اجیر است نباید جا خالی کند. نگوید: گور پدرش یهودی است. بالاخره یا یهودی، یا مسیحی، هرچه هست. تو فعلاً کارگر او هستی. از کار نباید بدزدی. ولو کارفرمایت مسلمان نباشد. امیرالمؤمنین فرمود که: پیغمبر یک چیزهایی به من و سلمان داد و خیلی سلمان مقام داشت.
یک روز سلمان نزد پیغمبر نشسته بود. یک عرب آمد سلمان را هُل داد و جای او نشست. پیغمبر عصبانی شد. فرمود: میدانی او چه کسی بود؟ اصلاً کسی را نمیشود از سر جایش بلند کرد و جایش نشست. حالا من یک حرفهایی راجع به وقف خواهم داشت که اینهایی که نسبت به وقف حلال و حرام کردند، چه حرامخوریهای چند هزار نفری را انجام دادند. از مرجع تقلید میپرسند که آقا دیگ مسی دیگر به درد نمیخورد. دور بریزیم و برای هیئت یک ظرف دیگری بخریم. فرمود: مگر نمیتوانید سفید کنید؟ خوب سفید کنید و از آن استفاده کنید. چرا دور میریزید؟
آقا مال وقف را میشود بخشید؟ هرگز! هرگز! نمیشود ذرهای جابهجا کرد. اگر یک شکری برای تاسوعا است، عاشورا حق نداری شربت بدهی. میگوید: این شکر برای تاسوعا است. اگر یک چیزی برای ابالفضل است، شما حق نداری خرج امام جواد کنی. با اینکه مقام امام جواد بیش از ابالفضل است. امام جواد امام است، ابالفضل امامزاده است. البته ابالفضل هم خیلی مقام دارد. مقامی دارد که همه به او غبطه میخورند. در عین حال اگر چیزی، آقا اگر یک کسی یک چیزی را نذر من کرد. من یک طلبه هستم. شما حق نداری بگویی: قرائتی که کسی نیست. من به مرجع تقلید میدهم. اگر نذر من کرد شما حق نداری به او بدهی.
بده میروم یک جایی سخنرانی میکنم، یک چادر میدهند میگویند: به خانم بدهید. من میگویم: خوب حالا خانم دو تا چادر دارد. این را به یک زن مستضعفی بدهید. حرام است!
کسی در مشهد وقف کرده که تولد امام حسین هر رقم میوه روی زمین است، بخرید و پولدار ترین آدمهای مشهد را دعوت کنید، انواع میوهها را بخورند. چه؟ پولدارترین آدمهای مشهد از همه رقم میوهها بخورند. به امام مینویسند که آقا یک چنین نذری است. فرمود: طبق نیت واقف عمل کنید. بگذارید مردم اعتماد کنند. نگوید: بابا! حالا ما این زمین را وقف میکنیم معلوم نیست فردا چه کسی برد و خورد؟ چه با او کردند و چه شد؟ اگر چیزی نذر مفاتیح است، شما حق ندارید قرآن بخرید. با اینکه قرآن کلام خداست. کلام خدا باشد. این برای مفاتیح است. بچهی من است و حقش را دارم. نخیر! برای بچهات را شما حق نداری بخوری. از مراجع بپرسید. اگر پدر بیپول شد میتواند قلک بچهاش را بردارد خرج کند و بگوید: بعداً جایش میگذارم؟ بپرسید.
3- دفاع پیامبر از سلمان
سلمان نشسته بود. یک کسی آمد او را هل داد و جایش نشست. پیغمبر حسابی با او برخورد کرد و فرمود: چرا چنین کردی؟ بعد پیغمبر فرمود: هرکس سلمان را اذیت کند، مرا اذیت کرده است. خیلی مقام است که یک ایرانی به اینجا برسد.
خدا شهید مطهری را رحمت کند. اینهایی که یک خرده رگ ملیگریشان تحریک شده و هی ایران ایران میکنند، این کتاب خدمات متقابل اسلام و ایران را بخوانند. که اسلام چه خدماتی به ایرانیها کرد. در مقابل. ایرانیها هم چه خدماتی به اسلام کردند؟ یعنی هردو به گردن هم حق دارند.
یک بار چند تا ایرانی را گرفتند، نزد خلیفه بردند. گفت: خیلی خوب، ایرانیها را نگه دارید، این کسانی که نمیتوانند طواف کنند باید کولشان کرد ایرانیها اینها را کول کنند. یعنی حمالی کنند. به قدری امیرالمؤمنین ناراحت شد. فرمود ایرانی شریف است. البته حالا نمیخواهم بگویم: شغل حمالی شریف نیست. به هر حال آن هم یک کاری است ولی آن کار را به عنوان تحقیر به ایرانیها دادند. که حضرت امیر جلوی تحقیرش را گرفت.
4- بشارت پیامبر دربارهی سلمان
یک حدیث داریم که پیغمبر فرمود: بهشت به چهار نفر از امت من عاشق است. بهشت عاشق چهار نفر است. گفتند: خوب بپرسیم این چهار نفر چه کسانی هستند؟ به ابیبکر خلیفهی اول گفتند برو بپرس. گفت: حالا اگر بپرسم بگوید: تو نیستی، آنوقت نزد فامیل خیط میشوم. به خلیفهی دوم گفتند: برو بپرس آن چهار نفر چه کسانی هستند؟ گفت: حالا اگر گفت: تو یکی نیستی، آنوقت من چه کار کنم؟ بالاخره به علی گفتند: علی تو برو بپرس این چهار نفر چه کسانی هستند که بهشت عاشق اینهاست. گفت: میروم میپرسم. گفت: یا رسول الله! شما که میگویی بهشت عاشق چهار نفر است. میخواهی بگویی: این چهار نفر چه کسانی هستند؟ گفت: اولی خودت! اولی خودت هستی. بعد گفت: سلمان، ابوذر، مقداد! حالا اینجا هم یک درس بگیرم. به بعضی از امام جمعهها می گوییم: باران نمیآید نماز باران بخوان. میگوید: آخر میترسم نماز باران بخوانم، باران نیاید. خوب یکبار دیگر بخوان. مثل اینکه به تبر زن بگوییم: آقا تبر بزن چوب را بشکن. میگوید: میترسم تبر بزنم چوب نشکند. خوب نشکست یکی دیگر بزن. میترسم شیشه بخرم درش باز نشود. خوب به یک نفر دیگر میدهی باز کند. برو گل بزن. میترسم بروم در آن کشور بازی کنم گل نزنم. خوب گل نزدی، یکبار دیگر بازی کن. هیچ فوتبالیستی این حرف را نمیزند که میترسم بروم در فوتبال بازی کنم، گل نزنم. چرا؟ آقا نماز میخوانم، تازه اگر نماز خواندیم دیدیم باران نیامد، معلوم میشود یک عیبی داریم. گریه میکنیم. تضرّع میکنیم. عذرخواهی میکنیم. بعد هم نماز باران را گفتند: بچهها را هم ببرید، زنها را هم ببرید. زیر آسمان باشد. بچهها را از مادرها جدا کنید. که بچهها بدون مادر جیغ بزنند. یعنی یک شرایط عاطفی را هم به وجود بیاورید.
من این خاطرات را بنویسم چون بعضی پای تلویزیون می نویسند. بسم الله الرحمن الرحیم. آشنایی با سلمان:
1- خداوند به او سلام میرساند.
2- برده و کارگر یهودی بود، اما خیانت نکرد.
3- در تمام جنگها جز بدر و احد شرکت نمود.
4- حدیث داریم از چهار نفری است که بهشت عاشق اوست.
5- طرح خندق به پیشنهاد سلمان
سلمان آدم قدرتمندی بود. طراح بود. در جنگ خندق، طرح خندق از سلمان بود. برنامهریز بود، طراح بود. و سرش هم دعوا بود. مثل ابراهیم. سر ابراهیم هم دعوا بود. یهودیها میگفتند: ابراهیم برای ما است. مسیحیها میگفتند: ابراهیم برای ما است. یک آدم خوب را همه میخواهند به هیئت خودشان بکشند. بگویند: این جزؤ ما است. قرآن آمد، فرمود: «ما کانَ إِبْراهیمُ یَهُودِیًّا وَ لا نَصْرانِیًّا» (آلعمران/67) ابراهیم نه یهودی است و نه نصرانی! ابراهیم خودش مستقل است. خوب، سلمان را مهاجرین میگفتند: از ما است. مهاجرین یعنی مردم مکهای که به مدینه هجرت کردند. آنها میگفتند: از ما است. انصار مردم مدینه میگفتند: سلمان از ما است. آنها هم میگفتند: از ما است. خوب ما باید به جایی برسیم که همه سر ما دعوا کنند. یک آدم خوب را سرش دعوا میکنند.
یک روز حضرت فرمود که اگر علم در ثریا باشد، سلمان میرود پیدایش میکند. یعنی اینقدر عاشق است. یک آیه نازل شد. آخر افرادی میآمدند در گوش پیغمبر پچ پچ میکردند. تنگ گوشی! او میرفت، او میرفت، او میرفت. پیغمبر خسته شد. خلقش هم خلق عظیمی بود. آیه نازل شد، هرکس میخواهد در گوشی صحبت کند، یک پولی به فقر بدهد. تا دیدند پولی شد و بلیطی شد، فرار کردند. گفتند: غرض عرض سلامی بود.
یکبار یک افرادی دور من ریختند استخاره کنند. من چند تا استخاره کردم خسته شدم. گفتم: آقا هرکس آمد استخاره کند، یک مبلغ به کمیتهی امداد بدهد و بیاید. دیدم نه اصلاً استخاره نمیخواستند. آخوند مفت بود میآمدند استخاره کنند. (خنده حضار) بعضیها هستند طناب مفت پیدا کنند، خودشان را خفه میکنند. میگفت: شراب مفت را قاضی هم میخورد!!! خوب مفت است دیگر.
به یک نفر گفتند: برویم روضه. گفت: شام خوردم. (خنده حضار) این معلوم شد روضه هم که میرود برای شام میرود. گفتند: برویم روضه گفت: من شام خوردم. حالا کسی که عاشق علم است...
خدا آیتالله العظمی نجفی مرعشی را رحمت کند. میگفت: میخواستم یک کتاب بخرم پول نداشتم. دیدم این کتاب حیف است از دستم میرود. به کتاب فروش گفتم: میشود این را روی طاقچه بگذاری، برای من. من برایت پول میآورم. فقط تا من میآیم این را به کسی نفروش. میگفت: در خیابان پریدم، قبایم را کندم. کنار خیابان قبایم را مثل شقهی گوشت نگه داشتم، گفتم: حراج است حراج! حراج، حراج! میگفت: قبایم را فروختم و آمدم این کتاب را خریدم. هیچ اشکالی ندارد آدم ساعت مچی نداشته باشد. ماشین نداشته باشد. مخش خالی باشد غصه میخورد. آدمهایی هستند همه چیز دارند، در مخشان چیزی نیست. آدمهایی هم هستند زندگیشان ساده است. حدیث داریم پهلوی باسواد روی خاک بنشینی، شرف دارد که نزد جاهل روی قالی بنشینی. علم خیلی ارزش دارد. منتهی نه هر علمی، علم مفید! فرمود: اگر علم در ثریا باشد سلمان به او دسترسی پیدا میکند.
سلمان یک روز گفت: اگر من آنچه را که میدانم به شما اطلاع بدهم، شما میگویید: سلمان دیوانه است. یا یک کسی را میفرستید من را بکشد. یعنی تحمل مرا ندارید.
امام صادق فرمود: در اسلام بعد از ائمه مردی فقیهتر از سلمان آفریده نشده است! خیلی است. ایرانیها کیف کنند. زنها اگر زاییدند اسم بچهشان را، بعد از اهلبیت سلمان بگذارند. اول اهلبیت. در همهی خانهها مهدی باشد. در همهی خانهها زهرا و فاطمه باشد. این را چند بار دیگر هم گفتم هی نگویید: خواهرم فاطمه دارد، داداشم هم زهرا دارد. خوب خواهرت تلویزیون دارد و داداشت هم جارو برقی دارد. پس تو دیگر نمیخواهی. من نمیدانم چرا سر تلفن و موبایل و تلویزیون نمیگوییم: خواهرم دارد ما نمیخواهیم. تا میگوییم: مهدی میگوید: آخر در فایل ما سه تا مهدی است. صد تا مهدی باشد. اینها بعداً اثر میگذارد. ما وقتی در لغتنامه دهخدا میشماریم مثلاً فرض کنید هفتصد تا علیآباد هست. بعد مثلاً حسن آباد، بعد حسین آباد، این پیداست کشور ما کشور ولایی است. اصلاً وقتی امام حرکت کرد، بعضی در آفریقا و هندوستان و کشورهای مستضعف اسم بچههایشان را روحالله میگذاشتند. خیلی از اسمگذاریها بار سیاسی دارد. خیلی بار سیاسی دارد. همین مُهر کربلا این مهر کربلا بار سیاسی دارد. چون آنها گفتند: بدن امام حسین را زیر سم اسب کنید که خبری از حسین و کربلا نباشد. اسلام دستور داد، خاک کربلا را مُهر کنید، که همیشه این خاک کربلا در جیبهایتان باشد. یعنی آنها میخواستند کربلا محو شود، اسلام دستور داد که کربلا محو نشود. این چیزها مهم است.
6- روزهداری و عبادت سلمان
یکبار پیغمبر فرمود: چه کسی است که در طول سال روزه بگیرد و هرشب را هم عبادت کند. سلمان گفت: من! مردم گفتند: آقا دروغ میگوید. ما دیدیم این روزها میخورد. این می گوید: من هرروز روزه هستم دروغ میگوید. گفت: آقا بیا به تو بگویم معنایش چیست؟ قرآن میگوید: هرکس یک کار خوب بکند، ضرب در ده میکنیم. من هر ماه سه روز روزه میگیرم. سه ضرب در ده، سی. البته روزه مستحبی. در ماه رمضان کسی روزه مستحبی نمیگیرد بگوید: ضرب در ده. آخر حساب و کتاب هم یک چیزی است.
یک نفر را میگفتند: خیلی آدم خوبی است. او را دیدند، دیدند که دو تا انار دزدید. گفتند: اِ... چه آدم خوبی است. دکان میوه فروشی دو تا انار برداشت و رفت و پولش را هم نداد و نکشید. بعد رفت دکان نانوایی هم دو تا نان برداشت. پنهان کرد. اِ... این دزد است. بعد جلوتر رفت و به یک فقیر داد. گفتند: چه کار کردی؟ گفت: مؤمن زرنگ است. دو تا انار دزدیدم دو تا گناه، دو تا نان دزدیدم دو تا گناه، دو تا و دو تا، چهار تا. به فقیر دادم. چهار ضرب در ده میشود چهل. چهار تا گناه از آن کم میشود، سی و شش تا برای من میماند. گفت: بله! ریاضی تو خوب است. مخت خراب است.
کسی داماد شد و بعد از سه ماه دید زنش زایید. پهلوی پدر زنش آمد. گفت: آقا دختر تو زاییده! گفت: پس میخواستی نزاید. گفت: آخر سه ماهه زاییده. گفت: چند وقته باید بزاید؟ گفت: نه ماهه، گفت: بنشین برایت بگویم. هرچه میگویم جواب بده. چند ماه است تو شوهر دختر من شدی؟ گفت: سه ماه. گفت: خوب بنویس سه ماه. چند ماه است که او زن تو شده است؟ چند ماه است تو شوهر او شدی؟ چند ماه است او زن تو شده است؟ گفت: چند ماه است با هم زن و شوهر هستید؟ گفت: سه ماه! گفت: سه سه تا؟ نه تا! (خنده حضار) گفت: ریاضی تو خوب است. اما سوء ظن ما هم سر جایش است. بعضیها... مال حلال، این که میگوید: «أَنْفِقُوا مِنْ طَیِّبات» (بقره/267) قرآن میگوید: «أَنْفِقُوا مِنْ طَیِّباتِ ما کَسَبْتُم» (بقره/267)
یک کسی نذر کرد که اگر مواد مخدرش به وطن رسید، روز عاشورا خرج بده. ای بابا! جوانهای مردم را میکشد بعد به سینهزنهای امام حسین پلو میدهد. «إِنَّما یَتَقَبَّلُ اللَّهُ مِنَ الْمُتَّقینَ» (مائده/27) عبادت آدم با تقوا قبول است. نه عبادتی که با مواد مخدر جوانها را نابود میکند، بعد هم یک خرجی برای امام حسین میدهد. کلاه برداری میکند. احتکار، اختلاس، هزار رقم حرام خوری میکند، بعد هم چک میکشد و پول میدهد. قرآن میگوید: این پولها را نگیرید. البته قرآن راجع به مشرکین میگوید. «ما کانَ لِلْمُشْرِکینَ أَنْ یَعْمُرُوا مَساجِدَ اللَّهِ» (توبه/17) این پولها را اگر آدم بداند نباید بگیرد.
گفت: خوب شما هرشب میخوابی، چرا میگویی: شبها هرشب احیا میگیرم؟ گفت: آقا قانون داریم که اگر کسی وقت خواب وضو گیرد بخوابد، تا صبح هم که بخوابد ثواب عبادت دارد. یعنی این که میگویند: مؤمن «کَیِّس» است، معنایش همین است.
چه کسی است که هرشب ختم قرآن کند؟ سلمان گفت: من! گفتند: آخر تو چه وقت ختم قرآن میکنی؟ گفت: داریم هرکس وقت خواب سه تا «قل هو الله» بخواند، انگار یک ختم قرآن کرده است.
7- سخن پیامبر دربارهی حضرت علی(علیهالسلام)
یک روز پیغمبر به علی گفت: یا علی! تو هم مثل «قل هو الله» هستی. چطور؟ گفت: هرکس یک «قل هو الله» بخواند یک سوم قرآن را خوانده است. دو تا، دو سوم، سه تا همهی قرآن. هرکس تو را با زبانش دوست داشته باشد، یک سوم ایمان دارد. هرکس با زبان و دلش باشد، دو سوم. هرکس با زبان و قلب و عمل... با زبان علی را دوست داشته باشی، یک سوم دین داری. با زبان و قلب، دو سوم. با زبان و قلب و عمل... عمل مهم است. مثلث باید باشد.
قرآن در آیهای که میگوید: صلوات بفرستید میگوید که: «یا أَیُّهَا الَّذینَ آمَنُوا صَلُّوا عَلَیْهِ» (احزاب/56) بعد میگوید: «صَلُّوا عَلَیْهِ وَ سَلِّمُوا»، «صَلُّوا» یعنی با زبان، «سَلِّمُوا» یعنی در عمل. گاهی ممکن است عکس امام خمینی هم بالای سرش است. اما گوش به حرف آقا نمیدهد.
خیلی وقتها میخواستند سلمان را تحقیر کنند. هرجا مینشست یک متلکی به او میگفتند. که مثلاً حالا این ایرانی است. این را دست بیاندازیم. تحقیرش کنیم. یک روز به او گفتند: سلمان ریش تو بهتر است یا دم سگ؟ فرمود: هرکدام از پل صراط رد شوند. او هم پاتک میزد. چون روایت داریم نگویید چه کسی فقیر است و چه کسی غنی. «الْغِنَى وَ الْفَقْرُ بَعْدَ الْعَرْضِ عَلَى اللَّه» (بحارالانوار/ج69/ص53) چه کسی غنی است و چه کسی فقیر، ببینید چه کسی از پل صراط میگذرد؟ خیلی غنیها آنجا گیر هستند، خیلی فقیرها آنجا رد میشوند. حدیث است. «الْغِنَى وَ الْفَقْرُ بَعْدَ الْعَرْضِ عَلَى اللَّه».
8- افتخار سلمان به مسلمان بودن
یکبار چند نفر نشسته بودند، هر کدام میگفت: من پسرم چه کسی است. مادرم چه کسی است. دائم به فامیل خودشان پز میدادند. به سلمان گفتند: حالا تو بگو: چه کسی هستم. گفت: من میگویم چه کسی هستم! من یک آدمی بودم که گمراه بودم خدا هدایتم کرده است. حدیث داریم. «یَا مَعْشَرَ قُرَیْشٍ إِنَّ حَسَبَ الرَّجُلِ دِینُه» (بحارالانوار/ج22/ص381) میخواهید ببینید چه کسی است؟ دینش را حساب کن. من پسر چه کسی هستم، دختر چه کسی هستم. چقدر دین داری؟ «حَسَبَ الرَّجُلِ دِینُهُ وَ مُرُوَّتَهُ خُلُقُهُ وَ أَصْلَهُ عَقْلُه» (بحارالانوار/ج22/ص381) اصل انسان عقل انسان است. چقدر عقل داری؟ چقدر وفادار هستی؟ چقدر مکتبی هستی؟ حالا هرکس میخواهی باش.
ما داشتیم آدمهایی را که شغلشان پایین بوده، شرفشان اوه...! و آدمهایی داریم که خیلی پولدار بودند، شرفشان... افرادی که شغلشان ضعیف است.
دو نفر بودند با دوششان قالی حمل و نقل میکردند. یکی آمد گفت: احمد آقا بیا. این قالی را آنجا ببر. گفت: آقا این قالی را به دوستم بده. گفت: چرا؟ گفت: من صبح تا حالا چند تا قالی حمل کردم پول گیر من آمده است. اما کسی به این نمیگوید: بیا قالی ببر. حالا من اینجا میایستم. تو که به من گفتی بیا قالی ببر، به ایشان بده، یک خرده هم اضافه بده که این به من برسد. «و ارزقنی...» در دعای شعبان داریم خدایا! یک حالتی به من بده که بخواهم آن عقب ماندهها هم به من برسند. یک کاری کنیم دیگران به ما برسند. ماشین خوب آن نیست که گازش بدهد، برود. ماشین خوب آن است که اگر یک ماشین قراضه هم در جاده است، بوکسلش کند. خودت رفتی مهم نیست. پسر خوب کسی نیست که در المپیاد نفر اول شود. پسر خوب آن است که حالا که تیزهوش است و نمرهاش خوب است، پسر عموها و پسر خالهها یا اگر دختر خوبی است، دختر خالهها و دختر عمهها و دختر عموها را جمع کند و آن ضعف علمیشان را حل کند. تو خودت تیز هوش هستی نمرهات خوب است. خیلی خوب! چه خیری برای دیگران داشتی؟
حدیث داریم امام صادق فرمود: سلمان «أَدْرَکَ سَلْمَانُ الْعِلْمَ الْأَوَّلَ وَ الْعِلْمَ الْآخِر» (بحارالانوار/ج22/ص373) الله اکبر! علوم اولی و آخری را سلمان گرفته است. حالا چطور به اینجا رسیده است!!
حدیث داریم امیرالمؤمنین فرمود: سلمان مثل لقمان است. لقمان لبهایش کلفت بود. یک متلکی گفتند: لبهایت کلفت است. فرمود: لبهایم کلفت است ولی حرفهای لطیفی از آن درمیآید. لب کلفت است ولی حرفهای ظریفی درمیآید. تو لبت نازک است اما حرفهای کلفتی از آن درمیآید. نگاه نکنید که لب کلفت است یا ظریف ببینید چه کلمهای از آن درمیآید؟
امام باقر فرمود: نگویید: سلمان فارسی! بگویید: سلمان محمدی. (صلوات حضار) یک ایرانی به جایی برسد که ایرانی میگوید: سلمان فارسی است. آنها میگویند: سلمان محمدی است.
9- سلمان، از اهل بیت پیامبر
«سَلْمَانُ مِنَّا أَهْلَ الْبَیْت» (بحارالانوار/ج10/ص121) روایات متعدد داریم. فرمود: سلمان از ما است. انسان به کجا کشیده میشود. ما باید افتخار کنیم که ایرانی هستیم. و افتخار کنیم که مکتب ما مکتب وحیانی است. افتخار کنیم که عاشق اهلبیت هستیم. همه چیز داریم. یعنی همهی بهترینها را داریم.
یک آدم خوب اگر یکجایی باشد خدا رزقش را اضافه میکند. روایت داریم که امیرالمؤمنین فرمود: خدا به برکت افرادی رزق باقیها را هم میدهد. گفتند: آن افراد چه کسانی هستند؟ گفت: سلمان، ابوذر، عمار،...عجب! یعنی گاهی به خاطر یک آدم خوب خدا باقیها را هم... در قرآن هم هست که گاهی به خاطر یک آدم خوب دفع بلا میشود. خدا به فرشتهها گفت: بروید شهر لوط را زیر و رو کنید برای اینکه آدمهای بدی هستند. فرشتهها آمدند شهر را زیر و رو کنند دیدند حضرت لوط هم آنجاست. خوب مردم بد هستند، حضرت لوط پیغمبر است. گفتند: آخر یک آدم خوب آنجاست. یعنی چه؟ یعنی اگر یک جا یک آدم خوب باشد، آنجا را به برکت آن آدم خوب خدا حفظ می کند. داریم به برکت علیبن مهزیار خداوند اهواز را حفظ میکند. به برکت موسیبن جعفر چه برکاتی خدا میدهد. «إِنَّ فیها لُوطاً» (عنکبوت/32) این عربیهایی که میخوانم آیهی قرآن است. «إِنَّ فیها لُوطاً» لوط آنجاست. یک آدم خوب آنجا است. یک پیغمبر، خدا فرمود: «نَحْنُ أَعْلَمُ بِمَنْ فیها» (عنکبوت/32) ما میدانیم یک پیغمبر آنجا است. به او میگوییم: برود. وقتی رفت، شهر را زیر و رو میکنیم.
یک کسی گفت: هواپیما به این بزرگی را چطور میدزدند؟ گفت: وقتی پایین است بزرگ است، نمیشود دزدید. میگذارند در هوا برود، کوچک که شد آنجا میدزدند. (خنده حضار) با بودن پیغمبر چطور شهر زیر و رو شود؟ میدانیم. منتهی میگوییم برود، وقتی رفت زیر و رو کنید.
خدایا انواع صلوات و سلام خودت را به کسانی که این مکتب اسلام را فرا گرفتند و به ما رساندند، انواع اجرهایت را بر آنها سرازیر بفرما. و امروز اسلام دست ما رسیده است. به ما توفیق بده درست اسلام را بشناسیم. و درست عمل کنیم و به نسل آینده اسلام را تحویل بدهیم. نکند فردا به ما بگویند: شما بیعرضه بودید، نسل در نسل نمازخوان بودند، وقتی تو پدر شدی به نماز بچهات نرسیدی. این حجاب را نسل در نسل آوردند وقتی تو مادر شدی، دخترت بد حجاب شد. نسل در نسل همه حلالخور بودند، به تو که رسید لقمهی حرام را شروع کردی. به ما میگویند: آدمهای بیعرضه بودید. انقلاب را آوردیم، در دست تو این چنین شد. خدایا ما را نسبت به خون شهدا و زحمات دیگران خائن و غافل قرار نده.
«والسلام علیکم و رحمة الله و برکاته»
--------------------------------------------------------------------------------
«سؤالات مسابقه»
1- بر اساس روایات، چه کسی به سلمان، سلام و درود فرستاد؟
1) رسول خدا
2) جبرئیل امین
3) خداوند
2- چرا سلمان در جنگهای بدر و احد شرکت نکرد؟
1) چون هنوز مسلمان نشده بود.
2) چون بردهی یک یهودی بود.
3) چون توان جنگیدن نداشت.
3- بر اساس روایات، بهشت عاشق چه کسی است؟
1) مقداد و ابوذر
2) سلمان و علی(علیهالسلام)
3) هر چهار نفر
4- پیشنهاد سلمان در جنگ احزاب چه بود؟
1) حفر خندق در اطراف مدینه
2) ورود دشمن به شهر مدینه
3) متحّد شدن با یهودیان مدینه
5- رسول خدا، حضرت علی(علیهالسلام) را به کدام سورهی قرآن تشبیه فرمودند؟
1) سورهی حمد
2) سورهی توحید
3) سورهی عصر
سلمان فارسی(1)
تاریخ پخش: 23/10/89
بسم الله الرحمن الرحیم
«الهی انطقنی بالهدی و الهمنی التقوی»
بحث امشب میخواهیم یک خرده آشنا بشویم با سلمان فارسی. یعنی هر ایرانی باید بتواند حداقل یک صفحه در مورد سلمان بنویسد. سلمان چه کسی بود؟ جبرئیل بر پیغمبر نازل شد، گفت: محمد! خدا گفت: سلام مرا، یعنی سلام خدا را به سلمان برسان. اگر هم بناست آدم در خط ملیگرایی برود، یک کسانی باشند که تاریخ را بریدند و جلو رفتند. بالاتر از مرزها و لهجهها! وگرنه ملیگرایی که آدم روی دهش، شهرش، وطنش، محلهاش، کوچهاش، خیابانش، تعصب داشته باشد، اینها خیلی مهم نیست.
1- سلمان به دنبال شناخت حقیقت
خوب عرض کنم که خود سلمان میگوید: من قبلاً زرتشتی بودم، بعد کلیسا میرفتم. و راز و نیاز و نیایش آنها را دیدم. فکر کردم که از ایران به دمشق، شام بروم. دنبال یک برتری میگشت و بالاخره موصل رفت و بعد روم رفت و آنجا علمای مسیحی را هم دید و میگفت که یک استاد داشتم به من گفت: تو دنبال چه میگردی؟ آن کسی که دنبالش میگردی در مکه مبعوث شده است. برو پیدایش کن، گمشدهات را پیدا میکنی. از این چه میفهمیم؟ آخر ما الآن آدم داریم که نشسته است، کتاب روی طاقچه است، حال ندارد بلند شود بخواند. حالا من نمیگویم: چه کسی بود. چون میدانم او چه کسی بود. کسی را سراغ دارم، زیر لحاف میرفت. از سقف یک زنجیر آویزان کرده بود. دو تا گیره داشت. یک گیره این طوری، یک گیره این طوری. آنوقت این کتاب را به گیره وصل میکرد، همینطور زیر لحاف مطالعه میکرد. حال نداشت با دستهایش کتاب را نگه دارد. بدون امکانات چقدر عاشق بودند. یک قصه است نصفش را میدانید، نصفش را نمیدانید. آن نصفی که میدانید این است که حضرت وقتی وارد مدینه شد دویدند افسار شتر را بکشند، میخواستند بگویند: بیا محلهی ما! او میگفت: بیا محلهی ما، او میگفت: بیا محلهی ما، میخواستند بگویند: افتخار کنند که پیغمبر روز ورود به مدینه مهمان قبیلهی ما شد. حضرت دید حالا روز ورود کشمکش است. او میکشید و من میکشیدم. گفت: آقا هیچ کاری نداریم. هرجا شتر خوابید! یعنی چه؟ برای اینکه فتنه را بخواباند، گفت: من بیطرف هستم. هرجا شتر خوابید. شد؟ که من از این استفاده میکنم که کسانی که میخواهند کار فرهنگی بکنند، مثل استاد دانشگاه، طلبه، مدرس، عالم، وقتی میخواهد با فکر مردم کار بکند باید این تنشها را برطرف کند. روز اول پیغمبر آمده مردم را به خدا دعوت کند. حالا این میگوید: نخیر این طرفدار آن قبیله است. بگوید: نخیر این طرفدار آن قبیله است. اگر پیغمبر مسألهدار باشد، موفق نیست. باید آدم بیمسألهای باشد.
شتر در خانهی کسی به نام ابو ایوب انصاری خوابید. تا اینجا را شنیدید. از اینجا را میخواهم بگویم که نشنیدهاید. یک حدیثی این بعد از پیغمبر شنید. گفت: این حدیث به پیغمبر در خانهی من نازل شد. شتر در خانهی من خوابید. پیغمبر وارد خانهی من شد. من خیلی حرف از پیغمبر شنیدم. این حدیث را چه کسی شنیده است؟ گفتند: فلانی و الآن مصر است. از مدینه به مصر رفت، برای شنیدن این حدیث.
سلمان فارسی دانشجو بود. دانشجو یعنی سراغ دانش برود. ما خیلی از جلساتی که مینشینیم جلسات فامیلی است. تبدیل به گفت و شنودهای علمی کنیم. آقا شما چه کاره هستید؟ من نخود فروش هستم. خوب نخود از کجای ایران، تولید نخود در کجای ایران بیشتر است؟ چند رقم نخود داریم؟ آیا مناطقی که نخود تولید میکند، مزههای نخود هم با هم فرق دارد؟ مثلاً مزهی برنجها فرق میکند. اصلاً با همان نخود فروشانی که نشستی، از اطلاعاتش استفاده کن.
یکی از بزرگان از مراجع، من یکوقتی ایشان را دیدم. بعد فهمیدیم ایشان با یک مارگیر آشنا شده گفته: علم مارگیری را به من هم یاد بده. مرجع تقلید بود. میگفت: من مارگیری هم بلد هستم. آدم پهلوی هرکسی نشست باید استفاده کند. حالا استفادهی یک چیز عادی چه برسد به استفاده چیزهای معنوی. سلمان فارسی عاشق علم بود. چند تا کشور رفت که چیزی یاد بگیرد و این افتخار ایرانیها است.
2- برده شدن سلمان به دست راهزنان
خوب، بالاخره میگفت که پیغمبر را پیدا کردم. رفتم و آنجا در راه، راهزنها، دزدها اموال من را گرفتند و من را به عنوان غلام فروختند. سلمانی که دنبال تحصیل می رود در راه دزدها، آدمرباها او را میربایند، سلمان را میدزدند. به عنوان برده او را میفروشند. ایشان در باغ یک یهودی در مدینه کار میکرد و به هر حال خدمت پیغمبر رسید، روی پایش افتاد و پایش را بوسید. ماجرای خودش را نقل کرد.
چون برده بود، در جنگ بدر و احد، نتوانست بیاید، چون اربابش یهودی بود و اجازه نمیداد. اما بعداً که مسلمان شد و آزاد شد، در جنگ خندق و سایر جنگها شرکت میکرد. در دو جبهه سلمان نبود آن هم به خاطر اینکه نوکر مردم بود و اربابش اجازه نمیداد. این هم خودش یک درسی است که وقتی آدم اجیر است نباید جا خالی کند. نگوید: گور پدرش یهودی است. بالاخره یا یهودی، یا مسیحی، هرچه هست. تو فعلاً کارگر او هستی. از کار نباید بدزدی. ولو کارفرمایت مسلمان نباشد. امیرالمؤمنین فرمود که: پیغمبر یک چیزهایی به من و سلمان داد و خیلی سلمان مقام داشت.
یک روز سلمان نزد پیغمبر نشسته بود. یک عرب آمد سلمان را هُل داد و جای او نشست. پیغمبر عصبانی شد. فرمود: میدانی او چه کسی بود؟ اصلاً کسی را نمیشود از سر جایش بلند کرد و جایش نشست. حالا من یک حرفهایی راجع به وقف خواهم داشت که اینهایی که نسبت به وقف حلال و حرام کردند، چه حرامخوریهای چند هزار نفری را انجام دادند. از مرجع تقلید میپرسند که آقا دیگ مسی دیگر به درد نمیخورد. دور بریزیم و برای هیئت یک ظرف دیگری بخریم. فرمود: مگر نمیتوانید سفید کنید؟ خوب سفید کنید و از آن استفاده کنید. چرا دور میریزید؟
آقا مال وقف را میشود بخشید؟ هرگز! هرگز! نمیشود ذرهای جابهجا کرد. اگر یک شکری برای تاسوعا است، عاشورا حق نداری شربت بدهی. میگوید: این شکر برای تاسوعا است. اگر یک چیزی برای ابالفضل است، شما حق نداری خرج امام جواد کنی. با اینکه مقام امام جواد بیش از ابالفضل است. امام جواد امام است، ابالفضل امامزاده است. البته ابالفضل هم خیلی مقام دارد. مقامی دارد که همه به او غبطه میخورند. در عین حال اگر چیزی، آقا اگر یک کسی یک چیزی را نذر من کرد. من یک طلبه هستم. شما حق نداری بگویی: قرائتی که کسی نیست. من به مرجع تقلید میدهم. اگر نذر من کرد شما حق نداری به او بدهی.
بده میروم یک جایی سخنرانی میکنم، یک چادر میدهند میگویند: به خانم بدهید. من میگویم: خوب حالا خانم دو تا چادر دارد. این را به یک زن مستضعفی بدهید. حرام است!
کسی در مشهد وقف کرده که تولد امام حسین هر رقم میوه روی زمین است، بخرید و پولدار ترین آدمهای مشهد را دعوت کنید، انواع میوهها را بخورند. چه؟ پولدارترین آدمهای مشهد از همه رقم میوهها بخورند. به امام مینویسند که آقا یک چنین نذری است. فرمود: طبق نیت واقف عمل کنید. بگذارید مردم اعتماد کنند. نگوید: بابا! حالا ما این زمین را وقف میکنیم معلوم نیست فردا چه کسی برد و خورد؟ چه با او کردند و چه شد؟ اگر چیزی نذر مفاتیح است، شما حق ندارید قرآن بخرید. با اینکه قرآن کلام خداست. کلام خدا باشد. این برای مفاتیح است. بچهی من است و حقش را دارم. نخیر! برای بچهات را شما حق نداری بخوری. از مراجع بپرسید. اگر پدر بیپول شد میتواند قلک بچهاش را بردارد خرج کند و بگوید: بعداً جایش میگذارم؟ بپرسید.
3- دفاع پیامبر از سلمان
سلمان نشسته بود. یک کسی آمد او را هل داد و جایش نشست. پیغمبر حسابی با او برخورد کرد و فرمود: چرا چنین کردی؟ بعد پیغمبر فرمود: هرکس سلمان را اذیت کند، مرا اذیت کرده است. خیلی مقام است که یک ایرانی به اینجا برسد.
خدا شهید مطهری را رحمت کند. اینهایی که یک خرده رگ ملیگریشان تحریک شده و هی ایران ایران میکنند، این کتاب خدمات متقابل اسلام و ایران را بخوانند. که اسلام چه خدماتی به ایرانیها کرد. در مقابل. ایرانیها هم چه خدماتی به اسلام کردند؟ یعنی هردو به گردن هم حق دارند.
یک بار چند تا ایرانی را گرفتند، نزد خلیفه بردند. گفت: خیلی خوب، ایرانیها را نگه دارید، این کسانی که نمیتوانند طواف کنند باید کولشان کرد ایرانیها اینها را کول کنند. یعنی حمالی کنند. به قدری امیرالمؤمنین ناراحت شد. فرمود ایرانی شریف است. البته حالا نمیخواهم بگویم: شغل حمالی شریف نیست. به هر حال آن هم یک کاری است ولی آن کار را به عنوان تحقیر به ایرانیها دادند. که حضرت امیر جلوی تحقیرش را گرفت.
4- بشارت پیامبر دربارهی سلمان
یک حدیث داریم که پیغمبر فرمود: بهشت به چهار نفر از امت من عاشق است. بهشت عاشق چهار نفر است. گفتند: خوب بپرسیم این چهار نفر چه کسانی هستند؟ به ابیبکر خلیفهی اول گفتند برو بپرس. گفت: حالا اگر بپرسم بگوید: تو نیستی، آنوقت نزد فامیل خیط میشوم. به خلیفهی دوم گفتند: برو بپرس آن چهار نفر چه کسانی هستند؟ گفت: حالا اگر گفت: تو یکی نیستی، آنوقت من چه کار کنم؟ بالاخره به علی گفتند: علی تو برو بپرس این چهار نفر چه کسانی هستند که بهشت عاشق اینهاست. گفت: میروم میپرسم. گفت: یا رسول الله! شما که میگویی بهشت عاشق چهار نفر است. میخواهی بگویی: این چهار نفر چه کسانی هستند؟ گفت: اولی خودت! اولی خودت هستی. بعد گفت: سلمان، ابوذر، مقداد! حالا اینجا هم یک درس بگیرم. به بعضی از امام جمعهها می گوییم: باران نمیآید نماز باران بخوان. میگوید: آخر میترسم نماز باران بخوانم، باران نیاید. خوب یکبار دیگر بخوان. مثل اینکه به تبر زن بگوییم: آقا تبر بزن چوب را بشکن. میگوید: میترسم تبر بزنم چوب نشکند. خوب نشکست یکی دیگر بزن. میترسم شیشه بخرم درش باز نشود. خوب به یک نفر دیگر میدهی باز کند. برو گل بزن. میترسم بروم در آن کشور بازی کنم گل نزنم. خوب گل نزدی، یکبار دیگر بازی کن. هیچ فوتبالیستی این حرف را نمیزند که میترسم بروم در فوتبال بازی کنم، گل نزنم. چرا؟ آقا نماز میخوانم، تازه اگر نماز خواندیم دیدیم باران نیامد، معلوم میشود یک عیبی داریم. گریه میکنیم. تضرّع میکنیم. عذرخواهی میکنیم. بعد هم نماز باران را گفتند: بچهها را هم ببرید، زنها را هم ببرید. زیر آسمان باشد. بچهها را از مادرها جدا کنید. که بچهها بدون مادر جیغ بزنند. یعنی یک شرایط عاطفی را هم به وجود بیاورید.
من این خاطرات را بنویسم چون بعضی پای تلویزیون می نویسند. بسم الله الرحمن الرحیم. آشنایی با سلمان:
1- خداوند به او سلام میرساند.
2- برده و کارگر یهودی بود، اما خیانت نکرد.
3- در تمام جنگها جز بدر و احد شرکت نمود.
4- حدیث داریم از چهار نفری است که بهشت عاشق اوست.
5- طرح خندق به پیشنهاد سلمان
سلمان آدم قدرتمندی بود. طراح بود. در جنگ خندق، طرح خندق از سلمان بود. برنامهریز بود، طراح بود. و سرش هم دعوا بود. مثل ابراهیم. سر ابراهیم هم دعوا بود. یهودیها میگفتند: ابراهیم برای ما است. مسیحیها میگفتند: ابراهیم برای ما است. یک آدم خوب را همه میخواهند به هیئت خودشان بکشند. بگویند: این جزؤ ما است. قرآن آمد، فرمود: «ما کانَ إِبْراهیمُ یَهُودِیًّا وَ لا نَصْرانِیًّا» (آلعمران/67) ابراهیم نه یهودی است و نه نصرانی! ابراهیم خودش مستقل است. خوب، سلمان را مهاجرین میگفتند: از ما است. مهاجرین یعنی مردم مکهای که به مدینه هجرت کردند. آنها میگفتند: از ما است. انصار مردم مدینه میگفتند: سلمان از ما است. آنها هم میگفتند: از ما است. خوب ما باید به جایی برسیم که همه سر ما دعوا کنند. یک آدم خوب را سرش دعوا میکنند.
یک روز حضرت فرمود که اگر علم در ثریا باشد، سلمان میرود پیدایش میکند. یعنی اینقدر عاشق است. یک آیه نازل شد. آخر افرادی میآمدند در گوش پیغمبر پچ پچ میکردند. تنگ گوشی! او میرفت، او میرفت، او میرفت. پیغمبر خسته شد. خلقش هم خلق عظیمی بود. آیه نازل شد، هرکس میخواهد در گوشی صحبت کند، یک پولی به فقر بدهد. تا دیدند پولی شد و بلیطی شد، فرار کردند. گفتند: غرض عرض سلامی بود.
یکبار یک افرادی دور من ریختند استخاره کنند. من چند تا استخاره کردم خسته شدم. گفتم: آقا هرکس آمد استخاره کند، یک مبلغ به کمیتهی امداد بدهد و بیاید. دیدم نه اصلاً استخاره نمیخواستند. آخوند مفت بود میآمدند استخاره کنند. (خنده حضار) بعضیها هستند طناب مفت پیدا کنند، خودشان را خفه میکنند. میگفت: شراب مفت را قاضی هم میخورد!!! خوب مفت است دیگر.
به یک نفر گفتند: برویم روضه. گفت: شام خوردم. (خنده حضار) این معلوم شد روضه هم که میرود برای شام میرود. گفتند: برویم روضه گفت: من شام خوردم. حالا کسی که عاشق علم است...
خدا آیتالله العظمی نجفی مرعشی را رحمت کند. میگفت: میخواستم یک کتاب بخرم پول نداشتم. دیدم این کتاب حیف است از دستم میرود. به کتاب فروش گفتم: میشود این را روی طاقچه بگذاری، برای من. من برایت پول میآورم. فقط تا من میآیم این را به کسی نفروش. میگفت: در خیابان پریدم، قبایم را کندم. کنار خیابان قبایم را مثل شقهی گوشت نگه داشتم، گفتم: حراج است حراج! حراج، حراج! میگفت: قبایم را فروختم و آمدم این کتاب را خریدم. هیچ اشکالی ندارد آدم ساعت مچی نداشته باشد. ماشین نداشته باشد. مخش خالی باشد غصه میخورد. آدمهایی هستند همه چیز دارند، در مخشان چیزی نیست. آدمهایی هم هستند زندگیشان ساده است. حدیث داریم پهلوی باسواد روی خاک بنشینی، شرف دارد که نزد جاهل روی قالی بنشینی. علم خیلی ارزش دارد. منتهی نه هر علمی، علم مفید! فرمود: اگر علم در ثریا باشد سلمان به او دسترسی پیدا میکند.
سلمان یک روز گفت: اگر من آنچه را که میدانم به شما اطلاع بدهم، شما میگویید: سلمان دیوانه است. یا یک کسی را میفرستید من را بکشد. یعنی تحمل مرا ندارید.
امام صادق فرمود: در اسلام بعد از ائمه مردی فقیهتر از سلمان آفریده نشده است! خیلی است. ایرانیها کیف کنند. زنها اگر زاییدند اسم بچهشان را، بعد از اهلبیت سلمان بگذارند. اول اهلبیت. در همهی خانهها مهدی باشد. در همهی خانهها زهرا و فاطمه باشد. این را چند بار دیگر هم گفتم هی نگویید: خواهرم فاطمه دارد، داداشم هم زهرا دارد. خوب خواهرت تلویزیون دارد و داداشت هم جارو برقی دارد. پس تو دیگر نمیخواهی. من نمیدانم چرا سر تلفن و موبایل و تلویزیون نمیگوییم: خواهرم دارد ما نمیخواهیم. تا میگوییم: مهدی میگوید: آخر در فایل ما سه تا مهدی است. صد تا مهدی باشد. اینها بعداً اثر میگذارد. ما وقتی در لغتنامه دهخدا میشماریم مثلاً فرض کنید هفتصد تا علیآباد هست. بعد مثلاً حسن آباد، بعد حسین آباد، این پیداست کشور ما کشور ولایی است. اصلاً وقتی امام حرکت کرد، بعضی در آفریقا و هندوستان و کشورهای مستضعف اسم بچههایشان را روحالله میگذاشتند. خیلی از اسمگذاریها بار سیاسی دارد. خیلی بار سیاسی دارد. همین مُهر کربلا این مهر کربلا بار سیاسی دارد. چون آنها گفتند: بدن امام حسین را زیر سم اسب کنید که خبری از حسین و کربلا نباشد. اسلام دستور داد، خاک کربلا را مُهر کنید، که همیشه این خاک کربلا در جیبهایتان باشد. یعنی آنها میخواستند کربلا محو شود، اسلام دستور داد که کربلا محو نشود. این چیزها مهم است.
6- روزهداری و عبادت سلمان
یکبار پیغمبر فرمود: چه کسی است که در طول سال روزه بگیرد و هرشب را هم عبادت کند. سلمان گفت: من! مردم گفتند: آقا دروغ میگوید. ما دیدیم این روزها میخورد. این می گوید: من هرروز روزه هستم دروغ میگوید. گفت: آقا بیا به تو بگویم معنایش چیست؟ قرآن میگوید: هرکس یک کار خوب بکند، ضرب در ده میکنیم. من هر ماه سه روز روزه میگیرم. سه ضرب در ده، سی. البته روزه مستحبی. در ماه رمضان کسی روزه مستحبی نمیگیرد بگوید: ضرب در ده. آخر حساب و کتاب هم یک چیزی است.
یک نفر را میگفتند: خیلی آدم خوبی است. او را دیدند، دیدند که دو تا انار دزدید. گفتند: اِ... چه آدم خوبی است. دکان میوه فروشی دو تا انار برداشت و رفت و پولش را هم نداد و نکشید. بعد رفت دکان نانوایی هم دو تا نان برداشت. پنهان کرد. اِ... این دزد است. بعد جلوتر رفت و به یک فقیر داد. گفتند: چه کار کردی؟ گفت: مؤمن زرنگ است. دو تا انار دزدیدم دو تا گناه، دو تا نان دزدیدم دو تا گناه، دو تا و دو تا، چهار تا. به فقیر دادم. چهار ضرب در ده میشود چهل. چهار تا گناه از آن کم میشود، سی و شش تا برای من میماند. گفت: بله! ریاضی تو خوب است. مخت خراب است.
کسی داماد شد و بعد از سه ماه دید زنش زایید. پهلوی پدر زنش آمد. گفت: آقا دختر تو زاییده! گفت: پس میخواستی نزاید. گفت: آخر سه ماهه زاییده. گفت: چند وقته باید بزاید؟ گفت: نه ماهه، گفت: بنشین برایت بگویم. هرچه میگویم جواب بده. چند ماه است تو شوهر دختر من شدی؟ گفت: سه ماه. گفت: خوب بنویس سه ماه. چند ماه است که او زن تو شده است؟ چند ماه است تو شوهر او شدی؟ چند ماه است او زن تو شده است؟ گفت: چند ماه است با هم زن و شوهر هستید؟ گفت: سه ماه! گفت: سه سه تا؟ نه تا! (خنده حضار) گفت: ریاضی تو خوب است. اما سوء ظن ما هم سر جایش است. بعضیها... مال حلال، این که میگوید: «أَنْفِقُوا مِنْ طَیِّبات» (بقره/267) قرآن میگوید: «أَنْفِقُوا مِنْ طَیِّباتِ ما کَسَبْتُم» (بقره/267)
یک کسی نذر کرد که اگر مواد مخدرش به وطن رسید، روز عاشورا خرج بده. ای بابا! جوانهای مردم را میکشد بعد به سینهزنهای امام حسین پلو میدهد. «إِنَّما یَتَقَبَّلُ اللَّهُ مِنَ الْمُتَّقینَ» (مائده/27) عبادت آدم با تقوا قبول است. نه عبادتی که با مواد مخدر جوانها را نابود میکند، بعد هم یک خرجی برای امام حسین میدهد. کلاه برداری میکند. احتکار، اختلاس، هزار رقم حرام خوری میکند، بعد هم چک میکشد و پول میدهد. قرآن میگوید: این پولها را نگیرید. البته قرآن راجع به مشرکین میگوید. «ما کانَ لِلْمُشْرِکینَ أَنْ یَعْمُرُوا مَساجِدَ اللَّهِ» (توبه/17) این پولها را اگر آدم بداند نباید بگیرد.
گفت: خوب شما هرشب میخوابی، چرا میگویی: شبها هرشب احیا میگیرم؟ گفت: آقا قانون داریم که اگر کسی وقت خواب وضو گیرد بخوابد، تا صبح هم که بخوابد ثواب عبادت دارد. یعنی این که میگویند: مؤمن «کَیِّس» است، معنایش همین است.
چه کسی است که هرشب ختم قرآن کند؟ سلمان گفت: من! گفتند: آخر تو چه وقت ختم قرآن میکنی؟ گفت: داریم هرکس وقت خواب سه تا «قل هو الله» بخواند، انگار یک ختم قرآن کرده است.
7- سخن پیامبر دربارهی حضرت علی(علیهالسلام)
یک روز پیغمبر به علی گفت: یا علی! تو هم مثل «قل هو الله» هستی. چطور؟ گفت: هرکس یک «قل هو الله» بخواند یک سوم قرآن را خوانده است. دو تا، دو سوم، سه تا همهی قرآن. هرکس تو را با زبانش دوست داشته باشد، یک سوم ایمان دارد. هرکس با زبان و دلش باشد، دو سوم. هرکس با زبان و قلب و عمل... با زبان علی را دوست داشته باشی، یک سوم دین داری. با زبان و قلب، دو سوم. با زبان و قلب و عمل... عمل مهم است. مثلث باید باشد.
قرآن در آیهای که میگوید: صلوات بفرستید میگوید که: «یا أَیُّهَا الَّذینَ آمَنُوا صَلُّوا عَلَیْهِ» (احزاب/56) بعد میگوید: «صَلُّوا عَلَیْهِ وَ سَلِّمُوا»، «صَلُّوا» یعنی با زبان، «سَلِّمُوا» یعنی در عمل. گاهی ممکن است عکس امام خمینی هم بالای سرش است. اما گوش به حرف آقا نمیدهد.
خیلی وقتها میخواستند سلمان را تحقیر کنند. هرجا مینشست یک متلکی به او میگفتند. که مثلاً حالا این ایرانی است. این را دست بیاندازیم. تحقیرش کنیم. یک روز به او گفتند: سلمان ریش تو بهتر است یا دم سگ؟ فرمود: هرکدام از پل صراط رد شوند. او هم پاتک میزد. چون روایت داریم نگویید چه کسی فقیر است و چه کسی غنی. «الْغِنَى وَ الْفَقْرُ بَعْدَ الْعَرْضِ عَلَى اللَّه» (بحارالانوار/ج69/ص53) چه کسی غنی است و چه کسی فقیر، ببینید چه کسی از پل صراط میگذرد؟ خیلی غنیها آنجا گیر هستند، خیلی فقیرها آنجا رد میشوند. حدیث است. «الْغِنَى وَ الْفَقْرُ بَعْدَ الْعَرْضِ عَلَى اللَّه».
8- افتخار سلمان به مسلمان بودن
یکبار چند نفر نشسته بودند، هر کدام میگفت: من پسرم چه کسی است. مادرم چه کسی است. دائم به فامیل خودشان پز میدادند. به سلمان گفتند: حالا تو بگو: چه کسی هستم. گفت: من میگویم چه کسی هستم! من یک آدمی بودم که گمراه بودم خدا هدایتم کرده است. حدیث داریم. «یَا مَعْشَرَ قُرَیْشٍ إِنَّ حَسَبَ الرَّجُلِ دِینُه» (بحارالانوار/ج22/ص381) میخواهید ببینید چه کسی است؟ دینش را حساب کن. من پسر چه کسی هستم، دختر چه کسی هستم. چقدر دین داری؟ «حَسَبَ الرَّجُلِ دِینُهُ وَ مُرُوَّتَهُ خُلُقُهُ وَ أَصْلَهُ عَقْلُه» (بحارالانوار/ج22/ص381) اصل انسان عقل انسان است. چقدر عقل داری؟ چقدر وفادار هستی؟ چقدر مکتبی هستی؟ حالا هرکس میخواهی باش.
ما داشتیم آدمهایی را که شغلشان پایین بوده، شرفشان اوه...! و آدمهایی داریم که خیلی پولدار بودند، شرفشان... افرادی که شغلشان ضعیف است.
دو نفر بودند با دوششان قالی حمل و نقل میکردند. یکی آمد گفت: احمد آقا بیا. این قالی را آنجا ببر. گفت: آقا این قالی را به دوستم بده. گفت: چرا؟ گفت: من صبح تا حالا چند تا قالی حمل کردم پول گیر من آمده است. اما کسی به این نمیگوید: بیا قالی ببر. حالا من اینجا میایستم. تو که به من گفتی بیا قالی ببر، به ایشان بده، یک خرده هم اضافه بده که این به من برسد. «و ارزقنی...» در دعای شعبان داریم خدایا! یک حالتی به من بده که بخواهم آن عقب ماندهها هم به من برسند. یک کاری کنیم دیگران به ما برسند. ماشین خوب آن نیست که گازش بدهد، برود. ماشین خوب آن است که اگر یک ماشین قراضه هم در جاده است، بوکسلش کند. خودت رفتی مهم نیست. پسر خوب کسی نیست که در المپیاد نفر اول شود. پسر خوب آن است که حالا که تیزهوش است و نمرهاش خوب است، پسر عموها و پسر خالهها یا اگر دختر خوبی است، دختر خالهها و دختر عمهها و دختر عموها را جمع کند و آن ضعف علمیشان را حل کند. تو خودت تیز هوش هستی نمرهات خوب است. خیلی خوب! چه خیری برای دیگران داشتی؟
حدیث داریم امام صادق فرمود: سلمان «أَدْرَکَ سَلْمَانُ الْعِلْمَ الْأَوَّلَ وَ الْعِلْمَ الْآخِر» (بحارالانوار/ج22/ص373) الله اکبر! علوم اولی و آخری را سلمان گرفته است. حالا چطور به اینجا رسیده است!!
حدیث داریم امیرالمؤمنین فرمود: سلمان مثل لقمان است. لقمان لبهایش کلفت بود. یک متلکی گفتند: لبهایت کلفت است. فرمود: لبهایم کلفت است ولی حرفهای لطیفی از آن درمیآید. لب کلفت است ولی حرفهای ظریفی درمیآید. تو لبت نازک است اما حرفهای کلفتی از آن درمیآید. نگاه نکنید که لب کلفت است یا ظریف ببینید چه کلمهای از آن درمیآید؟
امام باقر فرمود: نگویید: سلمان فارسی! بگویید: سلمان محمدی. (صلوات حضار) یک ایرانی به جایی برسد که ایرانی میگوید: سلمان فارسی است. آنها میگویند: سلمان محمدی است.
9- سلمان، از اهل بیت پیامبر
«سَلْمَانُ مِنَّا أَهْلَ الْبَیْت» (بحارالانوار/ج10/ص121) روایات متعدد داریم. فرمود: سلمان از ما است. انسان به کجا کشیده میشود. ما باید افتخار کنیم که ایرانی هستیم. و افتخار کنیم که مکتب ما مکتب وحیانی است. افتخار کنیم که عاشق اهلبیت هستیم. همه چیز داریم. یعنی همهی بهترینها را داریم.
یک آدم خوب اگر یکجایی باشد خدا رزقش را اضافه میکند. روایت داریم که امیرالمؤمنین فرمود: خدا به برکت افرادی رزق باقیها را هم میدهد. گفتند: آن افراد چه کسانی هستند؟ گفت: سلمان، ابوذر، عمار،...عجب! یعنی گاهی به خاطر یک آدم خوب خدا باقیها را هم... در قرآن هم هست که گاهی به خاطر یک آدم خوب دفع بلا میشود. خدا به فرشتهها گفت: بروید شهر لوط را زیر و رو کنید برای اینکه آدمهای بدی هستند. فرشتهها آمدند شهر را زیر و رو کنند دیدند حضرت لوط هم آنجاست. خوب مردم بد هستند، حضرت لوط پیغمبر است. گفتند: آخر یک آدم خوب آنجاست. یعنی چه؟ یعنی اگر یک جا یک آدم خوب باشد، آنجا را به برکت آن آدم خوب خدا حفظ می کند. داریم به برکت علیبن مهزیار خداوند اهواز را حفظ میکند. به برکت موسیبن جعفر چه برکاتی خدا میدهد. «إِنَّ فیها لُوطاً» (عنکبوت/32) این عربیهایی که میخوانم آیهی قرآن است. «إِنَّ فیها لُوطاً» لوط آنجاست. یک آدم خوب آنجا است. یک پیغمبر، خدا فرمود: «نَحْنُ أَعْلَمُ بِمَنْ فیها» (عنکبوت/32) ما میدانیم یک پیغمبر آنجا است. به او میگوییم: برود. وقتی رفت، شهر را زیر و رو میکنیم.
یک کسی گفت: هواپیما به این بزرگی را چطور میدزدند؟ گفت: وقتی پایین است بزرگ است، نمیشود دزدید. میگذارند در هوا برود، کوچک که شد آنجا میدزدند. (خنده حضار) با بودن پیغمبر چطور شهر زیر و رو شود؟ میدانیم. منتهی میگوییم برود، وقتی رفت زیر و رو کنید.
خدایا انواع صلوات و سلام خودت را به کسانی که این مکتب اسلام را فرا گرفتند و به ما رساندند، انواع اجرهایت را بر آنها سرازیر بفرما. و امروز اسلام دست ما رسیده است. به ما توفیق بده درست اسلام را بشناسیم. و درست عمل کنیم و به نسل آینده اسلام را تحویل بدهیم. نکند فردا به ما بگویند: شما بیعرضه بودید، نسل در نسل نمازخوان بودند، وقتی تو پدر شدی به نماز بچهات نرسیدی. این حجاب را نسل در نسل آوردند وقتی تو مادر شدی، دخترت بد حجاب شد. نسل در نسل همه حلالخور بودند، به تو که رسید لقمهی حرام را شروع کردی. به ما میگویند: آدمهای بیعرضه بودید. انقلاب را آوردیم، در دست تو این چنین شد. خدایا ما را نسبت به خون شهدا و زحمات دیگران خائن و غافل قرار نده.
«والسلام علیکم و رحمة الله و برکاته»
--------------------------------------------------------------------------------
«سؤالات مسابقه»
1- بر اساس روایات، چه کسی به سلمان، سلام و درود فرستاد؟
1) رسول خدا
2) جبرئیل امین
3) خداوند
2- چرا سلمان در جنگهای بدر و احد شرکت نکرد؟
1) چون هنوز مسلمان نشده بود.
2) چون بردهی یک یهودی بود.
3) چون توان جنگیدن نداشت.
3- بر اساس روایات، بهشت عاشق چه کسی است؟
1) مقداد و ابوذر
2) سلمان و علی(علیهالسلام)
3) هر چهار نفر
4- پیشنهاد سلمان در جنگ احزاب چه بود؟
1) حفر خندق در اطراف مدینه
2) ورود دشمن به شهر مدینه
3) متحّد شدن با یهودیان مدینه
5- رسول خدا، حضرت علی(علیهالسلام) را به کدام سورهی قرآن تشبیه فرمودند؟
1) سورهی حمد
2) سورهی توحید
3) سورهی عصر
سلمان فارسی(2)
تاریخ پخش: 30/10/89
بسم الله الرحمن الرحیم
«الهی انطقنی بالهدی و الهمنی التقوی»
عرض کنم که بعضیها در میراث فرهنگی فقط به آثار باستانی و مجسمهها و خانهها توجه میکنند. البته خوب آنها هم هست. اما میراث فرهنگی ما نباید فقط صرف آجر و خشت و سفال و اینها بشود. ببینیم چه کسانی را داشتیم. چه نوابغی و چه دانشمندانی، یک مقداری دربارهی سلمان صحبت کردم. ولی بحث من تمام نشد. میخواهم یک جلسهی دیگر هم دربارهی سلمان صحبت کنم که ما ایرانیها افتخار کنیم که بالاترین اصحاب پیغمبر ایرانی بود.
1- سلمان، بالاترین صحابه رسول خدا
در تمام اصحاب پیغمبر هیچکدام به به مقام سلمان نمیرسند و آن هم ایرانی بود. خاطراتی از سلمان نقل کردم. آدم غصه میخورد. افرادی به قدری تیز هستند، که مثلاً یک دهم عمرش مسلمان است. نود درصد عمرش مسلمان نبوده است. اما در این یک دهم عمرش، آن چند سال آخر عمرش چنان سرعت میگیرد، که اینهایی که از اول عمر تا آخر عمر مسلمان هستند، به گردش نمیرسند. چند درصد عمر سلمان مسلمان بوده است؟ آنوقت کار به جایی برسد که اهلبیت بگویند: «سَلْمَانُ مِنَّا» (بحارالانوار/ج10/ص121) سلمان از ماست. مردم مدینه، انصار بگویند: سلمان از ما است. مهاجرین مکه بگویند: سلمان از ما است. همه بگویند: سلمان از ما است. چند درصد از عمرش را مسلمان بوده که اینقدر رشد کرده است؟
هستند آدمهایی که در بازار میآیند، ده سال کاسبی میکنند به اندازهی کسانی که هشتاد سال در بازار هستند، پول پیدا میکنند. البته خوب بعضیهایشان هم حرام خواری میکنند. ولی نه، بعضیهایشان هم تلاش میکنند. تدبیر میکنند. قناعت میکنند. پولشان را صرف عیاشی نمیکنند. بالاخره بعضیها از راه حلال هم هست ولی خوب رشد میکنند. این چه به ما میگوید؟ این خودش یک درس است. آقایانی که یک سالهایی از عمرمان کج رفتیم، نگویید: ما دیگر بدبخت هستیم. از ما دیگر گذشت. از هیچکس نگذشته است.
دیروز من اصفهان بودم، به مناسبت هفت دی جشنی بود. خوب ما کسانی را که بیسواد بودند، خوب پنجاه درصد مردم بیسواد بودند، وقتی شاه رفت. الآن ده، دوازده درصد مردم بیسواد هستند. یعنی چهل درصد به آمار باسوادها اضافه شد. دیگر الان زجر میکشیم تا یک بیسواد پیدا کنیم. قبلاً تا یک لگد به درخت میزدیم، توتها میریخت. الآن بیسوادها مثل گردو است، باید از پشت برگها پیدا کنیم. تازه با چوب باید در سرش بزنیم. یعنی جذب بیسواد خیلی سخت شده است.
2- درس گرفتن از زندگی سلمان فارسی
یک خانمی رفت... حالا از این چند میلیونی که باسواد شدند، دهها هزار نفرشان دیپلم شدند. یک جمع چند هزار نفریشان هم وارد دانشگاه شدند. چند تا از آنها پزشک شدند. بعضی از آنها استاد دانشگاه هم شدند. یعنی از نهضت سواد آموزی رفته... تعجب نکنید. یکی از این چهرهها در اصفهان بلند شد گفت: بسم الله الرحمن الرحیم، من حدود هشتاد سالم است. مادر نه بچه هستم. همسرم هم شهید شده است. بعد از شهادت همسرم با داشتن نه بچه رفتم کلاس نهضت سواد آموزی و الان دانشجو هستم. یک خانم هشتاد ساله، نه تا بچه، همسر شهید، اراده حرف اول را میزند. یک جوانهایی داریم که بیکار نیستند، همتشان کم است. انسان ممکن است دقیقهی آخر بیاید، و به کمالاتی برسد. سلمان وجودش برای ما درس است. هیچکس نگوید: از ما گذشت. از هیچکس نگذشته است. همهی بدها میتوانند خوب شوند. همهی آنهایی که متوسط هستند میتوانند خودشان را بالا بکشند.
سلمان میگوید که: در تورات خواندم که برکت غذا به شستن دست بعد از غذا است. اما رسول خدا فرمودند: برکت این است که هم قبل از غذا دستمان را بشوییم و هم بعد از غذا. شستن دست خیلی مهم است. میوه را هم گفتند: با پوست بخورید. ولی بشویید. بشویید چون برکات و فواید و آثاری در پوست هست که در میوه نیست.
چند وقت پیش به کسی گفتم: شما که باطنت خوب است، چرا ظاهرت اینطور هستی؟ گفت: اصل باطن است. یک مثال برایش زدم. گفتم: اگر تخم هندوانه را بشکنی، مغزش را بکاری، مغز خالی سبز نمیشود. پوست هندوانه را هم بکاری باز سبز نمیشود. تخم کدو، تخم هندوانه را بکاری، به شرطی سبز میشود که این تخم هندوانه هم مغز داشته باشد، هم پوست. اگر باطنت خوب باشد، ظاهرت بد باشد، فاسق هستی. باطنت خوب است، ظاهرت بد است. اگر باطنت بد باشد ظاهرت خوب باشد، منافق هستی. باطنت بد است، ظاهرش خوب است. اسلام گفته: هم باطن، هم ظاهر.
سلمان میگوید: یکبار مهمان پیغمبر شدم، پیغمبر برای من یک متکا گذاشت و فرمود: هر مسلمانی خانهی کسی برود، «فَیُلْقِی لَهُ الْوِسَادَةَ إِکْرَاماً لَهُ إِلَّا غَفَرَ اللَّهُ لَهُ» (بحارالانوار/ج16/ص235) همین که مهمان آمد، یک متکا پشت کمرش بگذاری، خدا به خاطر همین پذیرایی، خدا گناهان شما را میبخشد. مهمان خیلی ارزش دارد.
یکبار امام رضا(ع) مهمان داشت. مهمان دستش را دراز کرد که این فتیلهی چراغ را تغییر بدهد. فرمود: دستتان را بکشید من خودم درست میکنم. نامرد است کسی که مهمان به خانهاش بیاید و از مهمان کار بکشد. یعنی در خانه نگذارید مهمان کار کند. گفت: آقا من کاری نکردم. همینطور که نشستم دست دراز کردم این فتیله را درست کنم. فرمود: همین مقدار را هم نباید، مهمان عزیز است.
یکبار یک خانمی خدمت پیغمبر آمد، پیغمبر خیلی او را تحویل گرفت. این خانم رفت، یک مردی آمد او را تحویل نگرفت. گفتند: یا رسول الله! این خانم و این مرد، خواهر و برادر بودند. هردو هم برادر رضایی تو بودند. یعنی از یک سینه شیر خوردند. چطور خواهر را تحویل گرفتی و برادر را سرد برخورد کردی؟ حضرت فرمود: آن خواهر احترام پدر و مادرش را میگیرد. چون احترام پدر و مادرش را میگیرد، من تحویلش گرفتم. این برادر یک خرده قلدری در خانه میکند. حالا من نمیگویم: پدرها خوب هستند. یا مادرها خوب هستند. ممکن است پدر و مادر هم آدمهای نق زن، بهانهگیر باشند. اما قرآن گفته: «وَ بِالْوالِدَیْنِ إِحْساناً» (بقره/83) نگفته: «وَ بِالْوالِدَیْنِ المؤمنین»، «وَ بِالْوالِدَیْنِ إِحْساناً» چه مؤمن، چه غیر مؤمن!
خوب از کارهای خوبی که سلمان کرد، افتخار ایرانیها، این جمع قرآن است که بعد از امیرالمؤمنین به جمع قرآن پرداخت.
3- دفاع سلمان از ولایت حضرت علی(علیهالسلام)
یکبار سلمان دربارهی ولایت خطبه میخواند. به مردم گفت: ای مردم! اگر بعد از پیغمبر دستتان را در دست اهلبیت پیغمبر میگذاشتید، انواع برکات بر شما نازل میشد. چوبی که میخورید به خاطر این است که از اهلبیت زاویه گرفتید. فاصله گرفتید. یعنی دفاع از اهلبیت! سلمان گفت: به خدا قسم! سلمان فارسی قسم خورد. گفت: به خدا قسم ما در زمان پیغمبر هم به امیرالمؤمنین، امیرالمؤمنین میگفتیم. یعنی مقام امیرالمؤمنین، امیرالمؤمنین، امیرالمؤمنین بود حتی در زمان پیغمبر.
یکروز سلمان گفت: دنیا مثل مار است. البته این از حضرت امیر است. من چند تا جمله نقل کنم. تذکراتی از سلمان:
فرمود دنیا مثل مار است. پوستش نرم و لطیف است اما درونش زهر است. حضرت امیر هم میفرماید: «لَیِّنٌ مَسُّهَا قَاتِلٌ سَمُّهَا» (نهجالبلاغه/ص458) این جمله برای حضرت امیر است. «لَیِّنٌ» نرم، «لَیِّنٌ مَسُّهَا» دستش که میزنی نرم است، اما«قَاتِلٌ سَمُّهَا» سمّش کشنده است.
یا مثلاً داریم که «سرور محزون» به دنیا میرسی شاد هستی، اما فردا هم از تو گرفته میشود، «محزون» غمناک هستی. دنیا هم سرور است و هم محزون. یا مثلاً داریم «إِینَاس» یعنی انس، با دنیا انس پیدا میکند «أَزَالَتْهُ عَنْهُ إِلَى إِیحَاشٍ» (بحارالانوار/ج33/ص484) وحشت میکنی. حضرت امیر خیلی میگوید: گول دنیا را نخورید. امروز به شما رأی اعتماد میدهند، افتخار میکنید. فردا فوری تو را برمیدارند. لذت رأی اعتماد با غم و اندوه عزل، یعنی شیرینی نصب و تلخی عزل را با هم قاطی کنی، میبینی... «لَیِّن، قاتِلٌ»، «سرورٌ، محزون»، «ایناسٌ، ایحاش»، «ایناس» یعنی انس، «ایحاش» یعنی وحشت. مثل طبیعت، طبیعت هم قله دارد، کنار قله دره است. یعنی کنار هر قلهای یک دره است. کسی خوشی نکند که امروز وضع ما خوش است.
4- علم و تدبیر سلمان در زمان پیامبر و خلفا
سلمان از نظر تدبیر خیلی بالا بود. همینطور که از نظر علم، در جلسهی قبل گفتیم. حضرت فرمود: سلمان علم اولی و آخری را داشت. از نظر تدبیر و مدیریت هم خیلی بالا بود. اخر بعضیها حزباللهی هستند، اما به درد مدیریت نمیخورند.
پیغمبر به یکی از اصحابش گفت: ای فلان! حالا اسمش را نبریم. «إِنِّی أَرَاکَ ضَعِیفاً» (بحارالانوار/ج22/ص406) تو آدم ضعیفی هستی. نماز شبت خوب است. انقلابی هم هستی، اما به درد حکومت نمیخوری. «یا اباذر...» بگذارید بنویسم. این را یاد بگیرید. چون فردا میگویند: فلانی فرماندهی جنگ است، یک پستی به او بدهید. فلانی حافظ قرآن است، یک پستی به او بدهید. فلانی بله، آدم خوبی است. اما این کار به درد این نمیخورد. ما از امام خمینی بالاتر نداریم. روز عاشورا که میشد آقای کوثری روضه میخواند. یعنی چه؟ یعنی در روضه خواندن کوثری از امام بالاتر بود. ما پیغمبری به نام حضرت موسی داریم. گفت: برادرم از من بهتر است. «هُوَ أَفْصَحُ مِنِّی» (قصص/34) او بیانش از من بهتر است. یک کسی بهتر... اگر تو بهتر میدانی بیا... این که حالا هرکس یک خوبی دارد هی روی هم روی هم...
یک کسی آمد گفت: آقای قرائتی خودت هم چند تا پست داری. هم رییس بیسوادهایی، نهضت سواد آموزی. هم رییس بینمازهایی، ستاد اقامه نماز. هم مسئول زکات هستی. هم مسئول نمیدانم مهدویت هستی. گفتم: ببین این پستهای من را کسی نبوده من برداشتم. هرکس هست، میخواهد... کسی احساس وظیفه نمیکند در زکات، همه احساس وظیفه میکنند مکه بروند. کسی احساس وظیفه نمیکند در ستاد نماز بیاید. همه احساس وظیفه میکنند بروند نماینده مجلس شوند. پنجاه تا نمایندهی مجلس میخواهیم، پنج هزار نفر احساس وظیفه شرعی میکنند. اما حالا بیایید بگویید: آقا ما اینقدر جوان تارکالصلاة داریم. یک نفر احساس وظیفهی شرعی میکند یا نمیکند خدا میداند. حالا نمیگوییم: نکنند. یکوقت میبینی احساس کردند. غافل بودند. یک صلواتی بفرستید. (صلوات حضار)
«یَا ابَا ذَرٍّ» پیغمبر فرمود: ای اباذر! «إِنِّی» من «أَرَاکَ ضَعِیفا» تو را ضعیف میبینم. تو ضعیف هستی و به در این کار نمیخوری. «فَلَا تَأَمَّرَنَّ» ولایت نداشته باش، «عَلَى اثْنَیْن» تو نمیتوانی دو نفر را اداره کنی. این اباذر است. انقلابی! اباذر خیلی انقلابی بود. به همین خاطر هم دائم تبعیدش کردند، کتکش زدند. اباذر خیلی انقلابی بود. اما پیغمبر فرمود: انقلابی هستی، اما تو ضعیف هستی. ولی سلمان چه؟ سلمان نه. امیرالمؤمنین به خلیفهی دوم عمر گفت: حکومت مدائن را به سلمان بده. سلمان از نظر تدبیر... آنوقت جالب است حکومت که دستش بود حقوق نمیگرفت. تمام حقوقی که سهم خودش بود، همه را به فقرا میداد. خارج از وقت حصیر بافی میکرد. گفتند: تو رییس حکومت هستی. گفت: رییس حکومت باشم. کارهای حکومتی را انجام دادم، وقتی را که آزاد هستم میخواهم حصیر بافی کنم. الآن دخترهای دبیرستانی ما عارشان میشود ژاکت بافی کنند. من دیپلم هستم! خوب ببخشید، حالا دیپلم هستید یک ژاکت ببافید، طوری میشود؟ من لیسانس هستم.
میگفت خدمت امام جمعهی یک جایی یک جوانی رفت گفت: آقا من کار ندارم. گفتند: خوب یک کاری برایت درست میکنیم. میگفت: کار که برایش درست کردم گفت: مگر من... من با دیپلم این کار را بکنم؟ یک خرده مشکل شده است.
من یکوقت از یک کسی پرسیدم مادران ما چند تا بچه متولد میکردند همه را شیر میدادند. باز هم شیر زیادی داشتند. حالا این زنها یکی میزایند شیرشان خشک میشود. در زنها چه شد که شیر اینطور شد؟ حالا اینکه دیگر گیر آمریکا و اروپا نیستیم. شیر در سینهی مادر است. قدیم شیر بود، الآن در سینهها شیر نیست. این چه شد؟ او چنین گفت. حالا من نمیدانم درست است یا نه؟ من طرح مسأله میکنم. میگفت: بچهها، سینهی مادر را چون گوشت است باید سفت بمکند، شیر بخورند، سر شیشهای که به آنها میدهند میبیند پلاستیک است با یک مُک دهانشان پر از شیر میشود. میگوید: مگر من خل هستم که باید جان بکنم شیر را از لای گوشت بیرون بکشم. با یک سر شیشهای نازک دهانم را پر از شیر میکنم. میگفت: دو سه بار که سر شیشهای را دهان گرفت، لوس میشود و دیگر حال کار سخت ندارد. ایشان چنین میگفت. البته آدم مهمی بود. یکی از وزرای بهداشت و درمان بود. وزرای قبل.
خوب هدیه قبول نمیکرد. چون بعضی هدیهها دام است. اخیراً یک چند تا دام برای خود من پیش آمده است.
یک کسی در دانشگاه آمد گفت: من دانشجو هستم. میآیم پشت سر شما نماز میخوانم. پدر من سرمایهدار است. مرحوم شده است. گفته: هشتصد میلیون تومان به آقای قرائتی بدهید، خرج دین کند. گفتم: پدرت مرده است؟ گفت: بله. گفتم: خدا رحمتش کند. ولی اگر میخواهی پول بدهی، برو دفتر مقام معظم رهبری بده. یا یکی از مراجع، گفت: گفته به قرائتی بدهم. گفتم: خوب به او بگو، او به من بدهد. من از دست تو پول نمیگیرم. حضرت عباسی ما را ول کن! تو دیگر... چه کسی بود پول میداد افراد را راه میانداخت؟ (یکی از افراد از میان جمعیت پاسخ میدهد... شهرام جزایری... هان) من از تو پول نمیگیرم. بعد معلوم شد نه پدری مرده، نه هشتصد میلیون است، نه یک میلیون، اصلاً هیچی به هیچی! فقط یک دامی بود.
یک روز دیگر یک کسی نهضت سواد آموزی آمد. گفت: من سرطان دارم. ممکن است زیر عمل بمیرم. وصیت کردم یک قطعه زمین خوب دارم، هزار متر است در لواسان، به آقای قرائتی بدهم کار خیر بکند. گفتم: بنده از کسی پول نمیگیرم. از هیچکس پول نمیگیرم. شما دفتر مراجع یا دفتر مقام معظم رهبری بده، او به من بدهد. من از تو پول نمیگیرم.
افرادی هستند، این دامها همیشه هست. دام است، دام. ما الآن بعضی از مسئولین... من به یک نفر زنگ زدم، که آقا ایشان لیاقت این کار را ندارد، گفته: آقای قرائتی این زیارت عاشورایش ترک نمیشود. میگویم: باسمه تعالی غلط کرد زیارت عاشورا بخواند و وضع مردم را خراب کند. خوب این به درد این کار نمیخورد. تو اینقدر مخت نمیکشد که وقتی میگویند: ایشان اینجا را خراب کرد، اینجا را خراب کرد، این حرف را بیخود زد. شما میگویید: زیارت عاشورا میخواند با صد لعن و سلام! خوب اینها وسیلهی احمق کردن تو شده است. اینکه میگویند: بصیرت، یکی از معنای بصیرت این است. یعنی گول زیارت عاشورا را نخور. ما آدم در مملکت داریم، پست حساس گرفته، تمام اطرافیانش را با زیارت عاشورا استعمار کرده است. گول نخورید. چیزی از کسی قبول نمیکرد. آخرش که قبول کرد، یک خانهی بسیار محقّر.
5- حضور سلمان در خانه امیرالمؤمنین(علیهالسلام)
دعای نور هست، حضرت زهرا به سلمان یاد داد و سلمان میگوید: یک دعای نور را تا به حال به هزار نفر یاد دادم.
سلمان میگوید: یک روز خانهی فاطمهی زهرا بودم. دیدم امام حسین کوچولو است. خیلی گریه میکند و گفتم: فاطمه جان! این بچه را به کنیزت بده. فرمود: پدرم گفته: یک روز تو کار کن کنیزت استراحت کند. یک روز کنیز کار کند و تو استراحت کن. امروز روز کار من است. و لذا چون روز من است، کارم را به دیگران واگذار نمیکنم. کجا... مثلاً اینها دیگر اصلاً تصورش برای ما مشکل است.
امام صادق با جمعی میرفتند، بند کفش امام پاره شد. پا برهنه رفت. اصحاب گفتند: آقا بفرما، بفرما! فرمود: آقا بند کفش من پاره شده، خودم هم پا برهنگیاش را قبول میکنم. چرا کفش من پاره شود و شما پا برهنه شوید. یک عده از سفر حج میآمدند، به امام گفتند: امسال در کاروان ما یک آدمی بود بسیار عبادت میکرد. اینقدر ایشان دعا میخواند. قرآن میخواند. نماز میخواند. حضرت فرمود: خوب کارهایش را چه کسی میکرد؟ آخر آن زمان کاروانها مثل الآن نبوده که آشپز و اینها... خوب با هم آشپزی میکردند. با هم... گفت: آقا ما! فرمود: کارهای شما ثوابش از اشک او بیشتر است. یک عده مکه رفتند، کفشهایشان را نزد یک نفر گذاشتند، گفتند: کنار این کفشها بنشین دزد نبرد. ما میرویم عبادت کنیم. امام به آن کسی که کنار کفش نشسته بود، فرمود: تو که از این کفشها حفاظت میکنی، ثوابت از آنهایی که طواف میکنند کمتر نیست.
یک عده مدینه رفتند، یکی مریض شد و یکی هم ایستاد برایش به قول امروزیها سوپ درست کند. باقیها حرم رفتند. امام فرمود: آن کسی که در خانه آشپزی میکند، ثوابش از آن کسی که زیارت پیغمبر میرود نیست. ما نمیدانیم چه چیزی درست است؟ خدا چه قبول میکند؟ بگذارید من یک چیزی بگویم. چند تا بهترین داریم.
6- قبولی عمل مهم است، نه کمیّت آن
بهترین آدمها انبیا هستند. در انبیا از بهترین انبیا، ابراهیم است. ابراهیم از بهترین انبیا است. یعنی بعد از پیغمبر ما، چون پیغمبر ما هم از نسل ابراهیم است. عیسی از نسل ابراهیم است. موسی از نسل ابراهیم است. هیچ پیغمبری به اندازهی ابراهیم نسلش پیغمبر نبودند. بهترین جاها مسجدالحرام است. بهترین جاهای دنیا. در مسجد الحرام، وسط مسجدالحرام بهترین جا کعبه است. همه بهترین، بهترین آدم در بهترین مکان بهترین کار را میکند. وقتی کعبه را میسازند تازه میگوید: «رَبَّنا تَقَبَّلْ مِنَّا» (بقره/127) خدایا تو قبول کن. یعنی اگر قبول خدا نباشد، بهترین آدمها، بهترین مکانها، بهترین کارها را بکنند اگر قبول نباشد، فایده ندارد. مهم این است که خدا قبول کند.
گاهی وقتها یک کسی... من صحنه را دیدم و خیلی هم منقلب شدم. چند نفر بودند نفری چند کیلو برنج در هیئت آوردند. گفتند: آقا ما فقیر هستیم. ولی برای امام حسین میخواهیم یک کمی کمک کنیم. همینطور کیسههای کوچولو به رییس هیئت دادند. یکوقت میبینی این یک کیلو قبول شد. آن کسی که چک میکشد، مثلاً پنجاه تا گونی برنج میدهد... نمیدانیم چیست؟ نمیدانیم چیست؟ ببین گاهی دست شما خون میشود. یک باند کوچک، یک چسب کوچک میخواهی، آن را قبول میکنی. حالا به جای این چسب کوچک کسی صد تا لحاف کرسی بیاورد. قبول میکنی؟ قبول نمیکنی. نبینید چه کاری بزرگ است و چه کاری کوچک. ببینید خدا کدام کار را قبول کرد؟
خوب، یک روز سلمان وارد خانهی ابودردا شد، دید خانمش یک لباس ساده پوشیده است. مثل اکثر خانمها! این خانمها وقتی عروسی میروند شیک میشوند. یک مردی در کوچه میدوید. گفتند: چرا میدوی؟ گفت: خانم من از عروسی میآید. گفت: خوب بیاید. گفت: الآن لباسهایش را میکند و یک لباس آشغال میپوشد. (خنده حضار) من میروم آن یک لحظهای که میخواهد لباسش را عوض کند، لااقل یک نگاهی به زنم بکنم. میگفت: این به دلم ماند که خانم من یک مرتبه،... این میدوید میگفت: الآن لباس کهنههایش را برای من میپوشد. لباسهای قشنگش را برای عروسی. سلمان میگفت: وارد خانهی ابودردا شدم. دیدم که خانمش یک لباس خیلی ساده پوشیده است. گفتم: خانم، آخر تو زن هستی. باید لباس شیک بپوشی. گفت: ای سلمان چه میگویی؟ این ابو دردا ما را ول کرده و به عبادت چسبیده است. گفت: عجب! سلمان ایستاد و شب رفت مشغول عبادت شد. گفت: بیا. نباید عبادت کنی. بروید با خانمت گفتگو کنید، بگویید و بخندید. حالا خدا کند انشاءالله خانم من پای تلویزیون نباشد... چون خواهد گفت: پس چرا خودت اینطور هستی. حالا ما عبادت هم نمیکنیم. فوقش مطالعه میکنیم. گاهی وقتها حرف که میزنم فوری میدوم، میفهمم چه گفتم، میروم تلویزیون را خاموش میکنم. او میگوید: اوی... یک چیزی برای زنها گفتی... (خنده حضار) تا من میروم خاموش کنم. خانم من میآید میگوید: حتماً برای زنها، میخواهی من نفهمم. روشن کن... حالا چه کنیم دیگر، باید عذرخواهی کنیم. نه برای خدا بندهی خوبی بودیم. نه برای بچههایمان، به وظیفهمان عمل نکردیم. نه حق شهدا را دادیم. نه حق انقلاب را دادیم. نه حق فقرا را دادیم. به همه بدهکار هستیم. یک کسی میگفت: اینقدر که من بدهکاری دارم، هیچ پیغمبری اینقدر امت ندارد.
سلمان فارسی وارد خانهی ابو دردا شد دید خانمش یک لباس ساده پوشیده است. گفت: چرا لباست ساده است؟ برو لباس شیک بپوش. گفت: اصلاً شوهر من اعتنا نمیکند. بعد ایستاد و شب تا رفت عبادت کند، گفت: برو همسرداری کن. صبح که شد، سلمان صدایش کرد و گفت: حالا بلند شو نماز بخوان. اینها هردو فردا نزد پیغمبر رفتند، پیغمبر ماجرا را گفتند. پیغمبر فرمود: حق با سلمان است.
مقام معظم رهبری رفت نماز بخواند، دید پشت سرش یکی از اصحاب دفتر است. گفت: لازم نیست با من نماز بخوانی. یک ساعت زودتر خانه برو با خانمت نماز بخوان. حالا من چون رهبر هستم میخواهی نمازت را با من بخوانی. برو خانه با خانمت نماز بخوان. کسی کنار خانمش بنشیند گفتگو کند، گفتگوهایی که البته دور از گفتگوهای حلال، مثلاً خدای نکرده، گفتگوهای خوب با خانمش بکند، وقتی با خانمش حرف میزند انگار در مدینه در مسجدالنبی معتکف شده است. همسرداری خیلی مهم است. منتهی به شرطی که حرفهای خوب بزنند. این مسألهی مهمی است.
خوب دیگر چه؟ عرض کنم به حضور شما که سلمان در بازار راه میرفت دید یک جوانی حالش منقلب شده است. دورش جمع شدند. رفت گفت: چه شده؟ گفت: من دیدم این آهنگرها یک میلهای را داغ کردند و هی با پتک روی این آهن سرخ شده میزنند که این را مثلاً به صورتهای مختلف دربیاورند. وقتی این میلهی داغ را دیدم، یاد این آیه افتادم. «وَ لَهُمْ مَقامِعُ مِنْ حَدیدٍ» (حج/21) قرآن میگوید: برای جهنمیها گرز آتشین داریم. و من هم که یک لحظه نگاه کردم... انسان خوب است، اگر صحنهها را دید یاد قیامت بیافتد.
حضرت امیر با یک نفر بود. آن شخص گفت: حمام جای بدی است. گفت: چطور؟ گفت: بدن لخت همدیگر را میبینند. گاهی هم گناه میکنند. حضرت فرمود: بله، حمام جای خوبی است. چون انسان یاد غسالخانه هم میافتد. تا با چه نگاهی، نگاه کنیم؟ نگاهها فرق میکند.
یک کسی داشت میرفت، یک کلاغی در هوا که میپرید، از این کلاغ یک چیزی جدا شد و روی صورت این ریخت. یک مرتبه گفت: الحمدلله! الحمدلله! گفتند: آقا سر و صورتت خراب شد. الحمدلله میگویی؟ گفت: حالا اگر گاوها میپریدند چه خاکی بر سرمان میکردیم؟ (خنده حضار) آدم میتواند به هرچیزی نگاه مثبت کند. میتواند به هرچیزی نگاه مثبت کند.
7- آگاهی سلمان از حوادث عاشورا
سلمان داشت سفر میکرد، به کربلا رسید. قبل از آنکه امام حسین بزرگ شد و شهید شود. به مردم گفت: مردم اینجا کربلا است. اهلبیت پیغمبر اینجا شهید میشوند. اینجا خونش ریخته میشود. اینجا جای بچههایشان است. اینجا جای خانوادهاش است. اینجا جای اسبهایشان است. قدم به قدم گفت.
زهیر را همه میشناسید. کسی بود که امام حسین او را در راه جذب کرد. هنوز به کربلا نرسیده، زهیر داشت میرفت امام حسین هم داشت میرفت. یک خرده هم زهیر حساس بود، میخواست رویش، صورتش به صورت امام حسین نیافتد. زهیر بن قین، بالاخره در فیلم مختار هم دیدید، که یک خرده شک کرد برود، نرود، خانمش گفت: پسر پیغمبر از تو دعوت میکند، شک داری؟ این خانم... حالا من انشاءالله راجع به خانمها هم صحبت خواهم کرد. که یک بحثی آوردم در این پرونده است. زنانی که در کربلا نقش داشتند و بنا بود این جلسه آن را صحبت کنم. منتهی چون حرفهای سلمان تمام نشد حیفم آمد.
زن زهیز مردش را وادار کرد که به امام حسین جواب آری بدهد. بگوید: چشم میآیم. زهیر رفت و برگشت میخندد. خانمش گفت: چرا میخندی؟ گفت: سالهای قبل، سلمان به من گفت: زهیر یک زمانی خواهد شد امام حسین از تو دعوت خواهد کرد، آنوقتی که تو لبیک گفتی، آن وقت روز خندهی تو است. یعنی سلمان فارسی از غیب خبر داشت. هنوز امام حسین بچه بود میگفت: اینجا شهید میشود. زهیر هنوز سالهای سال قبل از اینکه لبیک بگوید، گفت پسر پیغمبر، امام حسین از تو دعوت خواهد کرد، یک آدمهایی هستند این چیزها را میبینند. قصهاش این است.
8- ماجرای سلمان و زهیر در جنگ
زهیر گفت، یک زمانی ما و سلمان رفتیم با رومیها جنگیدیم. غنائم گرفتیم. سلمان آمد گفت: غنائم گرفتیم، پیروز شدیم، غنائم گرفتیم خوشحال هستی. گفت: خیلی خوشحالم. پیروز شدیم و غنائم جنگی را هم گرفتیم. فرمود: دلت به اینها خوش است. خندهی واقعی تو خندهای است که به امام حسین مثلاً سی سال دیگر چهل سال دیگر، کمتر و بیشتر، آن روزی که به امام حسین لبیک بگویی، آن روز باید بخندی. نه این روزی که غنایم... حالا به مناسبت جنگ رومیها یک کلمهی دیگر هم بگویم.
وقتی پیغمبر میخواست در تبوک سمت جنگ تبوک برود و با رومیها بجنگد، به مسلمانها گفتند: برویم. یک عده از منافقین گفتند: دخترهای رومی خوشگل هستند. ما میترسیم سمت روم بیاییم، نگاهمان به دخترها بیافتد حواس ما پرت شود. فرمود: این هم بهانه است. آیهی قرآن میگوید. میگوید گفتند: «لا تَفْتِنِّی» (توبه/49) خدایا ما را به فتنه نیانداز. نگاهمان به دخترهای رومی بیافتد زیبا هستند، حواس ما پرت میشود. فرمود: «أَلا فِی الْفِتْنَةِ» (توبه/49) همین که از ترس نگاه به دخترها جبهه نمیآیی، این خودش فتنه است. گاهی آدمهای مقدسی هستند، از زیر بار کار شانه خالی میکنند، به هوای اینکه نه اینجا مثلاً فرض کنید که چنین و چنان است.
خوب کمی با سلمان فارسی آشنا شدیم. یعنی علم من به این مقدار است. ما هرچه میگوییم علم خودمان را میگوییم. یعنی وقتی قرائتی از علیبن ابی طالب صحبت میکند نه اینکه علی این است که قرائتی میگوید. قرائتی از علی اینقدر بلد است. هر کس از منبر بالا میرود، نگویید: این چقدر باسواد است. سواد ایشان از امیرالمؤمنین این است. مثل اینکه من لیوان برمیدارم میزنم در دریا، میگویم آب دریا. آب دریا این نیست. این ظرف تو بیش از این جا ندارد. حالا ما در این دو جلسه کمی با سلمان فارسی آشنا شدیم.
این آقایانی که میراث فرهنگی را بودجههای میراث فرهنگی را متوجه یک چیزهایی میکنند که عرض کنم به حضور جنابعالی که فقط کارهای دکوری و نمیدانم فلان و این حرفها... مثلاً میگویند، شهر اسلامی، معماری اسلامی. معماری اسلامی چیست؟ میگویند: کاشیهای شاه عباس. ما نفهمیدیم این از کجا درآمد. که اگر معماری زمان شاه عباس باشد، این معماری، معماری اسلامی است و لذا صد میلیون صد میلیون پول میدهیم که کاشیکاریها، کاشیکاریهای شاه عباسی باشد. شهر اسلامی این است که مردم صبح با اذان بیدار شوند. این شهر اسلامی است. شهر اسلامی این است که صف جماعتش از صف نان و حلیم بیشتر باشد. شهر اسلامی این است که مسجدیهایش از غیر مسجدیهایش باسوادتر باشند. شهر اسلامی شهر کاشیهای شاه عباس که نیست. منتهی پول مملکت است، معماری سنتی یا کاشیکاری اسلامی، همه هم خرج میکنند. در امام و امامزاده و اوقاف و همه باهم. شهر اسلامی چیست؟ اگر خود امامزاده زنده بود چه میکرد لوستر میخرید یا تفسیر را زنده میکرد؟ و لذا ما لوستر امامزاده را عوض میکنیم. چند قرن است در امامزاده یک نهجالبلاغه گفته نشده. اگر خود امامزاده زنده بود همین سالن را تبدیل میکرد به بحث قرآن و حدیث و تفسیر و اهلبیت و نهجالبلاغه و... ما نه! قرآن محو، نهجالبلاغه ساکت، لوستر را عوض میکنیم. اسمش را هم معماری اسلامی میگذاریم.
اگر میخواهید به ایران بنازید به سلمان بنازید. خدایا تو را به حق آبرومندان درگاهت فهم درست از همهی دین و عمل خالص به همهی دین و چشیدن مزهی دین را نصیب ما بفرما.
«والسلام علیکم و رحمة الله و برکاته»
--------------------------------------------------------------------------------
«سؤالات مسابقه»
1- بر اساس روایات، بالاترین صحابهی پیامبر چه کسی بود؟
1) سلمان
2) ابوذر
3) عمّار
2- کسی که ظاهر خوبی دارد اما باطنش بد است، چه نام دارد؟
1) فاسق
2) کافر
3) منافق
3- پیامبر، کدام یک از یارانش را از کار حکومتی نهی کرد؟
1) ابوذر
2) سلمان
3) مقداد
4- حضرت علی(علیهالسلام) برای حکومت مدائن، چه کسی را پیشنهاد کرد؟
1) مالک اشتر
2) عمار یاسر
3) سلمان فارسی
5- سلمان دربارهی کدام حادثهی تاریخی به زهیر خبر داد؟
1) جنگ صفین
2) جنگ جمل
3) ماجرای کربلا